پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (١,٩٣٤)
*دانستمند دانشگاهی ( سکولار ) به از نادانستمند حوزوی ( اسکولار ) . *سکولار از کلاس می گیرد وبه آزمایشگاه می برد. اسکولار از مدرس می گیرد وبه محراب ...
غزلی را که فرستادم را نماده ( پروفایل ) کنید. پیشاپیش یه مرسیه
دیوان را می توان دیدبان انگاشت دید بان حقوق مردمان در هر جایگاه.
" سخت شدن در روندی ":شیدا
اوز:آواز.
از " روان باوری" تا" روان بینی" روان باوری:باور به روان در هر جایگاه روان بینی: دیدن روان خود در آزمایشگاه "روان نمایی" و روان بینی.
نیستی از ادیب سخنگو تر نزد او هر کسی ادب جوتر* چامهء خامه اش تراز سرود نیست از چامه اش ترازوتر* حافظ و دهخدا و هم خیام نیک بودند ادیب نیکوتر* شاعران ...
هر چند ترس فرشتهء رهایی ورستگاریست. وترسویی انگیزهء گرفتاریست، با این همه؛ ( " ترس از مرگ ترس از زندگیست. " )
یِکمِنَتِه. یکعالمه. راستی.
آن اندازه که. آن قدر که. آنقدر!.
شهرام خوش است که از سرایندگان شدست هم* آنجا چرا چون سخن سرایندگان یکیست. شهرام*
آوتُوکُ. لری:آب چکان
" دویانه ":دوبیتی.
نریمان:نورِایمان. ایران باستان.
دِغ. دغل لام الحاقی ولقی اش است، دغش کشتم . یک دغی است.
" این دغل دشمنان که می بینی ، دوستانند گرد شیرینی. شهرام "
" ای خوش بختی " # ای بدبختی. " خوش بختانه " # بدبختانه. " از بخت خوش "# از بخت بد. " خوش" # بد. " خوشی " # بدی. " خوشنود "#بدنود. " خوشحال "# ب ...
" قَضا ":قِض. زود. تند. " قَدَر ":قدِ در. پشتِ در. " بَدا ":بُدُو. زود.
" ازل ": از اول. " ابد ":تاباد تا ابد. " دهر " :در هر روی. " سرمد ": سرآمد . سرآمد همه. فارسی هستند.
یا بیسار یا بهمان. یا چیز. که در دست رس نیست. می گویند یا، سپس نام آن چیز را می برند.
" هم بالا نشین ":صدر مصطبه. " بالانشین ":مصطبه.
مصطبه، سفّه، سفره. بالانشین. لوژنشین.
" مصرع وبیت " هر دو فارسی میباشند. شعر هم فارسی است. نیم بیت. بیت . وسرود. چامه. چکامه.
سنگلج:سنگلاخ . سنگ وکلوخ. که سنگ وکله هم می گویند زمانی که سنگلج زمین کشاورزی یا باغ بوده سنگلاخی بوده است وبه روند به نام سنگلج درآمده است.
" روا و ناروا ": صلاح و فساد . هر کسی روا وناروای خود را می داند.
" گونه خواه ":تنوع طلب. هرچند خود تنوع ازمصدر ویا بُندار نوع است که پایهء آن نو لری است که نو نو نو یا نگو نگو نگو که به واژهء نوع گراییده است.
چَرخ ؛واشه، باشه به لری =قوش به فارسی قوش ( قُش ) ، لری = جُغد فارسی
" رُخَن ":فرمول. رُخَنِه:فرموله. رُخَن بَندِی:فرمول بندی. رخنه کردن: فرموله کردن.
" بدخواه. بدخواهی ":سوءقصد
" پارسی و تازی " :عرب و عجم. " پارسیده وتازیده ":تعریب وتعجیم.
فرابزرگ ها محیط ناپذیرند و فرو ریزها محاط ناپذیر و چاتمه ناپذیر می باشند پس جهان فراگستر است و فروریزها که چاتمه ناپذیرند. پس جهان بینهایت است. پس جه ...
جَمُم، رَنجِیدِه:اگر کسی ویا کسانی کار نکرده باشند و سپس به کاری پردازند فشار بر آنها خواهد آمد که دیگران می گویند؛" جَمُم"بوده اندو"رنجیده" اند.
" چرخ صندلی ":ویل چیر
پِینگ پُنگ: به جای تنیس زیرا پِینگ پُنگ اسم فعل است یعنی صدای توپ و مُشتگیر را می رساند و فارسی است. واگر به معنی تِن ویا دَه است می شود آن را دَهِی ...
ورزشت. کورشت. خورشت. آرشت. پیشاماکابران تا پایماکاربران و تا پساماکاربران چه روندی بر واژگان و گذارده ها از نهاد و گزارهء آنها روا خواهد شد.
ماندن بر آن روا باشد:یُصِحُ السُکوتُ عَلَیها، در سرود. درگفته. در شنفته. در نوشته . در خوانده. در هرچه!؟. در جا. هرچه. هرچه. هرگاه. دیر زود. دیر. دهر ...
روباز. موباز. دست باز . دست ودل باز. سگ باز . روباه باز. نوشته باز. دوست باز. سرباز. جان باز. قمارباز . کفتر باز. حقه باز. شاهباز. پیرزن باز. بچه باز ...
باز . دوباره . ازنو. وانو.
باز را باز فرست.
توپ:تاپ. تاپو ( جای گندم ودیگر فراورده های کشاورزی ) تیپ. تپ تپو ( تَپ تَپُو بالا تَپُو دَس کِی بالا دَس تَپتَپُو. ) وتوپ و تُیُوپ ، فارسی است.
لالایی:دراز کشیدن. به لری وا لا افتاده.
" توپ روی پایم نیفتاد ":در بازی توپا برای شوت کردن.
نهاد کاردانی. نهادکارشناسی. نهاد فرا کارشناسی. نهاد دکتری. نهادپروفسوری. . . . . . نیز نهادکاریابی:موضوع . . . . .
رسم:ریسمان. خود رسیده. رسمان: آنچه برسد . کُت چله ای بود به شما نرسید. رَسِمان. رسم نمودن. . . . . . مرسومات. رسومات. رسمها. رسم است. پس؛ رسم. خود ...
باباپیروز عمر خیام نیشابوری:ابوالفتح عمر خیام نیشابوری. شماریک هندسیک. سازیک. شیمیک. فیزیک. گاهیک. فیلسوفیک بزرگ ایران زمین.
" فرهنگ رایانه ":دیکشنری
چَندَکِی:مُسَمَط. ستایی. ششتایی. گرویی. نویی.
زیر واژه ای:تحت اللفظی. زیرواژه:تحت اللفظ. گردانش زیر واژه ای:ترجمهء تحت اللفظی. ترجمهء زیر واژه ای. زیرلفظی. لفظ:واژه ها را گویند . لهجه: همهء ...
خورشید، خور شید، خور:هور: حرّ، حرارت:گرماو شید . گرما ونور ، پس حرّ و حرارت هم فارسی می باشند.
بازانگار. بازانگاشت.