پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٨٦٥)
تقدس مآبی : [عامیانه، اصطلاح] خود را به دروغ پارسا و پرهیز کار وانمود کردن.
تق چیزی در آمدن : [عامیانه، اصطلاح] گند کاری بالا آمدن، فاش شدن امری پنهان.
تق و پوق : [عامیانه، اصطلاح] سر و صدا، بگیر و ببند.
تق سرما شکستن: [عامیانه، اصطلاح] نگا. تک سرما شکستن.
تق و توق : [عامیانه، اصطلاح] سر و صدای کار یا حرکت.
تقه زدن : [عامیانه، اصطلاح] کوبیدن چیزی با ضربات پیاپی چکش و مانند آن .
تک پا : [عامیانه، اصطلاح] زمان کوتاه، در فرصتی بسیار اندک.
تکان نخوردن آب از آب : [عامیانه، کنایه ] نگا. آب از آب تکان نخوردن.
تک پَر : [عامیانه، اصطلاح] نوعی حرکت در ورزش باستانی.
تک پا راه رفتن : [عامیانه، کنایه ] بی سر و صدا راه رفتن، کنایه از چابکی
تِک تِک : [عامیانه، اصطلاح] صدای کارکردن ساعت.
تک خال : [عامیانه، اصطلاح] به ترین در میان هم ردیف های خود.
تَک سرما شکستن: [عامیانه، کنایه ] از شدت سرما کاسته شدن.
تُک زبانی حرف زدن: [عامیانه، کنایه ] لکنت داشتن ، گرفتگی زبان داشتن.
تک و پو زدن : [عامیانه، کنایه ] به هر دری زدن، با تمام درماندگی کوشیدن.
تک مضراب زدن : [عامیانه، کنایه ] سخن ناموافق و ناهنجار گفتن.
تک و تو : [عامیانه، اصطلاح] توان و قدرت، شتاب.
تکه ی کسی بودن : [عامیانه، کنایه ] مناسب کسی بودن.
تکه پاره کردن : [عامیانه، کنایه ] پاره پاره کردن، تکه تکه کردن.
تکیه کلام: [عامیانه، اصطلاح] آن چه که در موضوع اثری ندارد ولی پی در پی تکرار کنند
تکه گرفتن برای کسی : [عامیانه، کنایه ] کاری برای کسی فراهم کردن.
تگری : [عامیانه، اصطلاح] بسیار خنگ، یخچالی
تک و دو : [عامیانه، اصطلاح] دوندگی، درماندگی
تل انبار : [عامیانه، اصطلاح] توده، انباشته.
تلخه : [عامیانه، اصطلاح] تریاک، سوخته
تلپی: [عامیانه، اصطلاح] برای نشان دادن افتادن بدون مقاومت به کار می رود.
تلق و تولوق : [عامیانه، اصطلاح] صدای ناهنجار.
تِلِک و پِلِک: [عامیانه، اصطلاح] رخت و وسائل ناچیز خانه.
تلقین گفتن : [عامیانه، اصطلاح] مسائل دینی که بر سر گور کسی می گویند.
تلکه بند شدن: [عامیانه، کنایه ] نگا. تلکه کردن.
تِلِک و تُلُک : [عامیانه، اصطلاح] کار مختصر و محقری داشتن.
تلنگ در رفتن : [عامیانه، کنایه ] باد صدادار در کردن، کنایه از ضعیف و ناتوان شدن.
تل و بل: [عامیانه، اصطلاح] جا به جا کردن، بالا و پایین کردن.
تله کاشتن پیش پای کسی: [عامیانه، کنایه ] به کسی کلک زدن، کسی را گیر انداختن.
تلیت کردن: [عامیانه، اصطلاح] خیساندن نان در غذاهای آبکی.
تمدن داشتن: [عامیانه، اصطلاح] دارای تربیت بودن.
تنبان درآر : [عامیانه، اصطلاح] بی حیا، دریده
تن به کار دادن : [عامیانه، کنایه ] زیر بار کار و مسئولیت رفتن، برای کار آماده شدن.
تنبان فاطی: [عامیانه، کنایه ] نگا. برای فاطی تنبان نشدن
تن خود را چرب کردن : [عامیانه، کنایه ] برای دردسری آماده شدن، پیه چیزی را به تن مالیدن.
تنبل خان: [عامیانه، اصطلاح] تن پرور.
تنگاب آمدن : [عامیانه، کنایه ] به جان آمدن.
تن کسی خاریدن: [عامیانه، کنایه ] خواهان آزار بودن، دنبال دردسر بودن.
تنقل انداختن: [عامیانه، کنایه ] جا خوش کردن، پلاس شدن.
تنگ آفتاب: [عامیانه، اصطلاح] درست در لحظه ی طلوع خورشید.
تنگ بودن وقت: [عامیانه، کنایه ] دیر شدن.
تنگ بودن قافیه : [عامیانه، کنایه ] مشکل بودن کار.
تنگ دل کسی نشستن بسیار نزدیک کسی نشستن، از کسی جدا نشدن.
تنگ شدن خلق: [عامیانه، کنایه ] عصبی شدن، بی حوصله شدن، خشمگین شدن. ( ( تنگ غروب بهار سردی که برای خودم آتشی تو بخاری دیواری افروخته بودم و سرگرم شن ...
تنگ کسی گرفتن : [عامیانه، کنایه ] احتیاج فوری به قضای حاجت داشتن.