پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٢,٢٠٣)
ای وقت بیا و خویش را میگستر. وی بخت بیا وزندگی گیر از سر. تاریخ بیا و داستانی می گوی. وی گستره ها خویش نمایید دیگر. شهرام.
آنانکه به آیین خدا می باشند. از آنچه مگر خدا جدا می باشند . بسته نبوند و هم رها می باشند. دل سوز به بنده و شما می باشند. شهرام.
آنانکه به آیین هنر می نگرند. تا شهر وند ایرانشهر هست روند. . پیرامن زندگی روندی دارند. هر فصل به آیین دگر می گروند. شهرام.
آیین جوانمردی روند است بدان. آیین جوانمردی پسند است بخوان. اینک که فراجوانمردی در کار است. آیین چنین را نه گزند است ستان. شهرام.
دیدیم کسی که شادکاری می کرد. یا آن دگری گیاه خواری می کرد. آنی که به امثال و حکم می پرداخت. دیگر که به فرزانش نگاری می کرد. شهرام. ص.
بنگر که چسان به کار خود می باشم. اینگونه به کار وبار خود می باشم. سیگار به دستم و قلم در انگشت. زین روی چه یادگار خود می باشم. شهرام. ص.
بنگر به نوشته ای که در دست شماست. باشد به فرای آنچه در رست شماست. آرایش نیکویی و هم خست شماست. هم نیست نماید و هرآن هست شماست. شهرام. ص.
تا آبی چرخ دود سیگار من است. خورشید جرقه ای از این کار من است. از هسته واز فلک که اندر کارند. در آینه ای بوند که انگار من است. شهرام. ص.
بنگر که چگونه ما عدم پبماییم. راهی که رونده از میانش ماییم. باید به فرا کالبدش راه بریم. در کالبد عدم بسی بنماییم. شهرام. ص
ما خویش برابر به هر کس نکنیم. هرگز که برابرش به هر خس نکنیم. بنگر که برابرند خاشاک وخسان . بیمزه و با مزه و یا گس نکنیم. شهرام. ص۱/۱/۱۴۰۳*
گویند که این جهان روندی باشد. این گفت درست بی گزندی باشد. این جا که نباشیم در آنجا هستیم. هر چیز چرند ر ا پرندی باشد. شهرام .
بنگر تو به شهنامه بدان والایی. بنگر تو به نوروزنامه در هر جایی. بنگر تو به دانشنامهء سینایی. تا در ّ در ی فارسی آرایی. شهرام . ص
آنانکه سخنگوی زبان می باشند. دانند سخنگوی کسان می باشند . وآنانکه از این اش یکی نگزینند. گویند نه اینند و نه آن می باشند. شهرام. ص.
بنگر به زمان که در گذر می باشد. بنگر به زمین که در نگر می باشد. بنگر به جهان که در خبر می باشد. و آنگاه بشر که پر هنر می باشد. ص شهرام.
ای عشق بیا و حال ما نیز بپرس. وی عشق فراموش مکن تیز بپرس. ای عشق شتاب کن زمان می گذرد. وای عشق به هر کجا و هر چیز بپرس. شهرام. ص.
ای دوست بیا و راه یزدان را رو. وز راه و روند اهرمن بیرون شو. یزدان به جاودان تو را می خواهد. آهسته و پیوسته و بنشسته و دو. شهرام. ص.
آن شاعره ای که نام او پروین است. خورشید نمون اشعار او زرین است. اندر همه تاریخ به مانندش نیست. چونانکه سرایشش چنین شیرین است. شهرام . ص
گر خاطر اهل فضل رنجیدستی. احوال جهان جمله پسندیدستی. ور داد به کارها نباشد در چرخ. چون کار جهان به داد سنجیدستی. شهرام. ص
آن کو که به شعر وشاعری روی کند. زیگار به کار شاعری خوی کند. نی آنکه هنر چو کار خود کم گیرد. و آنگاه بخواهد شعر رهپوی کند. شهرام. ص
تا چای بنوشم می و معشوق مراست. آب و غزل و بهشت مسبوق مراست. با این همه چیزی چو کتاب نیست مرا. آنجا که کتاب است که پا توق مراست. شهرام. ص
در گیتی خاک بجز شگفتی کم بین. وز چشم خرد نگر ورا هر دم بین. بگذشته و آینده و اکنون بنگر . دانسته از آن زلف خم اندر خم بین. شهرام. ص.
خاکی که تنش خوانی و تن پوش روان. جانی که روان است و فراسوی جهان. گاهی که روان به جاودان روی آرد. پیراهن دیگر خواهد و افکند آن. شهرام.
آن است بشر که راستین می باشد. برتر ز نمای آن و این می باشد. وز آنچه روند زندگانی گویند. پاسخ گر هستی آفرین می باشد. شهرام. ص
با طعن کسی زیاد و یاکم نشود. با لعن کسی به زیر ویا بم نشود. با طنز کسی ز جایگاهش نفتد. بی جام کسی فراتر از جم نشود. شهرام.
ای کاش که خیام آید و پیشم باد. فردوسی پر حماسه هم کیشم باد. آید چو همر به نزد من می گویم. بابا تو کجایی این دگر خویشم باد. شهرام. ص
یاران شنوید راستی از من سخنی. باور چو نمایید گر از همچو منی. همواره به دانشوری و دانش راست. اندازه به دانش است با مرد و زنی. ص . شهرام.
میخانه کجاست که منش بوی کنم. با جان و به دل خاک ورا پوی کنم. بر در گه میخانه چو جان بسپارم. خواهم که ز جان و تنم اسبوی کنم. شهرام. ص
از این همه ابزار به روز در افزون. هر چند زنند تو را شبیخون بی چون. گر خاک سیه بوی ویا خود زر سرخ . از این دو دوباره آورندت بیرون. شهرام.
ای مهر به مردمی نمادم می باش. وای عشق به بودنم تو بادم می باش. وای عقل تو نیز اوستادم می باش. ای چامهء من اوج چکادم می باش. ص . شهرام
از خون جگر کجا گریز است مرا. وز دیده چو اشک پیاله ریز است مرا. تا آنکه به آرمان خود رسم ای یاران. کس نیست بپرسد این چه چیز است مرا. ص . شهرام.
" صدر شهید ":شهید بزرگوار. گواه بزرگوار.
" کارگرا ":عمل گرا. " کارگرایانه ":عمل گرایانه.
فُرصت:فِرست به لری.
کمی آب در چشمه یا چاه ویا هر جای دیگر را زِق و ( زقو= زق آب ) گویند پس ساغر کمی ویا جرعه ای آب است. چه آب شیرین وچه آب تلخ. ونیز ساقی همین روند را د ...
عشق آمد و خانهء دلت دیگر شد*از غیر تکید. غم آمد و خانهء دلت آذر شد*معشوق رسید. عاشق همه در تاب و تب روی نگار*آمد یار. دل آینه دار رخ دلبربر شد*جاو ...
یاران نگر کنید به یاران سر نوشت. اندوه نا خورید به باران سر نوشت نوشت. ساز جهان به آهنگ نیکو به جا شود. نیکو نگر کنید به نیستان سر نوشت . تا گل ز ...
آیین این جهان و روند روای او سیمرغ کجا تا کیمیا گر خدای او. استاد و آموزگار سخن دان دامغان. تا بهرهء سرایندگی است برای او. آنک بهار را بنگر نیز چ ...
بردفتر گل بزن تو لبخند. ای دختر گل بزن تو لبخند. تا دفتر گل پر از غزل شد . بلبل که رسد بزن تو لبخند. دشت ودمنش پر است لاله. آلاله نمون بزن تو لب ...
ای مهر فزای مهربانم. وی چهر گشای شادمانم. پیغام گذار از ره دور . پیغامک توست نقش جانم. در دل به کوی تو که هستم. گامی به فرای آن نتانم. تا زنگ ز ...
اگر چه ره شب و روز ماهرانه زدیم. بهر بهانه نهادیم یک بهانه زدیم. ببین که ریش ما در این آسیا سپید شد. کجا به دانش زی به هرزه چانه زدیم. به تیرهء سی ...
دانشوران دانشوری آغاز دارید. هر راه جز دانشوری زان باز دارید. اندیشه و دانشوری سنجشگری راست. راه و روند این روش را ساز دارید. خواهید تا رهروی راه ...
یاران منا آدم شدن دیری نیست. با بیسار وبا بهمان در گیری نیست. باید که روند خویش را راه روی. وین راه وروند جوانی و پیری نیست. زآغاز بباید تا به پا ...
فرزانهء فرزانهء فرزانهء خویشم. دیوانهء دیوانهء دیوانهء خویشم. گفتم که سرودی بفرستم زبر خود. پندانهء پندانهء پندانهء خویشم. گفتم که پرستم بت و بتخ ...
دخو: در زبانش لری به کسی که دارای گوسفنداست در برابر چوپان دوخا گفته می شود. شاید به دریافت و پنداشت ( خواهندهء دویدن باشد. ) مانند پادو.
" دَرِه "دَرِش":مدخل.
مرا از چام خود رازی بود افسانه افسانه. تو را از جام خود رمزی بود رندانه رندانه. مرا از خود چه می پرسی که من افسون جانانم. تو را از خود چه می خواهم ...
یاد مرا یاد مرا یاد مرا یاد کن. اشک مرا اشک مرا اشک مرا شاد کن. دل که به دست تو بود جای بسی مهر است. وین دل من وین دل من وین دل من راد کن. گفتی که ...
نشان زندگانی چیست ای یار . جوانی و جوانمردی است می دار. اگر روزی جوانی باز آید . بیارد بت پرستی را به بازار. گرامی کیست در هر جا که هستی. نباشد ...
در چهار چوب خرد اندیشه کن. نی به دکان و فرای گیشه کن. تا که انسانی به دانش می گرای. جستجویش چون رگ و چون ریشه کن. وین روند روزگار تا بنگری. گاه ...
بنشینم و اینک یک غزل ساز کنم. و آن را به نگاه تو من آغاز کنم. سازی که باشدش به رنگ تو بود. گویی که یکی موسیقی جاز کنم. آهنگ چنان بود که می خواهی ...