پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤١٧)
خیرخانه.
خیرخانه.
خیرخانه.
خیرخانه.
خیرخانه.
خیرخانه.
خیرخانه
صناعة الحان ؛ موسیقی. رجوع به موسیقی شود. - علم الحان ؛ موسیقی. رجوع به موسیقی شود. - فن الحان ؛ یکی از دو فن موسیقی ، و ازو ملایمت نغمات معلوم ش ...
صناعة الحان ؛ موسیقی. رجوع به موسیقی شود. - علم الحان ؛ موسیقی. رجوع به موسیقی شود. - فن الحان ؛ یکی از دو فن موسیقی ، و ازو ملایمت نغمات معلوم ش ...
صناعة الحان ؛ موسیقی. رجوع به موسیقی شود. - علم الحان ؛ موسیقی. رجوع به موسیقی شود. - فن الحان ؛ یکی از دو فن موسیقی ، و ازو ملایمت نغمات معلوم ش ...
صناعة الحان ؛ موسیقی. رجوع به موسیقی شود. - علم الحان ؛ موسیقی. رجوع به موسیقی شود. - فن الحان ؛ یکی از دو فن موسیقی ، و ازو ملایمت نغمات معلوم ش ...
مشک را کافور کردن ؛ کنایه از پیر شدن و پیر و کهنه. ( مجموعه مترادفات ص 82 ) . موی سیاه را سفید کردن. ( آنندراج ) .
مشک را کافور کردن ؛ کنایه از پیر شدن و پیر و کهنه. ( مجموعه مترادفات ص 82 ) . موی سیاه را سفید کردن. ( آنندراج ) .
مشک را کافور کردن ؛ کنایه از پیر شدن و پیر و کهنه. ( مجموعه مترادفات ص 82 ) . موی سیاه را سفید کردن. ( آنندراج ) .
مشک در آستین نهفتن ؛ به کار محال پرداختن.
مشک در آستین نهفتن ؛ به کار محال پرداختن.
مشک در آستین نهفتن ؛ به کار محال پرداختن.
مشک در آستین نهفتن ؛ به کار محال پرداختن.
مشک در آستین نهفتن ؛ به کار محال پرداختن.
انشاء در فارس کردن همانا که در فارس انشای من چو مشکست بی قیمت اندر ختن. سعدی ( بوستان ) .
انشاء در فارس کردن همانا که در فارس انشای من چو مشکست بی قیمت اندر ختن. سعدی ( بوستان ) .
انشاء در فارس کردن همانا که در فارس انشای من چو مشکست بی قیمت اندر ختن. سعدی ( بوستان ) .
انشاء در فارس کردن همانا که در فارس انشای من چو مشکست بی قیمت اندر ختن. سعدی ( بوستان ) .
جلب. [ ج َ ل َ ] ( ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت. || کشیده شدن. و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی ...
جلب. [ ج َ ل َ ] ( ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت. || کشیده شدن. و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی ...
جلب. [ ج َ ل َ ] ( ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت. || کشیده شدن. و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی ...
جلب. [ ج َ ل َ ] ( ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت. || کشیده شدن. و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی ...
جلب. [ ج َ ل َ ] ( ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت. || کشیده شدن. و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی ...
جلب. [ ج َ ل َ ] ( ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت. || کشیده شدن. و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی ...
جلب. [ ج َ ل َ ] ( ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت. || کشیده شدن. و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی ...
جلبی. [ ج َ ل َ ] ( حامص ) بدکارگی زن و کودک : جلب کشی و همه خان ومانت پرجلب است بدی جلب کش و کرده به کودکی جلبی. عسجدی ( دیوان ص 36 ) . دُسفة؛ زن ...
جلبی. [ ج َ ل َ ] ( حامص ) بدکارگی زن و کودک : جلب کشی و همه خان ومانت پرجلب است بدی جلب کش و کرده به کودکی جلبی. عسجدی ( دیوان ص 36 ) . دُسفة؛ زن ...
جلبی. [ ج َ ل َ ] ( حامص ) بدکارگی زن و کودک : جلب کشی و همه خان ومانت پرجلب است بدی جلب کش و کرده به کودکی جلبی. عسجدی ( دیوان ص 36 ) . دُسفة؛ زن ...
جلبی. [ ج َ ل َ ] ( حامص ) بدکارگی زن و کودک : جلب کشی و همه خان ومانت پرجلب است بدی جلب کش و کرده به کودکی جلبی. عسجدی ( دیوان ص 36 ) . دُسفة؛ زن ...
جلبی. [ ج َ ل َ ] ( حامص ) بدکارگی زن و کودک : جلب کشی و همه خان ومانت پرجلب است بدی جلب کش و کرده به کودکی جلبی. عسجدی ( دیوان ص 36 ) . دُسفة؛ زن ...
جلبی. [ ج َ ل َ ] ( حامص ) بدکارگی زن و کودک : جلب کشی و همه خان ومانت پرجلب است بدی جلب کش و کرده به کودکی جلبی. عسجدی ( دیوان ص 36 ) . دُسفة؛ زن ...
رجلیون. [ رِ لی یو ] ( ع ص ، اِ ) پیادگان. ( ناظم الاطباء ) .
رجلة. [ رَج ُ ل َ ] ( ع اِ ) مؤنث رَجُل. ( ناظم الاطباء ) . زن ، خلاف مرد، یقال : کانت عایشة رضی اﷲعنها رجلةالراء. ( منتهی الارب ) . مؤنث رجل ، مان ...
رجلة. [ رَج ُ ل َ ] ( ع اِ ) مؤنث رَجُل. ( ناظم الاطباء ) . زن ، خلاف مرد، یقال : کانت عایشة رضی اﷲعنها رجلةالراء. ( منتهی الارب ) . مؤنث رجل ، مان ...
رجلة. [ رَج ُ ل َ ] ( ع اِ ) مؤنث رَجُل. ( ناظم الاطباء ) . زن ، خلاف مرد، یقال : کانت عایشة رضی اﷲعنها رجلةالراء. ( منتهی الارب ) . مؤنث رجل ، مان ...
رجل الباب. [ رِ لُل ْ ] ( ع اِ مرکب ) پاشنه در. ( دهار ) .
خو باز کردن. [ ک َ رَ ] ( مص مرکب ) ترک عادت کردن. ( ناظم الاطباء ) . ترک اعتیاد کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : نزاری و خو باز کردن ز می چه تزویر دارد ...
خو باز کردن. [ ک َ رَ ] ( مص مرکب ) ترک عادت کردن. ( ناظم الاطباء ) . ترک اعتیاد کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : نزاری و خو باز کردن ز می چه تزویر دارد ...
خو باز کردن. [ ک َ رَ ] ( مص مرکب ) ترک عادت کردن. ( ناظم الاطباء ) . ترک اعتیاد کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : نزاری و خو باز کردن ز می چه تزویر دارد ...
خو باز کردن. [ ک َ رَ ] ( مص مرکب ) ترک عادت کردن. ( ناظم الاطباء ) . ترک اعتیاد کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : نزاری و خو باز کردن ز می چه تزویر دارد ...
خور دادن. [ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) غذا دادن. طعام دادن. اطعام : زبهر آنکه تا در دامت آرد چو مرغان مر ترا خرداد خور داد. ناصرخسرو. کرا خور دا ...
خور دادن. [ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) غذا دادن. طعام دادن. اطعام : زبهر آنکه تا در دامت آرد چو مرغان مر ترا خرداد خور داد. ناصرخسرو. کرا خور دا ...
خور دادن. [ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) غذا دادن. طعام دادن. اطعام : زبهر آنکه تا در دامت آرد چو مرغان مر ترا خرداد خور داد. ناصرخسرو. کرا خور دا ...
خور و خواب. [ خوَ / خ ُ رُ خوا / خا ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) عمل خوردن و خوابیدن. کنایه از راحت و آسایش است. ( یادداشت بخط مؤلف ) : اگر همین خور و ...
شیخ الخلفاء. [ ش َ خُل ْ خ ُ ل َ ] ( اِخ ) لقب ابوبکربن ابی قحافه ، و لقب دیگر اوصدّیق است. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به ابوبکر شود.