اصیل
/~asil/
مترادف اصیل: پاک نژاد، شرافتمند، شریف، نجیب، نژاده، مستند، اصلی
برابر پارسی: ریشه دار، با نژاد، تبارمند، گوهری، نژاده، والاگوهر
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: صاحب نسب، شریف، نژاده، باگهر، والاتبار، دارنده ی نژاد گزیده، نجیب
برچسب ها: اسم، اسم با ا، اسم پسر، اسم عربی
لغت نامه دهخدا
همیشه قاعده ملک کردگار جلیل
ممهد است بشمشیر شهریاراصیل.
عبدالواسع جبلی.
|| هر چیز محکم و استوار و بیخدار.( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || محکم رای. ( از اقرب الموارد ). صاحب رای محکم. ( از منتهی الارب ).- رای اصیل ؛ رای استوار و محکم :
کرده ای هیچ توشه ای ره را
نیک بنگر یکی به رای اصیل.
ناصرخسرو.
|| خلیفه ثابت رای از سرداری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). العاقب الثابت الرأی. ( تاج العروس ). || مجد اصیل ؛ ذواصالة. || ابن عباد گوید: شر اصیل ؛ ای شدید. || در اساس آمده است که : گویند نخل در سرزمین ما اصیل است ؛ یعنی در آن پایدار و باقی است و از بین نمی رود. ( از تاج العروس ). || ( اِ ) آخر روز. ( منتهی الارب ). وقت مابعد عصر تا غروب. ( از اقرب الموارد ). ج ، اُصُل ، اُصلان ، آصال ، اَصائل. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شبانگاه و وقت خفتن است و... جوهری گفته است تا نماز شام. ( شمع قاموس ): بُکرةً و اَصیلاً؛ بامداد و شبانگاه. ( قرآن 48 / 9 ). شبانگاه. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( مقدمه لغت میرسیدشریف جرجانی ) ( ترجمان ترتیب عادل ص 13 ). شامگاه. آفتاب زرد تا پسین. نزدیک به فروشدن آفتاب. پس از نماز دیگر. وقت فاصل بین عصر و مغرب. بعد از عصر تا فرورفتن آفتاب. شبانگاه ، و آن بعد از وقت عصر تا وقت فرورفتن آفتاب است. ( مؤیدالفضلا ). ایوار. خلاف غدوة. خلاف بکرة. ج ، آصال : بالغدو و الآصال ؛ به بامداد و شبانگاه. ( قرآن 205/7 و 15/13 و 36/24 ). و رجوع به آصال شود. صاغانی گفته است : اصیل بمعنی وقت بر آصال جمع بسته شود، چون افیل و آفال. ( از تاج العروس ). || هلاک و موت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).بیشتر بخوانید ...فرهنگ فارسی
ابن عبد الله هذلی یا غفاری صحابی بود و وی همان کسی است که هنگامیکه مکه را برای پیامبر ( ص ) وصف کرد فرمود کافیست ترا ای اصیل .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. به دور از تحریف یا تغییر، اصلی، واقعی: فرهنگ اصیل اسلامی.
واژه نامه بختیاریکا
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] اصیل به آنچه که دارای اصالت نسبت به دیگری در چیزی باشد گفته می شود.
اصیل در فقه، بر مضمون عنه (مدیون اصلی)، منوب عنه، غیر اجیر، موکل، مالک یا خریدار، و مبدل منه به ترتیب در برابر ضامن، نایب، اجیر، وکیل، فضولی، و بدل اطلاق شده است، اما بیشتر استعمال آن در برابر فضولی میباشد و در بابهایی مانند زکات، خمس، تجارت، ضمان، اجاره، وکالت و قضاء به کار رفته است که به نمونههایی از کاربرد آن اشاره میشود.
← خواستن بدهی از ضامن
۱. ↑ جامع المقاصد ج۵، ص۳۳۵.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت، ج۱، ص۵۷۰-۵۷۱.
...
اصیل در فقه، بر مضمون عنه (مدیون اصلی)، منوب عنه، غیر اجیر، موکل، مالک یا خریدار، و مبدل منه به ترتیب در برابر ضامن، نایب، اجیر، وکیل، فضولی، و بدل اطلاق شده است، اما بیشتر استعمال آن در برابر فضولی میباشد و در بابهایی مانند زکات، خمس، تجارت، ضمان، اجاره، وکالت و قضاء به کار رفته است که به نمونههایی از کاربرد آن اشاره میشود.
← خواستن بدهی از ضامن
۱. ↑ جامع المقاصد ج۵، ص۳۳۵.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت، ج۱، ص۵۷۰-۵۷۱.
...
wikifeqh: اصیل
دانشنامه عمومی
اصیل (شهر). اصیل ( شهر ) ( به لاتین: Esil ) یک زیستگاه انسانی در قزاقستان است که در شهرستان اصیل، آق مولا واقع شده است. [ ۱]
اصیل ۱۱٬۵۵۱ نفر جمعیت دارد.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفاصیل ۱۱٬۵۵۱ نفر جمعیت دارد.
wiki: اصیل (شهر)
جدول کلمات
مترادف ها
اصلی، اصل، اصیل، بدیع، مبتکر، ابتکاری، بکر
خالص، منزه، اصیل، عفیف، تمیز، پاک، محض، ناب، سره، بیغش، ژاو
تربیت شده، نجیب، اصیل، آقا منش
اصیل، نیکزاده، دارای خصوصیات نجابت
اشرافی، سخاوتمند، نجیب، اصیل، ازاده، خاص، با شکوه، خوش طینت، شریف، خوش ذات
اشراف زاده، اصیل
اصیل، پاک نژاد، جانور یا گیاه خوش نژاد
اصیل، با تجربه، خوش جنس، کاردیده
اصیل، صاف و ساده، رک گو
اصیل، با تربیت، دارای تربیت یا نجابت خانوادگی
اصیل، نیک نژاد، پاک زاده
واقعی، حقیقی، اصیل، بدون تصنع
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
اصلان. [ اُ ] ( ع اِ ) ج ِ اصیل. ( اقرب الموارد ) . رجوع به اصیل شود.
اصیل واژه ای عربی بر آهنگ فعیل و با ریشه اصل است
فعیل=دارنده فعل، چیزی که فعل را دارد
پس اصیل آرش کسی که اصل دارد.
اصل در پارسی برابر بن، ریشه می باشد.
پس اصیل برابر چیزی بن دار، ریشه دار می باشد.
برابر های اصیل:
بن دار، ریشه دار
فعیل=دارنده فعل، چیزی که فعل را دارد
پس اصیل آرش کسی که اصل دارد.
اصل در پارسی برابر بن، ریشه می باشد.
پس اصیل برابر چیزی بن دار، ریشه دار می باشد.
برابر های اصیل:
بن دار، ریشه دار
درست گوهر ؛ دارای اصلی و نسبی صحیح :
تا او نشود درست گوهر
این قصه نگفتنی است دیگر.
نظامی.
تا او نشود درست گوهر
این قصه نگفتنی است دیگر.
نظامی.
آزادمرد
ریشه دار. . ریشه ایی ریشان ریشنده ریشه دوان ریشه وار
واژه اصیل پارسی چون عربی آن می شودإبداعی این صد درصد پارسی است.
بادودمان ؛ اصیل. والاتبار. با اصل و نسب.
با اصل و نسب
صاحب نسب : اصیل ، با نسب .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 53 ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 53 ) .
نیک نژاد
لغت نامه دهخدا
نیک نژاد. [ ن ِ ] ( ص مرکب ) حسیب . باحسب . اصیل . گوهری . گهری . باگوهر. ( یادداشت مؤلف ) .
لغت نامه دهخدا
نیک نژاد. [ ن ِ ] ( ص مرکب ) حسیب . باحسب . اصیل . گوهری . گهری . باگوهر. ( یادداشت مؤلف ) .
اصلدار. [ اَ ] ( نف مرکب ) اصیل. با اصل و نسب. نجیب.
نیک گوهر. [ گ َ / گ ُ هََ ] ( ص مرکب ) نجیب . ( یادداشت مؤلف ) . نژاده . نسیب . نیک نژاد. نیک طینت . نیک گهر.
پاکیزه تخم . [ زَ /زِ ت ُ ] ( ص مرکب ) از نسل پاک . پاک نژاد : بدو گفت شاه ای دلیر جوان که پاکیزه تخمی و روشن روان . فردوسی .
بُنانی مانند پیشانی
خوش اصل . [ خوَش ْ / خُش ْ اَ ] ( ص مرکب ) نژاده . که نژاد و اصل عالی و خوب دارد.
کسی ک معامله برای او انجام میشود .
صاحب اصلی حق.
صاحب اصلی حق.
کسی ک معامله برای او انجام میشود.
صاحب حق اصلی.
صاحب حق اصلی.
خریدار
در معامله فضولی سه کس وجود دارد :
1 ) فضول ( که غیر از عنوان وکالت ، وصایت و ولایت دارد )
2 ) اصیل ( خریدار ) که طرف معامله این فضول قرار میگیرد.
3 ) غیر است که در اصل ( مالک اصلی ) این مبیع است.
1 ) فضول ( که غیر از عنوان وکالت ، وصایت و ولایت دارد )
2 ) اصیل ( خریدار ) که طرف معامله این فضول قرار میگیرد.
3 ) غیر است که در اصل ( مالک اصلی ) این مبیع است.
در منطقه ما به دریاچه کوچک اصیل یا اسیل می گویند
صاحب اصلی ( در حقوق )
اورژینال
پاک نجیبزاده
غروب - شامگاه
واژه ی اصیل اربی شده است و یک واژه ی ایرانی ست
این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان ( اربان ) آن را از واژه پهلوى آسِل - آسیل Asil - Asel به معناى اول ، نخست ، ابتدا برداشته و معرب نموده و ساخته اند : أصل ، اصیل ، اصالة ، اصول و . . . همتایان پارسى آن اینهاست: آماتا Amata ( پهلوى: اصیل، بزرگزاده ، نجیب
... [مشاهده متن کامل]
زاده ) ، اِریک Erik ( پهلوى: اصیل ، شریف، نجیب، آریایى ) ، بونومند Bunumand ( پهلوى:اصیل، ریشه دار ، شریف زاده ، بزرگزاده ) ، پدگوهرPadgohar ( پهلوى: اصیل، نژاده ) ، گوهریک Goharik ( پهلوى: اصیل ، اشراف زاده ) باگهر Bagohar ( پهلوى: اصیل ، نیک نژاد ) نژاده Nezhadeh
( نیک نژاد ، اصیل ) ، تبارمندTabarmand ( پهلوى: اصیل، داراى نام و تبار ) ، ایر - اِر ir - Er ( پهلوى: اصیل ، شریف، آریایى ) ، تومایا Tumaya ( پارسى باستان : تَئومایا:اصیل ، دودمان شریف )
... [مشاهده متن کامل]
زاده ) ، اِریک Erik ( پهلوى: اصیل ، شریف، نجیب، آریایى ) ، بونومند Bunumand ( پهلوى:اصیل، ریشه دار ، شریف زاده ، بزرگزاده ) ، پدگوهرPadgohar ( پهلوى: اصیل، نژاده ) ، گوهریک Goharik ( پهلوى: اصیل ، اشراف زاده ) باگهر Bagohar ( پهلوى: اصیل ، نیک نژاد ) نژاده Nezhadeh
( نیک نژاد ، اصیل ) ، تبارمندTabarmand ( پهلوى: اصیل، داراى نام و تبار ) ، ایر - اِر ir - Er ( پهلوى: اصیل ، شریف، آریایى ) ، تومایا Tumaya ( پارسى باستان : تَئومایا:اصیل ، دودمان شریف )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)