پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,١١٣)
wiped out
wiped out
hell no
when hell freezes over and the devil learns to ( ice ) skate
be no match for somebody/something
get ( one's ) hopes up
get ( one's ) hopes up
between you and me = ( also between ourselves ) Between you and me, I think Schmidt’s about to resign.
مثل آستین رنگرز ؛ به الوان. رنگارنگ.
بالا زدن قیمت ؛ ترقی کردن بها. افزایش یافتن بها.
بالا زدن قیمت ؛ ترقی کردن بها. افزایش یافتن بها.
بالا زدن پرده ؛ پرده را بکنار زدن. برچیدن پرده. برداشتن دامن پرده.
بالا زدن آب ؛ ارتفاع گرفتن آب. برآمدن آب چنانکه در رودخانه و چاه و غیر آن. مَدّ آب. بالا آمدن آب. || فوران کردن و جستن آب و امثال آن : فواره بالا زد ...
بالا زدن آب ؛ ارتفاع گرفتن آب. برآمدن آب چنانکه در رودخانه و چاه و غیر آن. مَدّ آب. بالا آمدن آب. || فوران کردن و جستن آب و امثال آن : فواره بالا زد ...
بالا زدن آب ؛ ارتفاع گرفتن آب. برآمدن آب چنانکه در رودخانه و چاه و غیر آن. مَدّ آب. بالا آمدن آب. || فوران کردن و جستن آب و امثال آن : فواره بالا زد ...
آفتاب برزدن ؛ طلوع کردن. طالع شدن. دمیدن : گاه سحر بود کنون سخت زود برزند از مغرب تیغ آفتاب. ناصرخسرو.
آفتاب برزدن ؛ طلوع کردن. طالع شدن. دمیدن : گاه سحر بود کنون سخت زود برزند از مغرب تیغ آفتاب. ناصرخسرو.
آفتاب برزدن ؛ طلوع کردن. طالع شدن. دمیدن : گاه سحر بود کنون سخت زود برزند از مغرب تیغ آفتاب. ناصرخسرو.
این برآن آن براین برزدن ؛ بجان هم انداختن. به روی هم داشتن دو تن را : زهر کس همی خواسته بستدی همی این بر آن آن بر این برزدی. فردوسی. همی این بر آن ...
چنگ برزدن ؛ دست بردن : بقندیل قدیمان درزدن سنگ بکالای یتیمان برزدن چنگ. نظامی.
بالا زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) برداشتن. برگرفتن. بالا گرفتن. || ورمالیدن ، چنانکه آستین یا دامن و غیره را. برزدن.
ورمالیده. [ وَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) دامن و یا پاچه و آستین بالاکرده شده. || رسواشده و گریخته از شرم. ( آنندراج از مجمع التماثیل ) .
one's toast
toasted = drunk
toasted
خیط ابیض. [ خ َ طِ اَب ْ ی َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از صبح صادق. ( منتهی الارب ) . || کنایه از سفیدی روز. ( یادداشت مؤلف ) .
ختان النساء. [ خ ِ نُن ْ ن ِ ] ( ع اِ مرکب ) بریدن شفتین صغرای شرم زن. بریدن دو لبه پایین شرم زن .
ختان النساء. [ خ ِ نُن ْ ن ِ ] ( ع اِ مرکب ) بریدن شفتین صغرای شرم زن. بریدن دو لبه پایین شرم زن .
ختان. [ خ َ ت ْ تا ] ( ع ص ) ختنه کننده. ( از ناظم الاطباء ) .
ختانی. [ خ َت ْ تا ] ( حامص ) شغل ختنه کردن. ( از ناظم الاطباء ) . عمل ختنه کردن.
in a heartbeat
in a heartbeat
hold your tongue
Recall
what's done is done
what's done is done
Those were the days
eat your word take that back
take that back!
be all wet
بسختی داشتن ؛ در مضیقه و عسرت نگه داشتن : یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر بسختی داشتی. ( گلستان ) . - بسختی گذاشتن ؛ در عسرت ...
بسختی داشتن ؛ در مضیقه و عسرت نگه داشتن : یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر بسختی داشتی. ( گلستان ) . - بسختی گذاشتن ؛ در عسرت ...
بسختی داشتن ؛ در مضیقه و عسرت نگه داشتن : یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر بسختی داشتی. ( گلستان ) . - بسختی گذاشتن ؛ در عسرت ...
بسختی داشتن ؛ در مضیقه و عسرت نگه داشتن : یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر بسختی داشتی. ( گلستان ) . - بسختی گذاشتن ؛ در عسرت ...
بسختی داشتن ؛ در مضیقه و عسرت نگه داشتن : یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر بسختی داشتی. ( گلستان ) .
سخت پیمان. [ س َ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب ) آنکه در پیمان خود وفادار باشد. با وفا. عهد ناشکن : سخت پیمان بود در دین. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310 ) . دوست ...
سخت پنجه. [س َ پ َ ج َ / ج ِ ] ( ص مرکب ) قوی پنجه. || مجازاً، کنایه از ممسک و بخیل. ( آنندراج ) : از سخت پنجه زر نستاند مگر عوان یک تن تواند آنکه جو ...
سخت پنجه. [س َ پ َ ج َ / ج ِ ] ( ص مرکب ) قوی پنجه. || مجازاً، کنایه از ممسک و بخیل. ( آنندراج ) : از سخت پنجه زر نستاند مگر عوان یک تن تواند آنکه جو ...