پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٨٦٥)
تنگ کسی افتادن : [عامیانه، کنایه ] در مجاورت کسی قرار گرفتن.
تنگ هم : [عامیانه، اصطلاح] چسبیده به هم.
تنه خوردن : [عامیانه، اصطلاح] وارد شدن فشار تنه ی کسی به تن کس دیگر.
تنه ی کسی به تن آدم خوردن : [عامیانه، کنایه ] عادت و خوی کسی را پذیرفتن.
تو آستین بودن: [عامیانه، کنایه ] حاضر و آماده بودن، آماده داشتن.
توالت رفتن : [عامیانه، اصطلاح] به دستشویی رفتن،
تو آسمان ها سیر کردن : [عامیانه، کنایه ] در خیال و تصور بودن، در عالم هپروت بودن.
تو به تو : [عامیانه، اصطلاح] گوناگون، لا به لا.
توالت کردن: [عامیانه، اصطلاح] آرایش کردن.
تو بحر چیزی رفتن: [عامیانه، کنایه ] در چیزی دقیق شدن، سخت متوجه ی چیزی شدن.
تو بمیری : [عامیانه، اصطلاح] سوگندی در مقام تهدید.
توبره ی گدایی : [عامیانه، اصطلاح] کیسه ی گدایی.
تو پای کسی پیچیدن : [عامیانه، کنایه ] مزاحم کسی شدن.
تو بوق زدن : [عامیانه، کنایه ] رازی را فاش کردن.
توپ ِ توپ: [عامیانه، اصطلاح] ثروتمند، بی نیاز.
توپ بستن به مال : [عامیانه، کنایه ] حیف و میل کردن مال، ولخرجی کردن.
توپ زدن: [عامیانه، اصطلاح] روی دست حریف برخاستن، کلک زدن.
توپ علی گلابی زدن : [عامیانه، کنایه ] بلوف زدن، بی پول سر قمار نشستن.
توپ و تشر: [عامیانه، اصطلاح] تهدید، هارت و پورت، داد و فریاد.
توپ و تشر زدن : [عامیانه، کنایه ] سخنان درشت به کسی گفتن، بر سر کسی فریاد زدن.
توپ و تشر آمدن : [عامیانه، کنایه ] تهدید کردن، با فریاد کسی را خطاب کردن.
تو پوزی زدن : [عامیانه، کنایه ] تو دهنی زدن، با سخن تندکسی را نا امید کردن.
تو پوزی خوردن: [عامیانه، کنایه ] تو دهنی خوردن، دمغ شدن، نا امید شدن.
تو تاریکی رقصیدن: [عامیانه، کنایه ] بدون آگاهی کاری را کردن، بی موقع کاری را کردن.
تو پوست کسی افتادن: [عامیانه، کنایه ] کسی را وسوسه کردن.
تو جوال رفتن با کسی : [عامیانه، کنایه ] با کسی به مبارزه برخاستن.
تو جلد کسی رفتن : [عامیانه، کنایه ] کسی را برای انجام کاری وسوسه کردن.
تو حرف کسی دویدن: [عامیانه، کنایه ] حرف میان حرف آوردن، حرف کسی را قطع کردن.
تو جیبی : [عامیانه، اصطلاح] پول مختصری برای برخی هزینه های روزانه.
توجیهی : [عامیانه، اصطلاح] برنامه های توضیحی ( در مراکز آموزشی و پادگان ها ) .
تو حساب بودن: [عامیانه، کنایه ] وارد بودن، به مسائل آگاه بودن.
تو خیک کسی فرو رفتن: [عامیانه، کنایه ] کلاه سر کسی گذاشتن، به کسی قالب کردن.
تو خط چیزی بودن : [عامیانه، کنایه ] در کاری وارد بودن، در کاری تحقیق کردن.
تو خشت افتادن: [عامیانه، اصطلاح] به دنیا آمدن.
تو دار: [عامیانه، اصطلاح] راز نگهدار.
تو دل شیر رفتن: [عامیانه، کنایه ] جرات فراوان داشتن.
تو دل برو : [عامیانه، اصطلاح] با نمک و گیرا، کسی که مورد توجه قرار می گیرد.
تو دست و پا ریختن : [عامیانه، کنایه ] فراوان بودن، همه جا بودن.
تو دلی : [عامیانه، اصطلاح] بره ای که هنوز زاده نشده و آن را از شکم مادرش درآورند. ( ( بچه ای که پوست تنش مثل مرکب پرطاوسی براق باشد و موهای سرش مثل ...
تو دل کسی رفتن : [عامیانه، کنایه ] به کسی حمله کردن، با اعتراض به کسی پاسخ دادن.
تو دوزی : [عامیانه، اصطلاح] دوختن از درون.
تو دماغی: [عامیانه، اصطلاح] صدایی که بخشی از آن از بینی برآید.
تو دهن کسی زدن : [عامیانه، کنایه ] با سخنی درشت به کسی پاسخ دادن.
تو دو کشیدن : [عامیانه، اصطلاح] کسی را وارد کاری کردن.
تو ذوق کسی خوردن: [عامیانه، کنایه ] از سخن یا رفتاری دمغ شدن.
تو ذوق زدن: [عامیانه، کنایه ] ناخوشایند بودن، بر خلاف میل کسی سخن گفتن.
تور خوردن: [عامیانه، اصطلاح] برخورد کردن، به پست کسی خوردن.
تور انداختن کسی : [عامیانه، کنایه ] گیر آوردن کسی علیرغم میل او.
تور کردن : [عامیانه، اصطلاح] زن یا دختری را به دام انداختن.
تو روی کسی ایستادن : [عامیانه، کنایه ] شرم و حیا را کنار گذاشتن و با کسی مخالفت کردن.