پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٢٢٥)
A Russian report, dated 1675, describes the travel duration of the land route from Astrakhan to Shamakhi as follows: From Astrakhan to Terek by land ...
A Russian report, dated 1675, describes the travel duration of the land route from Astrakhan to Shamakhi as follows: From Astrakhan to Terek by land ...
A Russian report, dated 1675, describes the travel duration of the land route from Astrakhan to Shamakhi as follows: From Astrakhan to Terek by land ...
land - route
بی کتاب. [ ک ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی کتاب ) که کتاب ندارد. || لاکتاب. بی دین. مشرک. || در تداول عامه و لوطیان ، دشنام گونه ای است بمعنی کافر، بی دین. ...
بی کتاب. [ ک ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی کتاب ) که کتاب ندارد. || لاکتاب. بی دین. مشرک. || در تداول عامه و لوطیان ، دشنام گونه ای است بمعنی کافر، بی دین. ...
بی کتاب. [ ک ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی کتاب ) که کتاب ندارد. || لاکتاب. بی دین. مشرک. || در تداول عامه و لوطیان ، دشنام گونه ای است بمعنی کافر، بی دین. ...
کاغذ باد. [ غ َ / غ َ ذِ / ذْ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاغذی است معروف که به رشته بسته به هوا کشند. ( غیاث ) . اسباب بازی کودکان. بادبادک. بمعنی ک ...
کاغذ باد. [ غ َ / غ َ ذِ / ذْ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاغذی است معروف که به رشته بسته به هوا کشند. ( غیاث ) . اسباب بازی کودکان. بادبادک. بمعنی ک ...
قرطاس بازی
قرطاس بازی
قرطاس بازی
قرطاس بازی
قرطاس بازی
Qarmāsīn
اموات احمر؛ کنایه از مقتولان و شهیدان. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . رجوع به میت شود.
اموات احمر؛ کنایه از مقتولان و شهیدان. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . رجوع به میت شود.
چشمه ارس. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ اَ رَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از رود ارس که در سرحد شمالی ایران جاری است : چو دختر آمدم از بعد اینچنین ...
چشمه ارس. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ اَ رَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از رود ارس که در سرحد شمالی ایران جاری است : چو دختر آمدم از بعد اینچنین ...
چشمه شیر. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوی شیر که در بهشت است. نهری از لبن در بهشت : خداوند جوی و می و انگین همان چشمه شیر و ...
چشمه شیر. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوی شیر که در بهشت است. نهری از لبن در بهشت : خداوند جوی و می و انگین همان چشمه شیر و ...
چشمه شیر. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوی شیر که در بهشت است. نهری از لبن در بهشت : خداوند جوی و می و انگین همان چشمه شیر و ...
چشمه شیر. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوی شیر که در بهشت است. نهری از لبن در بهشت : خداوند جوی و می و انگین همان چشمه شیر و ...
چشمه شیر. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوی شیر که در بهشت است. نهری از لبن در بهشت : خداوند جوی و می و انگین همان چشمه شیر و ...
چشمه شیر. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوی شیر که در بهشت است. نهری از لبن در بهشت : خداوند جوی و می و انگین همان چشمه شیر و ...
چشمه شیر. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوی شیر که در بهشت است. نهری از لبن در بهشت : خداوند جوی و می و انگین همان چشمه شیر و ...
چشمه شیر. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوی شیر که در بهشت است. نهری از لبن در بهشت : خداوند جوی و می و انگین همان چشمه شیر و ...
چشمه شیر. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوی شیر که در بهشت است. نهری از لبن در بهشت : خداوند جوی و می و انگین همان چشمه شیر و ...
چشمه شیر. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوی شیر که در بهشت است. نهری از لبن در بهشت : خداوند جوی و می و انگین همان چشمه شیر و ...
چشمه شیر. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوی شیر که در بهشت است. نهری از لبن در بهشت : خداوند جوی و می و انگین همان چشمه شیر و ...
چشمه شیر. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوی شیر که در بهشت است. نهری از لبن در بهشت : خداوند جوی و می و انگین همان چشمه شیر و ...
دودور. ( اِ ) ( اصطلاح عامیانه ) کنایه از شرمگاه زنان است و در مقام دشنام گویند: فلان به دودور دادارش خندید. ( از فرهنگ لغات عامیانه ) .
دودور. ( اِ ) ( اصطلاح عامیانه ) کنایه از شرمگاه زنان است و در مقام دشنام گویند: فلان به دودور دادارش خندید. ( از فرهنگ لغات عامیانه ) .
دودور. ( اِ ) ( اصطلاح عامیانه ) کنایه از شرمگاه زنان است و در مقام دشنام گویند: فلان به دودور دادارش خندید. ( از فرهنگ لغات عامیانه ) .
دودور. ( اِ ) ( اصطلاح عامیانه ) کنایه از شرمگاه زنان است و در مقام دشنام گویند: فلان به دودور دادارش خندید. ( از فرهنگ لغات عامیانه ) .
دودور. ( اِ ) ( اصطلاح عامیانه ) کنایه از شرمگاه زنان است و در مقام دشنام گویند: فلان به دودور دادارش خندید. ( از فرهنگ لغات عامیانه ) .
دریا . کنایه از شرمگاه زنان. ( از آنندراج ) : عشق می آرد دل افسرده ما را به شور مطرب ار طوفان بود دریای لنگردار را. صائب. گوهر خود را چو آوردی سلام ...
دریا . کنایه از شرمگاه زنان. ( از آنندراج ) : عشق می آرد دل افسرده ما را به شور مطرب ار طوفان بود دریای لنگردار را. صائب. گوهر خود را چو آوردی سلام ...
دریا . کنایه از شرمگاه زنان. ( از آنندراج ) : عشق می آرد دل افسرده ما را به شور مطرب ار طوفان بود دریای لنگردار را. صائب. گوهر خود را چو آوردی سلام ...
دودور. ( اِ ) ( اصطلاح عامیانه ) کنایه از شرمگاه زنان است و در مقام دشنام گویند: فلان به دودور دادارش خندید. ( از فرهنگ لغات عامیانه ) .
دریا . کنایه از شرمگاه زنان. ( از آنندراج ) : عشق می آرد دل افسرده ما را به شور مطرب ار طوفان بود دریای لنگردار را. صائب. گوهر خود را چو آوردی سلام ...
دریا . کنایه از شرمگاه زنان. ( از آنندراج ) : عشق می آرد دل افسرده ما را به شور مطرب ار طوفان بود دریای لنگردار را. صائب. گوهر خود را چو آوردی سلام ...
دریا . کنایه از شرمگاه زنان. ( از آنندراج ) : عشق می آرد دل افسرده ما را به شور مطرب ار طوفان بود دریای لنگردار را. صائب. گوهر خود را چو آوردی سلام ...
دریا . کنایه از شرمگاه زنان. ( از آنندراج ) : عشق می آرد دل افسرده ما را به شور مطرب ار طوفان بود دریای لنگردار را. صائب. گوهر خود را چو آوردی سلام ...
دریا . کنایه از شرمگاه زنان. ( از آنندراج ) : عشق می آرد دل افسرده ما را به شور مطرب ار طوفان بود دریای لنگردار را. صائب. گوهر خود را چو آوردی سلام ...
دریا . کنایه از شرمگاه زنان. ( از آنندراج ) : عشق می آرد دل افسرده ما را به شور مطرب ار طوفان بود دریای لنگردار را. صائب. گوهر خود را چو آوردی سلام ...
دریا . کنایه از شرمگاه زنان. ( از آنندراج ) : عشق می آرد دل افسرده ما را به شور مطرب ار طوفان بود دریای لنگردار را. صائب. گوهر خود را چو آوردی سلام ...
دریا . کنایه از شرمگاه زنان. ( از آنندراج ) : عشق می آرد دل افسرده ما را به شور مطرب ار طوفان بود دریای لنگردار را. صائب. گوهر خود را چو آوردی سلام ...
دریا . کنایه از شرمگاه زنان. ( از آنندراج ) : عشق می آرد دل افسرده ما را به شور مطرب ار طوفان بود دریای لنگردار را. صائب. گوهر خود را چو آوردی سلام ...