پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٢٢٥)
کهتری
between the devil and the deep blue sea between a rock and a hard place between Scylla and Charybdis between the hammer and the anvil
between the devil and the deep blue sea between a rock and a hard place between Scylla and Charybdis between the hammer and the anvil
between the devil and the deep blue sea
depart this life
معنی اصطلاح - > از دار فنا رفتن مردن مثال: ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نِه زان پیش که گویند که از دار فنا رفت ( حافظ )
depart this life
depart this life
depart this life
depart this life
depart this life
depart this life
معنی ضرب المثل - > رخت بعد از عید به درد گَل منار می خورد چیزی یا کمکی که بعد از موقع لزوم بدست آید و به موقع و به جا نباشد دیگر به درد نمی خورد.
خاکستان
خاکستان
از صرافت چیزی افتادن: [عامیانه، کنایه ] از انجام کاری منصرف شدن .
از صرافت چیزی افتادن: [عامیانه، کنایه ] از انجام کاری منصرف شدن .
از صرافت چیزی افتادن: [عامیانه، کنایه ] از انجام کاری منصرف شدن .
غیور شب ؛ بیدارشب. شبخیز. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) . آنکه شب بیدار ماند. رجوع به غیوران شب شود.
the linchpin of something
the linchpin of something
سنگ زیر بنا ، رکن رکین
فروبومان
سخام . [ س ُ ] ( ع اِ ) می نرم و فروشونده . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . شراب که آسان بگلو فرورود. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ) . || پر نرم ...
سخام . [ س ُ ] ( ع اِ ) می نرم و فروشونده . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . شراب که آسان بگلو فرورود. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ) . || پر نرم ...
سخام . [ س ُ ] ( ع اِ ) می نرم و فروشونده . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . شراب که آسان بگلو فرورود. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ) . || پر نرم ...
سخام . [ س ُ ] ( ع اِ ) می نرم و فروشونده . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . شراب که آسان بگلو فرورود. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ) . || پر نرم ...
سخام . [ س ُ ] ( ع اِ ) می نرم و فروشونده . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . شراب که آسان بگلو فرورود. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ) . || پر نرم ...
سخام . [ س ُ ] ( ع اِ ) می نرم و فروشونده . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . شراب که آسان بگلو فرورود. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ) . || پر نرم ...
سخام . [ س ُ ] ( ع اِ ) می نرم و فروشونده . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . شراب که آسان بگلو فرورود. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ) . || پر نرم ...
سخام . [ س ُ ] ( ع اِ ) می نرم و فروشونده . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . شراب که آسان بگلو فرورود. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ) . || پر نرم ...
سخام . [ س ُ ] ( ع اِ ) می نرم و فروشونده . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . شراب که آسان بگلو فرورود. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ) . || پر نرم ...
سخام . [ س ُ ] ( ع اِ ) می نرم و فروشونده . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . شراب که آسان بگلو فرورود. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ) . || پر نرم ...
سخام . [ س ُ ] ( ع اِ ) می نرم و فروشونده . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . شراب که آسان بگلو فرورود. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ) . || پر نرم ...
سخام . [ س ُ ] ( ع اِ ) می نرم و فروشونده . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . شراب که آسان بگلو فرورود. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ) . || پر نرم ...
عذب البیان ؛ روان و خوش بیان : به انشاء و انشاد اشعاری چند عذب البیان و رطب اللسان گشتند. ( ترجمه یمینی ص 455 ) .
عذب البیان ؛ روان و خوش بیان : به انشاء و انشاد اشعاری چند عذب البیان و رطب اللسان گشتند. ( ترجمه یمینی ص 455 ) .
هم حقه. [ هََ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ] ( ص مرکب ) دو چیز که در یک ظرف یا قوطی قرار داده شوند. || به کنایه ، دو تن که همنشین و همخانه شوند : مرا با جادویی ه ...
هم حقه. [ هََ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ] ( ص مرکب ) دو چیز که در یک ظرف یا قوطی قرار داده شوند. || به کنایه ، دو تن که همنشین و همخانه شوند : مرا با جادویی ه ...
هم حقه. [ هََ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ] ( ص مرکب ) دو چیز که در یک ظرف یا قوطی قرار داده شوند. || به کنایه ، دو تن که همنشین و همخانه شوند : مرا با جادویی ه ...
دله پیسه ؛ کنایه از شب و روز : روز و شب از قاقم و قندز جداست این دله پیسه پلنگ اژدهاست. نظامی.
physical facilities
واقع بودن
جای داشتن
امل. [ اُم ْ م ُ ] ( ص ) مأخوذ از ام عربی مادر و الف و لام تعریف عربی. چنانکه در ام البنین و غیره هست مانند اَبُل که در تداول عامه مخفف ابوالقاسم و ...
( مجرداً ) مجرداً. [ م ُ ج َرْ رَ دَن ْ ] ( ع ق ) محضاً و فقط. || فرداً و منفرداً و تنها. || بطور برهنه و عریان. ( ناظم الاطباء ) .
( مجرداً ) مجرداً. [ م ُ ج َرْ رَ دَن ْ ] ( ع ق ) محضاً و فقط. || فرداً و منفرداً و تنها. || بطور برهنه و عریان. ( ناظم الاطباء ) .
جهان رها مجردصفت. [ م ُ ج َرْ رَ ص ِف َ ] ( ص مرکب ) که صفت مجردان دارد. که از تعلقات دنیوی قطع علاقه کرده. منقطع از علایق مادی : گدایی مجردصفت را ک ...
جهان رها مجردصفت. [ م ُ ج َرْ رَ ص ِف َ ] ( ص مرکب ) که صفت مجردان دارد. که از تعلقات دنیوی قطع علاقه کرده. منقطع از علایق مادی : گدایی مجردصفت را ک ...
مجردصفت. [ م ُ ج َرْ رَ ص ِف َ ] ( ص مرکب ) که صفت مجردان دارد. که از تعلقات دنیوی قطع علاقه کرده. منقطع از علایق مادی : گدایی مجردصفت را که روزی سرش ...