پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,١١٣)
دولتی و بپوشنگ تعبیه فرمود : سلطان در قلب و سپاه سالار علی در میمنه و حاجب بزرگ سباشی در میسره و پیری آخور سالار با بگتگین آبدار [بر ساقه ] و سنقر و ...
از تاب شدن ( بیهقی )
از تاب شدن ( بیهقی )
پاژن
پاژن
شب پرک. [ ش َ پ َ رَ ] ( اِ مرکب ) شب پره. ( فرهنگ نظام ) . مرغ عیسی و به عربی خفاش خوانند. گویند چون او را بکشند و بر زهار کودکان پیش از بلوغ بمالند ...
پرانبه ؛ پرانبوه. پرجمعیت : بیاکند گنجش ز گنج مهان پرانبه شدش بارگاه از شهان. اسدی ( گرشاسب نامه ) .
پرانبه ؛ پرانبوه. پرجمعیت : بیاکند گنجش ز گنج مهان پرانبه شدش بارگاه از شهان. اسدی ( گرشاسب نامه ) .
تبرزد. [ ت َ ب َ زَ ] ( اِ ) پهلوی تورزت ، سانسکریت ( دخیل ) توراجه . ( حاشیه برهان چ معین ) . تبرزه. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) . نبات ( فره ...
بهارخوش. [ ب َ خوَش ْ / خُش ْ ] ( اِ مرکب ) گوشتی که آنرانمکسود نموده خشک سازند و بتازی قدید گویندش. ( برهان ) . گوشتی باشد که آنرا نمکسود نموده خشک ...
بهارخوش. [ ب َ خوَش ْ / خُش ْ ] ( اِ مرکب ) گوشتی که آنرانمکسود نموده خشک سازند و بتازی قدید گویندش. ( برهان ) . گوشتی باشد که آنرا نمکسود نموده خشک ...
بهارخوش. [ ب َ خوَش ْ / خُش ْ ] ( اِ مرکب ) گوشتی که آنرانمکسود نموده خشک سازند و بتازی قدید گویندش. ( برهان ) . گوشتی باشد که آنرا نمکسود نموده خشک ...
بهارخوش. [ ب َ خوَش ْ / خُش ْ ] ( اِ مرکب ) گوشتی که آنرانمکسود نموده خشک سازند و بتازی قدید گویندش. ( برهان ) . گوشتی باشد که آنرا نمکسود نموده خشک ...
بهارخوش. [ ب َ خوَش ْ / خُش ْ ] ( اِ مرکب ) گوشتی که آنرانمکسود نموده خشک سازند و بتازی قدید گویندش. ( برهان ) . گوشتی باشد که آنرا نمکسود نموده خشک ...
چربه. [ چ َ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) کاغذی باشد چرب و تنک که نقاشان و مصوران بر روی صفحه تصویر و طرح و نقش گذارند و با قلم موی صورت و نقش آنرا بردارند. ( ب ...
چربه. [ چ َ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) کاغذی باشد چرب و تنک که نقاشان و مصوران بر روی صفحه تصویر و طرح و نقش گذارند و با قلم موی صورت و نقش آنرا بردارند. ( ب ...
چربه. [ چ َ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) کاغذی باشد چرب و تنک که نقاشان و مصوران بر روی صفحه تصویر و طرح و نقش گذارند و با قلم موی صورت و نقش آنرا بردارند. ( ب ...
چربه. [ چ َ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) کاغذی باشد چرب و تنک که نقاشان و مصوران بر روی صفحه تصویر و طرح و نقش گذارند و با قلم موی صورت و نقش آنرا بردارند. ( ب ...
شکرینه
شکرینه
در اغلب نسخه های دیوان حافظ آورده اند . . . . که گفته سخنت میبرند دست به دست کاتبان دوره های بعد معنی گفته سخن را نمی دانسته اند و آن را به تحفه سخن ...
شنید پذیری
شنیدیار . شنیدافزار
خرده زن
معنی ضرب المثل - > رخت بعد از عید به درد گَل منار می خورد چیزی یا کمکی که بعد از موقع لزوم بدست آید و به موقع و به جا نباشد دیگر به درد نمی خورد.
پاتابه باز کردن در جائی ؛ رحل اقامت افکندن در آنجا. اِلقاء عصا. القاء جران.
پاتابه باز کردن در جائی ؛ رحل اقامت افکندن در آنجا. اِلقاء عصا. القاء جران.
صوف کهنه شود لیکن پاتابه نشود ، نظیر: از اسب افتاده ایم اما از اصل نیفتاده ایم. اَلحُرﱡ حرﱡ و اِن مَسَّه ُ الضّر.
صوف کهنه شود لیکن پاتابه نشود ، نظیر: از اسب افتاده ایم اما از اصل نیفتاده ایم. اَلحُرﱡ حرﱡ و اِن مَسَّه ُ الضّر.
علف نورستهٔ بهاری که بره های کوچک را سیر می کند ، ولی به دهان و دندان گوسفندان بزرگ نمی رسد.
بُخوبُر : دزدی که حلقهٔ دست و پای چارپایان را می گشاید و آن ها را می رباید.
بُخوبُر : دزدی که حلقهٔ دست و پای چارپایان را می گشاید و آن ها را می رباید.
نشانگاه. [ ن ِ ] ( اِ مرکب ) جای نشان کرده شده. ( ناظم الاطباء ) : نشانگاه کورش کنون ایدر است یکی بهره از وی به دریا در است. اسدی. نشان دادند و چون ...
سوختار خاموش کن ( تاجیکستان )
کارپرتایی ( تاجیکستان )
معلوم کسی کردن ؛ به او خبر دادن. او را مطلع کردن. به اطلاع او رساندن : به نزدیک ملک هیاطله رفت و معلوم ایشان کرد که ملک او را می رسد. ( فارسنامه ابن ...
معلوم کسی کردن ؛ به او خبر دادن. او را مطلع کردن. به اطلاع او رساندن : به نزدیک ملک هیاطله رفت و معلوم ایشان کرد که ملک او را می رسد. ( فارسنامه ابن ...
( فروآمدن ) فروآمدن. [ ف ُ م َ دَ ] ( مص مرکب ) فروافتادن و ریخته شدن خانه و دیوار. ( آنندراج ) . پایین آمدن و افتادن : بسنگ آسیا ماند بگردش فروآید ه ...
( فروآمدن ) فروآمدن. [ ف ُ م َ دَ ] ( مص مرکب ) فروافتادن و ریخته شدن خانه و دیوار. ( آنندراج ) . پایین آمدن و افتادن : بسنگ آسیا ماند بگردش فروآید ه ...
فروآمدن به چیزی ؛ میل کردن بدان. ( آنندراج ) .
فروآمدن به چیزی ؛ میل کردن بدان. ( آنندراج ) .
فروآمدن به چیزی ؛ میل کردن بدان. ( آنندراج ) .
فروآمدن به چیزی ؛ میل کردن بدان. ( آنندراج ) .
آب محیط ؛ دریای بزرگ. اقیانوس : آب محیط را ز کرامات کرده پل بگذشته ز آتشین پل این طاق آب فام. خاقانی. ز آب محیط دید کمر بر میان خاک از جرم خاک بست ...
محیط کحلی رنگ ؛ کنایه از دنیاست : صدف این محیط کحلی رنگ چون برآسود در بکام نهنگ. نظامی.
آب محیط ؛ دریای بزرگ. اقیانوس : آب محیط را ز کرامات کرده پل بگذشته ز آتشین پل این طاق آب فام. خاقانی. ز آب محیط دید کمر بر میان خاک از جرم خاک بست ...
سعی پیوستن
جنگ پیوستن ؛ جنگ کردن. جنگ درگرفتن : و غوریان جنگی پیوستند بر برجها و باره که از آن سخت تر نباشد. ( تاریخ بیهقی ) . روز پنجم از هر دوجانب جنگی سخت تر ...
جنگ پیوستن ؛ جنگ کردن. جنگ درگرفتن : و غوریان جنگی پیوستند بر برجها و باره که از آن سخت تر نباشد. ( تاریخ بیهقی ) . روز پنجم از هر دوجانب جنگی سخت تر ...
پیوستن مقاومت ؛ پایداری کردن : و اگر شجاع نبودی هیچکس با سپاه دیو و پری مقاومت نپیوستی. ( سند بادنامه ص 321 ) .