پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
تبع : ( ص ، اِ ) ج ِ تابع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ج ِ تابع. پیروی کننده ها. ( فرهنگ نظام ) . رجوع به تابع شود.
فنافرجام ؛ ناپایدار. آنچه فرجامش فنا باشد : نامه جاه فنافرجام است آنچه جاوید بماند نام است. جامی.
به فنا آوردن ؛ کشتن. نابود کردن : ناگاه در سر ایشان افتاد و شمشیر در ایشان بست و خلقی به فنا آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ) .
برخاستن چون مال مباح گردد ، مهتری و کهتری از جهان برخیزد
برخاستن چون مال مباح گردد ، مهتری و کهتری از جهان برخیزد
کهترین. [ ک ِ ت َ ] ( ص عالی ) کوچکترین و خردترین. ( ناظم الاطباء ) : ملک صفاتی کاندر ممالک شرفش سپهر گفت که من کهترین عمل دارم. خاقانی. || خردسال ...
مهترین. [ م ِ ت َ ] ( ص عالی ) بزرگترین. بزرگتر از همه : به نزد پدر دختر ارچند دوست بتر دشمن و مهترین ننگش اوست. اسدی. آغاز مشاورت از دستور مهترین ...
گرد آمدن آرمیدن و مجامعت کردن با : و فساد بسیار کردندی و با غلامان گرد آمدندی ، چنانکه با زنان گرد آیند [ قوم لوط ]. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . ...
گرد آمدن آرمیدن و مجامعت کردن با : و فساد بسیار کردندی و با غلامان گرد آمدندی ، چنانکه با زنان گرد آیند [ قوم لوط ]. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . ...
گرد آمدن آرمیدن و مجامعت کردن با : و فساد بسیار کردندی و با غلامان گرد آمدندی ، چنانکه با زنان گرد آیند [ قوم لوط ]. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . ...
گرد آمدن آرمیدن و مجامعت کردن با : و فساد بسیار کردندی و با غلامان گرد آمدندی ، چنانکه با زنان گرد آیند [ قوم لوط ]. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . ...
گرد آمدن آرمیدن و مجامعت کردن با : و فساد بسیار کردندی و با غلامان گرد آمدندی ، چنانکه با زنان گرد آیند [ قوم لوط ]. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . ...
چیزی را از کسی میراث داشتن او پادشاهی از پدر میراث دارد
بیکباره
بیکباره
این بود که . . . . . . . . . .
این بود که . . . . . . . . . .
این بود که . . . . . . . . . .
این بود که . . . . . . . . . .
این بود که . . . . . . . . . .
این بود که . . . . . . . . . .
مآل مقال ؛ نتیجه کلام. ( ناظم الاطباء ) .
مرا عقیده برانست که . . . . . . . . . . .
مرا عقیده برانست که . . . . . . . . . . .
مرا عقیده برانست که . . . . . . . . . . .
مرا عقیده برانست که . . . . . . . . . . .
. . . . . . را عقیده برانست که
مرا عقیده برانست که . . . . . . . . . . .
فروخواباندن
فروخواباندن
فروخواباندن
دل با کسی یکی داشتن
دل با کسی یکی داشتن
یکی نه یکی . [ ی َ / ی ِ ن َ ی َ / ی ِ ] ( ق مرکب ) ( اصطلاح عامیانه ) یک درمیان . ( فرهنگ لغات عامیانه ) . رجوع به یک درمیان شود.
در پرتو . . . . . . . . . .
بسیار شدن
به ملاقات کسی شتافتن
به زندان افکندن
خلع کردن از سلطنت
پای در راه چیزی گذاشتن
پای در راه چیزی گذاشتن
پای در راه چیزی گذاشتن
بجای : باقی. پایدار. ثابت : چو دریا و کوه و زمین آفرید بلند آسمان از برش برکشید یکی تیزگردان و دیگر بجای بجنبش ندادش نگارنده پای. فردوسی. بعد بسی گ ...
بجای : باقی. پایدار. ثابت : چو دریا و کوه و زمین آفرید بلند آسمان از برش برکشید یکی تیزگردان و دیگر بجای بجنبش ندادش نگارنده پای. فردوسی. بعد بسی گ ...
بجای : باقی. پایدار. ثابت : چو دریا و کوه و زمین آفرید بلند آسمان از برش برکشید یکی تیزگردان و دیگر بجای بجنبش ندادش نگارنده پای. فردوسی. بعد بسی گ ...
برآورده : پرورش یافته. تربیت شده. بارآورده. مربی. کسی که پادشاهان او را تربیت کرده و پرورده وبزرگ کرده باشند. ( انجمن آرای ناصری ) : چه بادافره است ا ...
پرورش یافته. تربیت شده. بارآورده. مربی. کسی که پادشاهان او را تربیت کرده و پرورده وبزرگ کرده باشند. ( انجمن آرای ناصری ) : چه بادافره است این برآورده ...
شهریاری دادن ؛ به شهریاری یا فرمانروایی ناحیه ای گماشتن : ترا بر سپه کامگاری دهم به هندوستان شهریاری دهم. فردوسی.
بپای بودن ؛ ایستاده بودن. برپای بودن. قائم بودن. برقرار بودن. استوار بودن. مستقر بودن. انتظار دادن. منتظر ماندن. انتظار بردن. معطل ماندن : بدو گفت خو ...
بپای بودن ؛ ایستاده بودن. برپای بودن. قائم بودن. برقرار بودن. استوار بودن. مستقر بودن. انتظار دادن. منتظر ماندن. انتظار بردن. معطل ماندن : بدو گفت خو ...