پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٢٣٦)
be open to
be open to
I call the shots
نگونسار ؛ سرازیر. ( برهان ) ( آنندراج ) . سرنگون : چو بت ز کعبه نگونسار بر زمین افتند به پیش قبله رویت بتان فرخاری. سعدی ( طیبات ) .
I can relate
On one condition
رنگش مثل اطلس شدن ؛ سخت سرخ شدن از شرم.
رنگش مثل اطلس شدن ؛ سخت سرخ شدن از شرم.
کاشی. ( ص نسبی ) منسوب به کاشان که شهری است درایران. ( غیاث ) . منسوب به شهر کاشان را کاشی گویند وکاشانی صحیح است. قاسانی معرب آن است. ( آنندراج ) .
کاشی. ( ص نسبی ) منسوب به کاشان که شهری است درایران. ( غیاث ) . منسوب به شهر کاشان را کاشی گویند وکاشانی صحیح است. قاسانی معرب آن است. ( آنندراج ) .
رنگش مثل اطلس شدن ؛ سخت سرخ شدن از شرم.
رنگش مثل اطلس شدن ؛ سخت سرخ شدن از شرم.
اطلس فلک ؛ کنایه از آسمان. فلک اطلس : ز اطلس فلکم پرده در طنبی است بطاقچه مه و خور جام و کاسه حلبی است. نظام قاری ( دیوان البسه ص 49 ) . ز اطلس فلک ...
اطلس سیاه ؛ شب تاریک. ( آنندراج ) . و رجوع به مجموعه مترادفات ص 222 شود.
just my luck
just my luck
You asked for it!
Press one's luck
Loaded* = DRUNK [not before noun] American English informal very drunk
Loaded* = DRUNK [not before noun] American English informal very drunk
reek of
cut out for ( someone or something )
cut out for ( someone or something )
wiped out
wiped out
wiped out
wiped out
hell no
when hell freezes over and the devil learns to ( ice ) skate
be no match for somebody/something
get ( one's ) hopes up
get ( one's ) hopes up
between you and me = ( also between ourselves ) Between you and me, I think Schmidt’s about to resign.
مثل آستین رنگرز ؛ به الوان. رنگارنگ.
بالا زدن قیمت ؛ ترقی کردن بها. افزایش یافتن بها.
بالا زدن قیمت ؛ ترقی کردن بها. افزایش یافتن بها.
بالا زدن آب ؛ ارتفاع گرفتن آب. برآمدن آب چنانکه در رودخانه و چاه و غیر آن. مَدّ آب. بالا آمدن آب. || فوران کردن و جستن آب و امثال آن : فواره بالا زد ...
بالا زدن پرده ؛ پرده را بکنار زدن. برچیدن پرده. برداشتن دامن پرده.
بالا زدن آب ؛ ارتفاع گرفتن آب. برآمدن آب چنانکه در رودخانه و چاه و غیر آن. مَدّ آب. بالا آمدن آب. || فوران کردن و جستن آب و امثال آن : فواره بالا زد ...
بالا زدن آب ؛ ارتفاع گرفتن آب. برآمدن آب چنانکه در رودخانه و چاه و غیر آن. مَدّ آب. بالا آمدن آب. || فوران کردن و جستن آب و امثال آن : فواره بالا زد ...
آفتاب برزدن ؛ طلوع کردن. طالع شدن. دمیدن : گاه سحر بود کنون سخت زود برزند از مغرب تیغ آفتاب. ناصرخسرو.
آفتاب برزدن ؛ طلوع کردن. طالع شدن. دمیدن : گاه سحر بود کنون سخت زود برزند از مغرب تیغ آفتاب. ناصرخسرو.
آفتاب برزدن ؛ طلوع کردن. طالع شدن. دمیدن : گاه سحر بود کنون سخت زود برزند از مغرب تیغ آفتاب. ناصرخسرو.
این برآن آن براین برزدن ؛ بجان هم انداختن. به روی هم داشتن دو تن را : زهر کس همی خواسته بستدی همی این بر آن آن بر این برزدی. فردوسی. همی این بر آن ...
چنگ برزدن ؛ دست بردن : بقندیل قدیمان درزدن سنگ بکالای یتیمان برزدن چنگ. نظامی.
بالا زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) برداشتن. برگرفتن. بالا گرفتن. || ورمالیدن ، چنانکه آستین یا دامن و غیره را. برزدن.
ورمالیده. [ وَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) دامن و یا پاچه و آستین بالاکرده شده. || رسواشده و گریخته از شرم. ( آنندراج از مجمع التماثیل ) .
one's toast
toasted
toasted = drunk