پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٨٦٥)
تاخیر بردار: [عامیانه، اصطلاح] قابل عقب انداختن.
تا خرخره زیر قرض بودن : [عامیانه، کنایه ] وام بسیار داشتن.
تا خوردن: [عامیانه، اصطلاح] کج شدن، خم شدن، انحنا برداشتن.
تاتوله هوا کردن : [عامیانه، کنایه ] به حیرت دچار کردن، به سکوت واداشتن.
تاج گل به سر کسی زدن : [عامیانه، کنایه ] کار نیکی در حق کسی کردن.
تاپاله چسباندن : [عامیانه، اصطلاح] بوسدن محکم و پی در پی.
تاپ و توپ : [عامیانه، اصطلاح] سر و صدای ضربه، داد و فریاد.
تا برداشتن : [عامیانه، اصطلاح] تا شدن، خم شدن.
اصل این کلمه در ترکی" گؤدوخ" می باشد. در زبان ترکی ما اصطلاحی داریم با عنوان "گؤدوخ لانماخ" که معادل فارسی آن لوس شدن می باشد. بچه الاغ چون کنار مادر ...
ترش ابرو: [عامیانه، اصطلاح] عبوس. در زبان ترکی ترش ابرو می شود : " قاش قاباقلی ".
ترق و تروق : [عامیانه، اصطلاح] سر و صدای به هم خوردن دو یا چند چیز.
ترقه فرنگی: [عامیانه، اصطلاح] بچه ی شرور.
ترک بیلمز : [عامیانه، اصطلاح] آدم نادان.
ترکمون زدن یا کردن : [عامیانه، کنایه ] دست به آب رساندن، ناشیانه کاری را انجام دادن، زاییدن. ترکمون زده : [عامیانه، اصطلاح] نوعی دشنام است. توهینی ب ...
تر کردن لب : [عامیانه، اصطلاح] چیزی آشامیدن، به یک اشاره ترتیب کاری را دادن، حرف زدن.
ترک نشاندن: [عامیانه، اصطلاح] پشت سر نشاندن کسی
ترکمون زده : [عامیانه، اصطلاح] نوعی دشنام است. توهینی برای زاییدن یا خراب کاری. حامله شدن به بچه حرام زاده. ( ( این جندیه نیم واجبی هزار تا جادو و ...
ترک هوا شکستن: [عامیانه، کنایه ] کاهش یافتن شدت سرما.
ترکیدن دل: [عامیانه، اصطلاح] از چیزی سخت ترسیدن
ترکیدن بغض: [عامیانه، اصطلاح] نگا. بغض کسی ترکیدن.
تِرمال کردن : [عامیانه، اصطلاح] خراب کاری کردن، کثافت کاری کردن، گُه مال کردن.
تره خورد نکردن برای کسی: [عامیانه، کنایه ] کم ترین اهمیتی برای کسی قایل نشدن.
تریاکی ِ چیزی بودن: [عامیانه، کنایه ] سخت به چیزی معتاد بودن.
تزریقات چی : [عامیانه، اصطلاح] کسی که کارش تزریق آمپول است.
تسبیح انداختن: [عامیانه، اصطلاح] یک یک دانه های تسبیح را از زیر انگشتان گذرانیدن.
تزئیناتی : [عامیانه، اصطلاح] کسی که کارش تزیین است .
تسمه از گرده ی کسی کشیدن: [عامیانه، کنایه ] کسی را به سود خود بی رحمانه به کار واداشتن.
تسمه از کدوی کسی بیرون کشیدن : [عامیانه، کنایه ] پاپیچ نشدن، دست برداشتن
تسمه پروانه: [عامیانه، اصطلاح] تسمه ای که پروانه ی موتور را به گردش در می آورد.
تسمه ای : [عامیانه، اصطلاح] آدم لاغر و باریک ولی نیرومند.
تشت رسوایی کسی به صدا درآمدن: [عامیانه، کنایه ] نگا. تشت کسی از بام افتادن
تسویه حساب : [عامیانه، اصطلاح] تلافی ، پاک کردن دل خوری.
تشر تو شور کردن: [عامیانه، کنایه ] هرت و پورت کردن.
تشت کسی از بام افتادن : [عامیانه، کنایه ] رسوا شدن، آشکار شدن راز.
تشنه بودن به خون کسی: [عامیانه، کنایه ] خواهان مرگ کسی بودن
تصدق شدن کسی را : [عامیانه، کنایه ] بلاگردان کسی شدن، قربان صدقه ی کسی رفتن.
تشنه ی چیزی بودن : [عامیانه، کنایه ] یه چیزی سخت اشتیاق داشتن.
تظاهر نمودن : [عامیانه، کنایه ] وانمود کردن، ظاهر سازی کردن.
تصدق کسی رفتن : [عامیانه، کنایه ] نگا. تصدق شدن کسی را.
تعارف آب حمامی: [عامیانه، کنایه ] تعارفی که خرج و مایه ای ندارد.
تعطیل بردار : [عامیانه، اصطلاح] تعطیل شدنی.
تف به روی تو: [عامیانه، اصطلاح] زهی بی شرم که تویی.
تُف به دهن: [عامیانه، اصطلاح] حیرت زده.
تف توی یخه ی خود انداختن : [عامیانه، کنایه ] خود را بد نام کردن
تَفت دادن : [عامیانه، اصطلاح] کمی سرخ و برشته کردن، بی روغن حرارت دادن.
تف مالی: [عامیانه، اصطلاح] سرسری شستن و اندکی آب زدن، هنگام بوسیدن، آب دهان و لب ها را به صورت کسی زدن.
تفنگ در کردن: [عامیانه، اصطلاح] تیراندازی با تفنگ
تفنگ ته پر: [عامیانه، اصطلاح] تفنگی که با فشنگ شلیک می کند.
تفنگ کشیدن روی کسی : [عامیانه، کنایه ] با تفنگ به سوی کسی نشانه گرفتن.
تفنگ شکاری : [عامیانه، اصطلاح] تفنگ ویژه ی شکار ( در برابر تفنگ جنگی ) .