پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,١١٣)
روزه مریم. [ زَ / زِ ی ِ م َ ی َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خاموشی و سکوت است. ( از برهان قاطع ) ( از انجمن آرا ) ( از غیاث اللغات ) ( از آ ...
پرازاندن تکیه دادن چیزی به چیزی ثابت . پسر جان ، این تابلو را بپرازان به دیوار ، مبادا بیفتد. ( گویش قزوینی )
پرازاندن تکیه دادن چیزی به چیزی ثابت . پسر جان ، این تابلو را بپرازان به دیوار ، مبادا بیفتد. ( گویش قزوینی )
پرازاندن تکیه دادن چیزی به چیزی ثابت . پسر جان ، این تابلو را بپرازان به دیوار ، مبادا بیفتد. ( گویش قزوینی )
پرازاندن تکیه دادن چیزی به چیزی ثابت . پسر جان ، این تابلو را بپرازان به دیوار ، مبادا بیفتد. ( گویش قزوینی )
برای میوه ← پسه چینی
پخت دادن
دار ( درخت ) و پت ( موی بز ) و
هفت پشت کسی را به سگ آبی رساندن ؛ کسی را به تعریف غیرواقع به کمال اغراق و مبالغه ستودن ، مثلاً شخصی در تعریف شخصی یا چیزی اغراق از حد برد، گویند: آقا ...
هفت پشت کسی را به سگ آبی رساندن ؛ کسی را به تعریف غیرواقع به کمال اغراق و مبالغه ستودن ، مثلاً شخصی در تعریف شخصی یا چیزی اغراق از حد برد، گویند: آقا ...
هفت پشت کسی را به سگ آبی رساندن ؛ کسی را به تعریف غیرواقع به کمال اغراق و مبالغه ستودن ، مثلاً شخصی در تعریف شخصی یا چیزی اغراق از حد برد، گویند: آقا ...
هفت پشت کسی را به سگ آبی رساندن ؛ کسی را به تعریف غیرواقع به کمال اغراق و مبالغه ستودن ، مثلاً شخصی در تعریف شخصی یا چیزی اغراق از حد برد، گویند: آقا ...
هرهفت. [ هََ هََ ] ( اِمرکب ) به معنی آرایش باشد. ( برهان ) . کنایت از زیب و زینت بود و آن را هرهفت وند نیز گویند. ( انجمن آرا ) . رجوع به هرهفت کرد ...
هرهفت. [ هََ هََ ] ( اِمرکب ) به معنی آرایش باشد. ( برهان ) . کنایت از زیب و زینت بود و آن را هرهفت وند نیز گویند. ( انجمن آرا ) . رجوع به هرهفت کرد ...
هرهفت. [ هََ هََ ] ( اِمرکب ) به معنی آرایش باشد. ( برهان ) . کنایت از زیب و زینت بود و آن را هرهفت وند نیز گویند. ( انجمن آرا ) . رجوع به هرهفت کرد ...
هرهفت کردن. [ هََ هََ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) هفت قلم آرایش کردن. ( از حاشیه برهان چ معین ) . آرایش کردن خود یا دیگری را. آراستن و زیب و زیور به کار برد ...
هرهفت کرده. [ هََ هََ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) آراسته. به زر و زیور و دیگر آلات آرایش یافته. در تداول امروز هفت قلم آرایش کرده : عشق برکرده به مکه ...
هرهفت کرده. [ هََ هََ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) آراسته. به زر و زیور و دیگر آلات آرایش یافته. در تداول امروز هفت قلم آرایش کرده : عشق برکرده به مکه ...
تماشایی. [ ت َ ] ( ص نسبی ) مردم تماشاچی. ( ناظم الاطباء ) . نظارگی و بیننده. ( آنندراج ) . تماشاگر. ( آنندراج ) . نظاره. آنکه تماشا کند ج ، تماشائیا ...
تماشایی. [ ت َ ] ( ص نسبی ) مردم تماشاچی. ( ناظم الاطباء ) . نظارگی و بیننده. ( آنندراج ) . تماشاگر. ( آنندراج ) . نظاره. آنکه تماشا کند ج ، تماشائیا ...
شربت الماس. [ ش َ ب َ ت ِ اَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شمشیر آبدار است. ( برهان ) ( بهار عجم ) . شمشیر تابان و درخشان. ( ناظم الاطباء ) .
شوربای چشم ؛ کنایه از اشک : هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم. خاقانی. شوربای چشم خود خوردن بر ابن یمین به که باید خورد ...
شوربای چشم ؛ کنایه از اشک : هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم. خاقانی. شوربای چشم خود خوردن بر ابن یمین به که باید خورد ...
شوربای چشم ؛ کنایه از اشک : هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم. خاقانی. شوربای چشم خود خوردن بر ابن یمین به که باید خورد ...
شوربای چشم ؛ کنایه از اشک : هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم. خاقانی. شوربای چشم خود خوردن بر ابن یمین به که باید خورد ...
شوربای چشم ؛ کنایه از اشک : هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم. خاقانی. شوربای چشم خود خوردن بر ابن یمین به که باید خورد ...
نیروز. [ ن َ ] ( معرب ، اِ ) نوروز. ( مهذب الاسماء ) ( دستورالاخوان ) ( منتهی الارب ) ( جهانگیری ) . معرب نوروز است. رجوع به نوروز در این لغت نامه و ...
متنبی. [ م ُ ت َ ن َب ْ بی ] ( ع ص ) دعوی نبوت کننده. ( آنندراج ) . ادعای پیغمبری کننده. آن که ادعای نبوت و پیغمبری میکند. ( ناظم الاطباء ) . آن که د ...
متنبی. [ م ُ ت َ ن َب ْ بی ] ( ع ص ) دعوی نبوت کننده. ( آنندراج ) . ادعای پیغمبری کننده. آن که ادعای نبوت و پیغمبری میکند. ( ناظم الاطباء ) . آن که د ...
متنبی. [ م ُ ت َ ن َب ْ بی ] ( ع ص ) دعوی نبوت کننده. ( آنندراج ) . ادعای پیغمبری کننده. آن که ادعای نبوت و پیغمبری میکند. ( ناظم الاطباء ) . آن که د ...
بر تخت سلطنت نشستن* = به مُلک نشستن ( تاریخ بخارا )
بر تخت سلطنت نشستن* = به مُلک نشستن ( تاریخ بخارا )
کواکب خدم. [ ک َک ِ خ َ دَ ] ( ص مرکب ) که خادمان وی کواکب باشند. که ستارگان خدمتگزاران او باشند. || به مجاز، باشکوه. محتشم. با جلال و عظمت : سلیمان ...
جنبش گرد ( ابن سینا )
جنبش گرد ( ابن سینا )
فروشدن. مردن. ( ناظم الاطباء ) . درگذشتن : از دهان دین برآمد آه آه چون فروشد ناصر دین ، ای دریغ. خاقانی. عمر به او وفا نکرد و به جوانی فروشد. ( تر ...
فروشدن. مردن. ( ناظم الاطباء ) . درگذشتن : از دهان دین برآمد آه آه چون فروشد ناصر دین ، ای دریغ. خاقانی. عمر به او وفا نکرد و به جوانی فروشد. ( تر ...
فروشدن غروب کردن آفتاب و ماه. ( ناظم الاطباء ) : بس زود برآمد ز فلک کوکب سعدم چه سود که در وقت فروشد چو برآمد. مسعودسعد. اگر آفتاب فروشدی تا روز ...
گرفتگی خورشید ؛ کسوف.
هم سرشت
هم سرشت
میانگی کردن ؛ وساطت. میانجی گری. میانجی شدن. توسط. ( یادداشت مؤلف ) : در میان زن و شوهر میانگی نکنید. ( از امثال و حکم ) .
میانگی کردن ؛ وساطت. میانجی گری. میانجی شدن. توسط. ( یادداشت مؤلف ) : در میان زن و شوهر میانگی نکنید. ( از امثال و حکم ) .
آرمیده
میانگی کردن ؛ وساطت. میانجی گری. میانجی شدن. توسط. ( یادداشت مؤلف ) : در میان زن و شوهر میانگی نکنید. ( از امثال و حکم ) .
شمارگر. [ ش ُ گ َ ] ( ص مرکب ) شمارنده. محاسب. حسیب. حاسب. ( یادداشت مؤلف ) . شمارگیر. || دانشمند حساب و عدد. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به شمارکار و ...
زفر زیرین ؛ فک اسفل. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ) : هر حیوانی به وقت خاییدن زفر زیرین جنباند و یکی مخالف بود، چنانکه تمساح زفر زب ...
زفر زیرین ؛ فک اسفل. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ) : هر حیوانی به وقت خاییدن زفر زیرین جنباند و یکی مخالف بود، چنانکه تمساح زفر زب ...
زفر زیرین ؛ فک اسفل. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ) : هر حیوانی به وقت خاییدن زفر زیرین جنباند و یکی مخالف بود، چنانکه تمساح زفر زب ...