پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٣)
امان کسی را بریدن لهجه و گویش تهرانی بی تاب کردن
point by point
point by point
point by point
point by point
be taken short/be caught short=British English informal to have a sudden strong need to go to the toilet when you are not near one
تنگ چیزی افتادن
تنگ چیزی افتادن
تنگ کسی گرفتن
تنگ کسی افتادن
تنگ کسی گرفتن
تنگ کسی گرفتن
صحن وسیع. [ص َ ن ِ وَ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بمعنی صحن عظیم است که کنایه از روی زمین و سطح ارض باشد. ( برهان ) .
وسیع الطیف
to put things / etc straight
to put things / etc straight
to put things / etc straight
to put things / etc straight
to put things / etc straight
as a practical business He had learnt as a practical business that fundamental statements like this had to be said at least twice, before everyone u ...
as a practical business He had learnt as a practical business that fundamental statements like this had to be said at least twice, before everyone u ...
the thing is:
تلخ کامی
fish somebody/something ↔ out of= to pull someone or something out of water
fish somebody/something ↔ out of= to pull someone or something out of water
fish somebody/something ↔ out of= to pull someone or something out of water
خرید و فروخت. [ خ َ دُ ف ُ ] ( ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) داد و ستد. خرید و فروش. ( یادداشت بخط مؤلف ) : همی بود چندی خرید و فروخت بیابان ز لشکر همی ب ...
خرید و فروخت. [ خ َ دُ ف ُ ] ( ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) داد و ستد. خرید و فروش. ( یادداشت بخط مؤلف ) : همی بود چندی خرید و فروخت بیابان ز لشکر همی ب ...
fall into the mood of . . . . . . . .
فروتابیدن /فروتاباندن
slant
پانخورده
علی الجمله . [ ع َ لَل ْ ج ُ ل َ ] ( ع ق مرکب ) خلاصه . ملخص . باری : علی الجمله اندر عدد این عضله ها سخن مضطرب است . ( ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) . سماع خ ...
واپسی. [ پ َ ] ( حامص مرکب ) عقب ماندگی : قافله شد، واپسی ما ببین ای کس ما، بی کسی ما ببین. نظامی. شانی از فرهاد ومجنون واپسی دون همتی است در قطار ...
شهرباش. [ ش َ ] ( نف مرکب ) شهرنشین. ساکن شهر. حضری. مدری. مقابل بادی و بدوی و بیابان باش و چادرنشین و بادیه نشین و صحرانشین و بری. ( از یادداشت مؤل ...
still waters run deep
still waters run deep
سپاسدار. [ س ِ ] ( نف مرکب ) شاکر. ( دهار ) . شکور. ( تفلیسی ) ( دهار ) . که پاس نعمت دارد. شکرگزار : تو مر خدای را سپاسدار باش و تسبیح کن. ( جامع ال ...
سپاسدار. [ س ِ ] ( نف مرکب ) شاکر. ( دهار ) . شکور. ( تفلیسی ) ( دهار ) . که پاس نعمت دارد. شکرگزار : تو مر خدای را سپاسدار باش و تسبیح کن. ( جامع ال ...
سپاسدار. [ س ِ ] ( نف مرکب ) شاکر. ( دهار ) . شکور. ( تفلیسی ) ( دهار ) . که پاس نعمت دارد. شکرگزار : تو مر خدای را سپاسدار باش و تسبیح کن. ( جامع ال ...
هله. [ هََ ل َ / ل ِ ] ( صوت ) هان. هین. الا. هلا. حرف تنبیه است به معنی آگاه باش ، توجه کن ، به هوش باش : گفت این بار ار کنم این مشغله کاردها در من ...
گنه بخشا. [ گ ُ ن َه ْب َ ] ( نف مرکب ) گنه بخش . آمرزنده . غفار : گنه بخشا و عفواندوز می باش به خوشخویی چو روشن روز می باش . ناصرخسرو.
گنه بخشا. [ گ ُ ن َه ْب َ ] ( نف مرکب ) گنه بخش . آمرزنده . غفار : گنه بخشا و عفواندوز می باش به خوشخویی چو روشن روز می باش . ناصرخسرو.
گنه بخشا. [ گ ُ ن َه ْب َ ] ( نف مرکب ) گنه بخش . آمرزنده . غفار : گنه بخشا و عفواندوز می باش به خوشخویی چو روشن روز می باش . ناصرخسرو.
بیابان باش . ( نف مرکب ) آنکه در بیابان زندگی کند. ( یادداشت بخط مؤلف ) . بدوی . ( بحر الجواهر ) . کسی که در بیابان منزل دارد: تازیان بیابان باش ؛ ا ...
بیابان باش . ( نف مرکب ) آنکه در بیابان زندگی کند. ( یادداشت بخط مؤلف ) . بدوی . ( بحر الجواهر ) . کسی که در بیابان منزل دارد: تازیان بیابان باش ؛ ا ...
کوه باش . ( نف مرکب ) که جای در کوه دارد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : قوعلة؛ عقاب کوه باش . ( منتهی الارب ، یادداشت ایضاً ) .
بیش دانی . ( حامص مرکب ) بسیاردانی : بیشیت هست بیش دانی بادوز همه بیش زندگانی باد. نظامی .
بیش دان . ( نف مرکب ) بسیاردان . علامه : شنیدم ز دانش پژوهان درست که تیر و کمان او نهاد از نخست هم از نامه ٔ بیش دانان سخن شنیدم که جم ساخت هر دو ز ب ...
"بیش" در تاریخ بیهقی به معنی " دیگر" نیز آمده است. خویش را نگاه نتوانستم داشت، و بیش چنین سهو نیفتد. تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۱.