اصیل

/~asil/

مترادف اصیل: پاک نژاد، شرافتمند، شریف، نجیب، نژاده، مستند، اصلی

برابر پارسی: ریشه دار، با نژاد، تبارمند، گوهری، نژاده، والاگوهر

معنی انگلیسی:
blooded, authentic, authoritative, bona fide, canonical, classical, faithful, firsthand, genuine, mccoy, noble, pedigreed, prime, primitive, pukka, pureblooded, purebred, real, simon-pure, thoroughbred, true, trueborn, well-born, well-bred, honest-to-goodness, of noble birth, full - blooded

فرهنگ اسم ها

اسم: اصیل (پسر) (عربی) (تلفظ: asil) (فارسی: اصيل) (انگلیسی: asil)
معنی: صاحب نسب، شریف، نژاده، باگهر، والاتبار، دارنده ی نژاد گزیده، نجیب
برچسب ها: اسم، اسم با ا، اسم پسر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

اصیل. [ اَ ] ( ع ص ) صاحب اصل بمعنی صاحب نسب ، ای کسی که آبا و اجداد او شریف و نجیب باشند. ( غیاث ). آنکه دارای اصل است. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). خداوند اصل و حسب و نسب و بزرگ. ( مقدمه لغت میرسیدشریف جرجانی ص 3 ). صاحب اصل. صاحب نسب. ( منتهی الارب ). گهری. گوهری. بانژاد. باپروز. عریق. گرامی نژاد. نژاده. بااصل.اصلمند. نیک نژاد. ( تفلیسی ). رمیز. ( منتهی الارب ). نجیب. کسی که دارای نسب بزرگ باشد. چیزی یا کسی بااصل و بزرگ. ( مؤیدالفضلا ). بیخ آور. خداوند نسبت نیکو. پاک گهر. نژاده. باگهر: اگر نه آن بودی که مردی بزرگ زاده و اصیل بود و از راه دور آمده بود بفرمودمی تا همان زمان او را هلاک کردند. ( تاریخ بخارا ) :
همیشه قاعده ملک کردگار جلیل
ممهد است بشمشیر شهریاراصیل.
عبدالواسع جبلی.
|| هر چیز محکم و استوار و بیخدار.( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || محکم رای. ( از اقرب الموارد ). صاحب رای محکم. ( از منتهی الارب ).
- رای اصیل ؛ رای استوار و محکم :
کرده ای هیچ توشه ای ره را
نیک بنگر یکی به رای اصیل.
ناصرخسرو.
|| خلیفه ثابت رای از سرداری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). العاقب الثابت الرأی. ( تاج العروس ). || مجد اصیل ؛ ذواصالة. || ابن عباد گوید: شر اصیل ؛ ای شدید. || در اساس آمده است که : گویند نخل در سرزمین ما اصیل است ؛ یعنی در آن پایدار و باقی است و از بین نمی رود. ( از تاج العروس ). || ( اِ ) آخر روز. ( منتهی الارب ). وقت مابعد عصر تا غروب. ( از اقرب الموارد ). ج ، اُصُل ، اُصلان ، آصال ، اَصائل. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شبانگاه و وقت خفتن است و... جوهری گفته است تا نماز شام. ( شمع قاموس ): بُکرةً و اَصیلاً؛ بامداد و شبانگاه. ( قرآن 48 / 9 ). شبانگاه. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( مقدمه لغت میرسیدشریف جرجانی ) ( ترجمان ترتیب عادل ص 13 ). شامگاه. آفتاب زرد تا پسین. نزدیک به فروشدن آفتاب. پس از نماز دیگر. وقت فاصل بین عصر و مغرب. بعد از عصر تا فرورفتن آفتاب. شبانگاه ، و آن بعد از وقت عصر تا وقت فرورفتن آفتاب است. ( مؤیدالفضلا ). ایوار. خلاف غدوة. خلاف بکرة. ج ، آصال : بالغدو و الآصال ؛ به بامداد و شبانگاه. ( قرآن 205/7 و 15/13 و 36/24 ). و رجوع به آصال شود. صاغانی گفته است : اصیل بمعنی وقت بر آصال جمع بسته شود، چون افیل و آفال. ( از تاج العروس ). || هلاک و موت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) نژاده باگهر والاتبار گهری نجیب . ۲ - ( اسم ) شبانگاه . جمع : آصال .
ابن عبد الله هذلی یا غفاری صحابی بود و وی همان کسی است که هنگامیکه مکه را برای پیامبر ( ص ) وصف کرد فرمود کافیست ترا ای اصیل .

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) پاک نژاد، نجیب . ۲ - (اِ. ) شبانگاه . جِ آصال .

فرهنگ عمید

۱. دارای نژاد خوب، نژاده، نجیب: آدم اصیل.
۲. به دور از تحریف یا تغییر، اصلی، واقعی: فرهنگ اصیل اسلامی.

واژه نامه بختیاریکا

رگ دار

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اصیل به آنچه که دارای اصالت نسبت به دیگری در چیزی باشد گفته می شود.
اصیل در فقه، بر مضمون عنه (مدیون اصلی)، منوب عنه، غیر اجیر، موکل، مالک یا خریدار، و مبدل منه به ترتیب در برابر ضامن، نایب، اجیر، وکیل، فضولی، و بدل اطلاق شده است، اما بیشتر استعمال آن در برابر فضولی می‏باشد و در باب‏هایی مانند زکات، خمس، تجارت، ضمان، اجاره، وکالت و قضاء به کار رفته است که به نمونه‏هایی از کاربرد آن اشاره می‏شود.

← خواستن بدهی از ضامن
۱. ↑ جامع المقاصد ج۵، ص۳۳۵.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت، ج۱، ص۵۷۰-۵۷۱.
...

دانشنامه عمومی

جدول کلمات

ازاد

مترادف ها

original (صفت)
اصلی، اصل، اصیل، بدیع، مبتکر، ابتکاری، بکر

pure (صفت)
خالص، منزه، اصیل، عفیف، تمیز، پاک، محض، ناب، سره، بیغش، ژاو

genteel (صفت)
تربیت شده، نجیب، اصیل، آقا منش

wellborn (صفت)
اصیل، نیکزاده، دارای خصوصیات نجابت

noble (صفت)
اشرافی، سخاوتمند، نجیب، اصیل، ازاده، خاص، با شکوه، خوش طینت، شریف، خوش ذات

blue-blooded (صفت)
اشراف زاده، اصیل

pure-bred (صفت)
اصیل، پاک نژاد، جانور یا گیاه خوش نژاد

thoroughbred (صفت)
اصیل، با تجربه، خوش جنس، کاردیده

ingenuous (صفت)
اصیل، صاف و ساده، رک گو

highbred (صفت)
اصیل، با تربیت، دارای تربیت یا نجابت خانوادگی

highborn (صفت)
اصیل، نیک نژاد، پاک زاده

unfeigned (صفت)
واقعی، حقیقی، اصیل، بدون تصنع

فارسی به عربی

اصیل , رجل محترم , صافی , صریح , نبیل

پیشنهاد کاربران

اصلان. [ اُ ] ( ع اِ ) ج ِ اصیل. ( اقرب الموارد ) . رجوع به اصیل شود.
اصیل واژه ای عربی بر آهنگ فعیل و با ریشه اصل است
فعیل=دارنده فعل، چیزی که فعل را دارد
پس اصیل آرش کسی که اصل دارد.
اصل در پارسی برابر بن، ریشه می باشد.
پس اصیل برابر چیزی بن دار، ریشه دار می باشد.
برابر های اصیل:
بن دار، ریشه دار
درست گوهر ؛ دارای اصلی و نسبی صحیح :
تا او نشود درست گوهر
این قصه نگفتنی است دیگر.
نظامی.
آزادمرد
ریشه دار. . ریشه ایی ریشان ریشنده ریشه دوان ریشه وار
واژه اصیل پارسی چون عربی آن می شودإبداعی این صد درصد پارسی است.
بادودمان ؛ اصیل. والاتبار. با اصل و نسب.
با اصل و نسب
صاحب نسب : اصیل ، با نسب .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 53 ) .
نیک نژاد
لغت نامه دهخدا
نیک نژاد. [ ن ِ ] ( ص مرکب ) حسیب . باحسب . اصیل . گوهری . گهری . باگوهر. ( یادداشت مؤلف ) .
اصلدار. [ اَ ] ( نف مرکب ) اصیل. با اصل و نسب. نجیب.
نیک گوهر. [ گ َ / گ ُ هََ ] ( ص مرکب ) نجیب . ( یادداشت مؤلف ) . نژاده . نسیب . نیک نژاد. نیک طینت . نیک گهر.
پاکیزه تخم . [ زَ /زِ ت ُ ] ( ص مرکب ) از نسل پاک . پاک نژاد : بدو گفت شاه ای دلیر جوان که پاکیزه تخمی و روشن روان . فردوسی .
بُنانی مانند پیشانی
خوش اصل . [ خوَش ْ / خُش ْ اَ ] ( ص مرکب ) نژاده . که نژاد و اصل عالی و خوب دارد.
کسی ک معامله برای او انجام میشود .
صاحب اصلی حق.
کسی ک معامله برای او انجام میشود.
صاحب حق اصلی.
خریدار
در معامله فضولی سه کس وجود دارد :
1 ) فضول ( که غیر از عنوان وکالت ، وصایت و ولایت دارد )
2 ) اصیل ( خریدار ) که طرف معامله این فضول قرار میگیرد.
3 ) غیر است که در اصل ( مالک اصلی ) این مبیع است.
در منطقه ما به دریاچه کوچک اصیل یا اسیل می گویند
صاحب اصلی ( در حقوق )
اورژینال
پاک نجیبزاده

غروب - شامگاه
واژه ی اصیل اربی شده است و یک واژه ی ایرانی ست
این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان ( اربان ) آن را از واژه پهلوى آسِل - آسیل Asil - Asel به معناى اول ، نخست ، ابتدا برداشته و معرب نموده و ساخته اند : أصل ، اصیل ، اصالة ، اصول و . . . همتایان پارسى آن اینهاست: آماتا Amata ( پهلوى: اصیل، بزرگزاده ، نجیب
...
[مشاهده متن کامل]

زاده ) ، اِریک Erik ( پهلوى: اصیل ، شریف، نجیب، آریایى ) ، بونومند Bunumand ( پهلوى:اصیل، ریشه دار ، شریف زاده ، بزرگزاده ) ، پدگوهرPadgohar ( پهلوى: اصیل، نژاده ) ، گوهریک Goharik ( پهلوى: اصیل ، اشراف زاده ) باگهر Bagohar ( پهلوى: اصیل ، نیک نژاد ) نژاده Nezhadeh
( نیک نژاد ، اصیل ) ، تبارمندTabarmand ( پهلوى: اصیل، داراى نام و تبار ) ، ایر - اِر ir - Er ( پهلوى: اصیل ، شریف، آریایى ) ، تومایا Tumaya ( پارسى باستان : تَئومایا:اصیل ، دودمان شریف )

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس