پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٢٣٦)
خم خم. [ خ َ خ َ ] ( ص مرکب ) پیچاپیچ. ( یادداشت بخط مؤلف ) : همیشه کمندی خم خم بر فتراک داشتی. ( اسکندرنامه سعید نفیسی ) . خام طبع آنکه می گوید به ...
خم خم. [ خ َ خ َ ] ( ص مرکب ) پیچاپیچ. ( یادداشت بخط مؤلف ) : همیشه کمندی خم خم بر فتراک داشتی. ( اسکندرنامه سعید نفیسی ) . خام طبع آنکه می گوید به ...
خم خم. [ خ َ خ َ ] ( ص مرکب ) پیچاپیچ. ( یادداشت بخط مؤلف ) : همیشه کمندی خم خم بر فتراک داشتی. ( اسکندرنامه سعید نفیسی ) . خام طبع آنکه می گوید به ...
لعبت چشم ؛ مردمک چشم. ( دهار ) : لعبت چشم به خونین بچگان حامله شد راه آن حامله را وقت سحر بگشایید. خاقانی. جان مده در عشق زور و زر که ندهد هیچ طفل ...
لعبت چشم ؛ مردمک چشم. ( دهار ) : لعبت چشم به خونین بچگان حامله شد راه آن حامله را وقت سحر بگشایید. خاقانی. جان مده در عشق زور و زر که ندهد هیچ طفل ...
درساختن مجلسی در ساز در بستان و هر سوئی نشان لعبتان گلرخ و حوران سیم اندام را سوزنی سمرقندی
درساختن مجلسی در ساز در بستان و هر سوئی نشان لعبتان گلرخ و حوران سیم اندام را سوزنی سمرقندی
گردان کردن جام گردان کردن. [ گ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جام را به دور درآوردن. ساقیگری. جام باده دادن : ساقیا پیش آر آن آب آتش فام را ( کذا ) جام گرد ...
گردان کردن جام گردان کردن. [ گ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جام را به دور درآوردن. ساقیگری. جام باده دادن : ساقیا پیش آر آن آب آتش فام را ( کذا ) جام گرد ...
ساقیا
ساقیان لهجه. [ ن ِ ل َ ج َ / ج ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مطربان و مغنیان و آوازه خوانان. ( ناظم الاطباء ) .
ساقیان لهجه. [ ن ِ ل َ ج َ / ج ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مطربان و مغنیان و آوازه خوانان. ( ناظم الاطباء ) .
ساقیان لهجه. [ ن ِ ل َ ج َ / ج ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مطربان و مغنیان و آوازه خوانان. ( ناظم الاطباء ) .
جام گردان کردن. [ گ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جام را به دور درآوردن. ساقیگری. جام باده دادن : ساقیا پیش آر آن آب آتش فام را ( کذا ) جام گردان کن ببر غم ...
جام گردان کردن. [ گ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جام را به دور درآوردن. ساقیگری. جام باده دادن : ساقیا پیش آر آن آب آتش فام را ( کذا ) جام گردان کن ببر غم ...
جام گردان کردن. [ گ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جام را به دور درآوردن. ساقیگری. جام باده دادن : ساقیا پیش آر آن آب آتش فام را ( کذا ) جام گردان کن ببر غم ...
آب آتش فام ساقیا پیش آر باز آن آب آتش فام را جام گردان کن ببر غم های بی انجام را زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است بد بود بیهوده ضایع کردن ای ...
آب آتش فام ساقیا پیش آر باز آن آب آتش فام را جام گردان کن ببر غم های بی انجام را زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است بد بود بیهوده ضایع کردن ای ...
آب آتش فام ساقیا پیش آر باز آن آب آتش فام را جام گردان کن ببر غم های بی انجام را زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است بد بود بیهوده ضایع کردن ای ...
آب آتش فام ساقیا پیش آر باز آن آب آتش فام را جام گردان کن ببر غم های بی انجام را زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است بد بود بیهوده ضایع کردن ای ...
آب آتش فام ساقیا پیش آر باز آن آب آتش فام را جام گردان کن ببر غم های بی انجام را زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است بد بود بیهوده ضایع کردن ای ...
آب آتش فام ساقیا پیش آر باز آن آب آتش فام را جام گردان کن ببر غم های بی انجام را زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است بد بود بیهوده ضایع کردن ای ...
آب آتش فام ساقیا پیش آر باز آن آب آتش فام را جام گردان کن ببر غم های بی انجام را زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است بد بود بیهوده ضایع کردن ای ...
آب آتش فام ساقیا پیش آر باز آن آب آتش فام را جام گردان کن ببر غم های بی انجام را زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است بد بود بیهوده ضایع کردن ای ...
آب آتش فام ساقیا پیش آر باز آن آب آتش فام را جام گردان کن ببر غم های بی انجام را زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است بد بود بیهوده ضایع کردن ای ...
آب آتش فام ساقیا پیش آر باز آن آب آتش فام را جام گردان کن ببر غم های بی انجام را زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است بد بود بیهوده ضایع کردن ای ...
آب آتش فام ساقیا پیش آر باز آن آب آتش فام را جام گردان کن ببر غم های بی انجام را زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است بد بود بیهوده ضایع کردن ای ...
بی انجام ؛ بی پایان : چون فلک جاه اوست بی آغاز چون قضا حکم اوست بی انجام. شمس فخری ( ازشعوری ج 1 ورق 118 ) .
از سرین نیست در جهان خوش تر سال ها من بیازمودم این تا سر من همی بود بر دوش در دل من بود امید سرین سوزنی سمرقندی
جاندرازی. [ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) عمردرازی. ( آنندراج ) . درازی عمر. ( ناظم الاطباء ) . طول عمر : از پی جاندرازی شه شرق کردم آفاق را بشادی غرق. نظ ...
جاندرازی. [ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) عمردرازی. ( آنندراج ) . درازی عمر. ( ناظم الاطباء ) . طول عمر : از پی جاندرازی شه شرق کردم آفاق را بشادی غرق. نظ ...
پیشخورد. [ خوَرْدْ / خُرْدْ ] ( اِ مرکب ) عجالة. ( منتهی الارب ) . طعامی که اول بار بر سفره خورند. طعامی اندک باشد که بر سبیل چاشنی بخورند. ( برهان ) ...
استادگار. [ اِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) دربان و خادم. ( آنندراج بنقل از فرهنگ سکندرنامه ) .
استادگار. [ اِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) دربان و خادم. ( آنندراج بنقل از فرهنگ سکندرنامه ) .
پاپهنک پاپهنک ( گویش بوشهری )
پاپهنک پاپهنک ( گویش بوشهری )
پاپهن. [ پ َ ] ( اِ مرکب ) اشتر. شتر ( در بعض لهجه ها ) .
پاپهن. [ پ َ ] ( اِ مرکب ) اشتر. شتر ( در بعض لهجه ها ) .
بن کن کردن ( گویش بوشهری )
بن کن کردن ( گویش بوشهری )
بن کن کردن ( گویش بوشهری )
بن کن کردن ( گویش بوشهری )
بن کن کردن ( گویش بوشهری )
بگیر کردن ( گویش بوشهری )
صدای شعلهٔ آتش* = بُربُرَک ( گویش بوشهری )
صدای شعلهٔ آتش* = بُربُرَک ( گویش بوشهری )
یک بدست از بالای سر کسی کم کردن ؛ سر او بریدن. ( یادداشت مؤلف ) : و اگر پیش از نماز شام این تمام نکرده باشی یک بدست از بالاء تو کم کنم. یقطین بگریست ...
یک بدست از بالای سر کسی کم کردن ؛ سر او بریدن. ( یادداشت مؤلف ) : و اگر پیش از نماز شام این تمام نکرده باشی یک بدست از بالاء تو کم کنم. یقطین بگریست ...
یک بدست از بالای سر کسی کم کردن ؛ سر او بریدن. ( یادداشت مؤلف ) : و اگر پیش از نماز شام این تمام نکرده باشی یک بدست از بالاء تو کم کنم. یقطین بگریست ...
یک بدست از بالای سر کسی کم کردن ؛ سر او بریدن. ( یادداشت مؤلف ) : و اگر پیش از نماز شام این تمام نکرده باشی یک بدست از بالاء تو کم کنم. یقطین بگریست ...