پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤١٧)
فروزینه. [ ف ُ ن َ/ ن ِ ] ( اِ مرکب ) آتش پرک و آتش زنه و چخماق را گویند. || خار و خاشاکی را نیز گفته اند که بدان آتش افروزند. ( برهان ) . فروزه. رجو ...
فروزینه. [ ف ُ ن َ/ ن ِ ] ( اِ مرکب ) آتش پرک و آتش زنه و چخماق را گویند. || خار و خاشاکی را نیز گفته اند که بدان آتش افروزند. ( برهان ) . فروزه. رجو ...
حافط ثغر/ثغور
current affairs
current affairs
current affairs
current affairs
current affairs
sales She found a job in sales.
sales She found a job in sales.
sales She found a job in sales.
sales She found a job in sales.
sales
job applicant
signposted
مجتمع ورزشی
sports centre
coach ticket
coach ticket
coach ticket
coach = British English a bus with comfortable seats used for long journeys SYN bus American English
go through/over something with a fine - tooth comb
go through/over something with a fine - tooth comb
go through/over something with a fine - tooth comb
the ski slopes
هندو = سیاه از هر چیز : در شب خط ساخته سحر حلال بابلی غمزه و هندوی خال. نظامی. اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخ ...
هندو = سیاه از هر چیز : در شب خط ساخته سحر حلال بابلی غمزه و هندوی خال. نظامی. اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخ ...
خال هندو = خال سیاه اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هِندویَش بخشم سمرقند و بخارا را
airfare
airfare
tell somebody/something apart
tell somebody/something apart
tell somebody/something apart
دشت کین ؛ رزمگاه. ناوردگاه. آوردگاه. میدان جنگ. دشت نبرد. حربگاه. دارالحرب. معرکه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : نباید که ایمن شوی از کمین سپه باشد آسوده ...
دشت کین ؛ رزمگاه. ناوردگاه. آوردگاه. میدان جنگ. دشت نبرد. حربگاه. دارالحرب. معرکه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : نباید که ایمن شوی از کمین سپه باشد آسوده ...
دشت کین ؛ رزمگاه. ناوردگاه. آوردگاه. میدان جنگ. دشت نبرد. حربگاه. دارالحرب. معرکه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : نباید که ایمن شوی از کمین سپه باشد آسوده ...
دشت کین ؛ رزمگاه. ناوردگاه. آوردگاه. میدان جنگ. دشت نبرد. حربگاه. دارالحرب. معرکه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : نباید که ایمن شوی از کمین سپه باشد آسوده ...
دشت عرب ؛ عربستان. بادیه : نامدار و مفتخرشد بقعه یمگان به من چون به فضل مصطفی شد مفتخر دشت عرب. ناصرخسرو. - دشت قحطان ؛ سرزمین طایفه قحطانیان و تو ...
دشت کین ؛ رزمگاه. ناوردگاه. آوردگاه. میدان جنگ. دشت نبرد. حربگاه. دارالحرب. معرکه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : نباید که ایمن شوی از کمین سپه باشد آسوده ...
دشت کین ؛ رزمگاه. ناوردگاه. آوردگاه. میدان جنگ. دشت نبرد. حربگاه. دارالحرب. معرکه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : نباید که ایمن شوی از کمین سپه باشد آسوده ...
دشت سُوَران ؛ سکنه بیابان. بیابان نشینان. ( ناظم الاطباء ) .
دشت سواران نیزه گذار ؛ عربستان : از این پس بیاید یکی نامدار ز دشت سواران نیزه گذار. فردوسی. ز دشت سواران نیزه گذار سپاهی بیامد فزون از شمار. فردوس ...
دشت سُوَران ؛ سکنه بیابان. بیابان نشینان. ( ناظم الاطباء ) .
دشت سواران نیزه گذار ؛ عربستان : از این پس بیاید یکی نامدار ز دشت سواران نیزه گذار. فردوسی. ز دشت سواران نیزه گذار سپاهی بیامد فزون از شمار. فردوس ...
دشت دلیران ؛ سرزمین پهلوانان ، و در بیت ذیل از فردوسی ظاهراً مراد ایران زمین است : بزانوش گفتا که ایران تراست نصیبین و دشت دلیران تراست.
دشت دلیران ؛ سرزمین پهلوانان ، و در بیت ذیل از فردوسی ظاهراً مراد ایران زمین است : بزانوش گفتا که ایران تراست نصیبین و دشت دلیران تراست.
دشت دلیران ؛ سرزمین پهلوانان ، و در بیت ذیل از فردوسی ظاهراً مراد ایران زمین است : بزانوش گفتا که ایران تراست نصیبین و دشت دلیران تراست.
دشت آوردگاه ؛ میدان جنگ : ز بس کشته بر دشت آوردگاه بسی ره ندیدند برخاک راه. فردوسی. - دشت جنگ ؛ میدان جنگ. هیجا. آوردگاه : برآشفت [ افراسیاب ] با ...
دشت آوردگاه ؛ میدان جنگ : ز بس کشته بر دشت آوردگاه بسی ره ندیدند برخاک راه. فردوسی. - دشت جنگ ؛ میدان جنگ. هیجا. آوردگاه : برآشفت [ افراسیاب ] با ...