پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٢,٢٠٤)
نیوش را سخن هست ونیست بگذارید. اگر که هست اگر نیست ، بیست بگذارید. به زیر صفر چون شمار میکنید همه را. برای خودتان همه بیست بگذارید. اگر به تابلوی ...
ای دل بسوز تا زدیده اشکم روان شود. ای لب بدوز تا که زبان دیدیگان شود. گه اشک شوق به چهرهء من نقش میزند . گاهی دگر چو خون جگر رایگان شود. درمان در ...
تا درپناه خدای راد می بویم هین. این است پناهی که بود حق و راستین* هر کو به راه حق رود و حق بودش یار. خورشید پیروزمندی بودش در آستین. * خواهی که بیا ...
روزی که رمز زندگی را می گشوند. افسانهء دیوانگی را می نمودند. روزی که مهر کردگار آمد به بازار. آیینه های جاودانی می فزودند. دیدند جز مهر و هنر کار ...
دلم سر گشته شد از روی خوبان. خرد بشکسته از ابروی خوبان. اگر آسودگی خواهی ز هستی. خوشا آن طرهء گیسوی خوبان. سپیده گر که می خواهی صبوحی. صبوحی می ...
کیم کیم کجایم. ای یار با وفابم. استاد رهنمایم. ای راه و ره گشایم. کیم کیم کجایم* در دانش فراوان. نیک است یا بد آن روند ما بود این یا می شوم پشیمان ...
مهر ورزی هست که ما را همدم است. او فرای هستی و جام جم است* آنچه می دانی و می بینی و هست. در فراز بود از بیش و کم است. * مهر او از مهر گیتی برتر است ...
تا که سرو من زهر سرو روان خوشتر شد . زندگانی من و جان جهان دیگر شد* یار من دوش قبای ناز برتن می کرد. گفتمش سرو من از سرو روان بهتر شد* عشق آمد آینه ...
یزدان پاک که نام تورا نام خود نمود. هم نیز تو را به آهنگ مهر خود بسود* مانند گل بوی تو را می توان فشاند. چون آینه روی تو را می توان نمود* بنگر نسیم ...
روزگاری همه خوبی و سرور. روزگاری از همه غمها دور* روزگاری آنچه هست نیکی هست. روزگاری هر چه بودی خود جور* مهر یزدان روز وشب با ما هست. آفرینش هست س ...
باغ رویایی غزلهای من است. آنچنان رویا فرا جان و تن است. * در بهشت آرزو م و آرمان. ساز و آوازی به کوی گلشن است *. راستی باید چنین گفت و شنفت. کاخ ر ...
دلا بنگر تو هم دیده که تا همراز هم باشیم. به آیین اهورایی چو نول وفاز هم باشیم* گهی بالا نشینیم و گهی بالا نشینند هم. که تا در خانه سازیمان تراز نا ...
زمین شد لاله از خون شهیدان. زمان آلاله از خون شهیدان. خدایا این گواهان توهستند. تو خونخواهی و هم خون شهیدان. بیایید یاوران تا پیش باشیم روند ره ...
ای بوستان رویت گلزار باغ کاری. وی گلستان کویت آیین خود نگاری* مهر رخت درخشان خوشتر زمهر جوشان. مه از رخ تو گیرد پندار یار غاری* گلهای زرد و قرمز بن ...
غنچه های نو شکفته را مانی. سخنان ناب گفته را مانی* همچو خواب سپیدهء نازی. گوهر پاک سفته را مانی* نزد من خوبتر زتو نبود . راز داری آشفته را مانی* د ...
گلستان اردیبهشت و سبزه خط و جوی سبز. عشق می داند پری با خط سبز و خوی سبز* پهنه اش گیتی بهشتی آسمان وکهکشان. این همه از خوبی آن دیده و ابروی سبز* نی ...
سوگند به شکنجهای گیسویت . سوگند به سبزه های در کویت* سوگند به کوی و به نسیم صبح. سوگند به کمانه های ابرویت*. سوگند به آسمان و آبی آن. سوگند به خل ...
دلا می بین و خود را جاودان بین. نمود خود به پیدا ونهان بین* فراز خود فراز آسمان بین. درون خود فرای این وآن بین* میان ماه خود تا ماه گردون. نگر برت ...
با نیسم سحر این نکته نما دیگر هیچ. نکتهء بسته بگو یا دگرا دیگر هیچ* تا به کوی یار رفتی خبری از وی آر. خبری خوش که بیاری تو بیا دیگر هیچ* گل وگلزار ...
الا ای آشنای کوی هستی. دل انگیزی فزایی بوی هستی* بیا تا بخردان سرمست گردند. ز کویت تا که داری روی هستی* چو خورشیدی درخشان می نمایی. به مهرابی که د ...
آید ز کوی سپیده نسیم بهار خوش. خوش باد بزم بلبل و هم کار وبا خوش* نور خدا به دل چونان فراز چرخ. تا روشنت شود که چه باشد نگار خوش* زیگار چرخ کالبدش ...
من واله هندوی توام ای ساقی. دل بستهء گیسوی توام ای ساقی* شیداییم از نرگس میگونت بین. شیدای می وجوی توام ای ساقی* بی خود ز خمار و می نرگس بودم. از ...
امروز تویی تماشایی به کوی باغ. از روی تو ای بتم سرشار بوی باغ* در استش زندگی در باورم تویی. آیینهء شادمانم جان و پوی باغ* چون با تو به شهر باغم جاو ...
ای حجت حق ای دما وند . باحق نموده ای تو پیوند* زآغازهء فرودین و جشنش. تا سوری شهروند آوند* پیروز و خجسته مردمانند. هر دیو تو کرده ایش پابند. * در ...
آن یار که بودی که خوش روی نمودی. وآن مهر چه بودی که بنمود به رودی* گر یار نبودی و غم یار نبودی. این جام صنوبری چه سرمایه ربودی* ور دوست نبودی و به ...
در نگاهت فرای پندار است. گفته هایت فرای گفتار است* هر چه با شد فرا ترین فراست. آنچه در نزدتان کرداراست. * مهر را گرمی از مهرتان باشد. زندگی به دار ...
ز یاد دوستان ما را همی سود است و آزادی. به پاس خوبی ایشان کنم از خویشتن یادی* اگر چه در همه زیگار بسی یاران همی جویم. بجویم دوستانی را که باشد سختی ...
بیا ببین تو هستی اگر که یار منی. هوا به رنگ چه زیبا گلش چه یاسمنی* به کوی عشق که پیرایه برو نبست کس. به هر طرف که رخ آری نگر که بر چمنی* نه نامه ای ...
" انجامگری ( ها ) " :عملیاتی.
" رزمایش ":عملیات.
این سخن در گوش کن چون در الفبا حرف گاف. گر چه از یا تا الف باشد سخن آنگاه کاف* چار وناچارت ز نادانی و آن را چاره هست. ای گرامی گر خرد ورزی به یزدان ...
به سبک مردم عاشق کند سر را گران نرگس. کران اندر کران بینی چو خورشیدی عیان نرگس* به یاد کس نمی آید چنین زیبا خرامانی. خوشا آن سرو وآن بالا ز ناز خود ...
کجا تا شهره ای در شهر قاموس. نمی یابد تو را صدچشم جاسوس* فرا پرواز وهم برتخت گاهی. نگاهت بر نمی افتد به کاووس* تو خود را بهتر از هر چیز یابی. نمی ...
سرمهء دیدهء هستی خاکت و می نالی. مردم دیدهء هستی گاهت و بی حالی* گوهر عشق تو گویی خانهء مستی شد. بر سر کوی توشد هر که پی آمالی* در شب و روزنمایی اخ ...
راستی شهرام زاندیشه خود باز آیی. گرچه در چام بدیدیم هنر آرایی* شعر شهرام بدین شیوایی و نیکویی. غزلش را به رسایی چو می آرایی. * چامهء تو همه اش فرزا ...
اینک سرود گوی که با آب وتاب به. نزد شما چامه خوش است یا شراب به* گاهی شراب هست وگهی هم رباب هست. گاهی شراب خوش است وگاهی رباب به* گویند گناه باشد و ...
بدست آرد اگر آن ترک تهرانی دل ما را. ز آب و خاک بگذشته نهم در کعبه بتهارا* اگر در آینه ساقی نماید روی زیبا را. نه یوسف را به چشم آریم نه دل جوید زل ...
ادلکم:بنمایم شما را. بنمایمتان.
راتَه:mouspad.
" روزگارانِ زرِّین " از پیشا دارالفنون تا پسا دانشگاه.
" فرهنگ ":فرِّ آهنگ که همان ادبیات زندگی باشد.
جوانی گرچه با ابزار آید. نمونه از جهان جاودان است* شهرام ( ص )
" دگره، دگرگی ":انصراف.
" چشم پوشی " : انصراف.
کیهان خود واژه ای است که پرسشناک است هر کسی از خود می پرسد کی هان یا از کی بوده است هان. برخی واژگان پرسشناکی را به دست می دهند.
دست دادن. دستی دارد. :ید طولایی دارد.
دوش از گلگشت جانم یادم از گلزار بود. نرگسانی مست رویش خواب از چشمم ربود* خویش را دادم توانی از مدامی جاودان. جای جامی عشق بود ومغز را خوش می غنود* ...
جزاءّ و فاقا:" پاداشی پوششی".
زندگی من زمانی است که، ۱_اعلامیهء حقوق بشر به دست کورش. ۲_گشایش آکادمی افلاطون . ۳_دانشوری. ۴_شهراوردهای ورزش در جهان. ۵_گرفتن کیهان به دست مردم ...
شاید هلو هَرو ( خورو ) به معنی خوردن و مِلِقی ( راحت الحلقوم ) باشد.