پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٩٠٩)
اساریر جبین: خط های روی. ( ( و تباشیر بشر از اساریر جبین ملک به حصول غرض مشعر می آید. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۲۲۲ ) .
اساریر جبهت: خط های چهره. ( ( اسرار فرّ یزدانی از اسایر جبهت او اشراق کردی. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۶۵ ) .
اساریر پیشانی: خط های پیشانی ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۴۱۷ ) .
اساءت: بدی کردن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۱۸۹ ) .
اژدهای نفس: مار بزرگ نفس ( اضافه تشبیهی ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۴۴۱ ) .
اژدها پیکر: اژدها وار. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۶۴ ) .
از هم باز رفتن: گشاده شدن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۲۵۷ ) .
در میان نهادن: مطرح کردن ( ( از پوست به درآمد و مقصود حال او در میان نهاد و گفت: ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۱۱۹ ) .
نیکو خصالی:نیک صفتی. ( ( بازرگان چون این همه دلجویی و تازه رویی و مهمان نوازی و نیکو خصالی از او مشاهده کرد. . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج ا ...
به زیان آوردن: آسیب رسانیدن. ( ( چنانکه هر روز به زخم سر روی، گوسفندی را افگار کردی و بره و بزغالگان را به زیان آوردی. ) ) ( مرزبان نامه، محمد رو ...
زهرا یعنی نورانی. یعنی منبع نور که به آن در عربی سراج هم گفته می شود، یعنی خود نور، ستاره ی زهره یعنی ستاره نورانی، گل هم از جهت زیبایی می درخشد به آ ...
از کسی بریدن: قطع رابطه کردن. ( ( از دوست بریدن و پشت بر کار او کردن، از قضّیت مکارم و سجیّت اکارم دور افتاد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، ...
از گشاد بیرون رفتن: در رفتن، جستن. ( ( پس از آنجا برخاست، چون تیر چهار پر از گشاد عزیمت بیرون رفت، ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱ ...
از کار فروماندن: عاجز شدن. ( ( که مرد را چون خوف و خشیت بر دل غالب آمد، دست و پای قدرت از کار فرو ماند. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ د ...
از کاررفتن: فلج شدن. ( ( خرس چون گواهی موش برخود بشنید، دست و پای قوّت و حرکت او از کار برفت. . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷ ...
از قرار گشتن: دگرگون شدن. ( . . و عادت تغییر پذیرد و مزاج صورت و صفت هر دو از قرار بگردد. . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۴ ...
از کار افتادن: فلج شدن. ( ( و پای قوت و حرکت او از کار افتاد و گفت:. . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۴۸۲ ) .
از فرط: از بسیاری. ( ( مار دید که از فرط سرما تاخته بود و بر هم پیچیده. . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۷٠ ) .
از عهده بیرون آمدن: انجام دادن. ( ( . . دینی در این مناظره از عهده ی سوالات دیو گاو پای بیرون آید. . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ...
از عهده به درآمدن: انجام دادن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۴۸۳ ) .
از عهده برآمدن: به انجام رسانیدن. ( ( . . چون موش از اداء شهادت بپرداخت و از عهده واجب خویش به درآمد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم ...
از سرگرفتن: بازگفتن. ( ( . . و حکایت شکاریان و شکایت جراحتی که به دل او از تذّکر زن و فرزند و تحسر بر فوات ایشان رسید ، از سر گرفت. . . ) ) ( مرز ...
از سر پنجه گفتن: با قوت روبه رو شدن. ( ( . . . که به فرط شجاعت و علو همت با شیران عالم از سرپنجه می گوید، . . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج او ...
از روی امتحان: برای آزمایش. ( ( . . . به نزدیک یکی از آن یاران شد و از روی امتحان گفت:. . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ...
از راه گردانیدن: منحرف ساختن. ( ( . به اغوا و اضلال خلق را از راه حق می گردانیدند. . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۱۴۷ ) .
از راه بر گرفتن: معدوم ساختن. ( ( . . . چاره همان است که چنانچه من به هلاک او متهم نباشم، زحمت وجود او از راه برگیرم. . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد ...
از راه برخاستن موانع: زایل شدن موانع. ( ( لیکن اکنون که موانع از راه برخاست، . . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۲۳۴ ) .
از دست رفته: گم شده ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۴۹۴ ) . ازدست رفته: [عامیانه، کنایه ] عاشق .
از دست رفتن: تلف شدن. ( ( . . . عمرها از مال و خواسته و افزار دست رفته باشد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۳۵۴ ) .
از دست دادن: نابود کردن. ( ( اکنون بگو تا چون مال از دست دادی و دوست چون به دست آوردی؟ ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۱۱٠ ) . از ...
از دست برخاستن: از عهده برآمدن. ( ( وثوق ما به اصول و عروق این دولت هرچه بیشتر است، که قلع او از دست ایشان برنخیزد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ...
از دست امکان خواستن: از عهده برآمدن. ( ( و آنگاه همسایگان عیب جوی و عثرت گویی دارم، همه به غمز و تهمت من مشغول. از دست امکان من بر نخیزد. ) ) ( م ...
از دست انداختن: رها ساختن. ( ( مثلاً چون کوزه فقاع که تا پر باشد، بر لب و دهان او بوسه های خوش زنند، و چون تهی گشت از دست بیاندازند. ) ) ( مرزبان ...
از چشم انداختن: بی قرب شدن ( ( مرا چاره ی این کار می باید اندیشید و چشم بر بهانه ی نهادکه ایشان را از چشم عنایت این ملک بیندازم. . ) ) ( مرزبان نا ...
از جهان گذشتن: مردن. ( ( هنگام آن فراز آمد که از این جهان بگذرد و به دیگران بگذارد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۶۶ ) .
از جای شدن: بر آشفتن. ( ( به خدمت شیر رفت و باز رسانید. شیر از جای بشد و اندهگین گشت. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۴۵۱ ) .
از جایی جستن: فوری برخاستن. ( ( . . . از جای بجست و به گوشه ی بام سراچه ی خلوت آمد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۳۲۱ ) .
از جای برفتن: در خشم شدن. ( ( دادستان در آن شکل که پیش آمد، سخت از جای برفت. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۲٠۳ ) .
از جایی برخاستن دل: نگران شدن. ( ( زاغ را از نشستن او دل از جای برخاست و اندیشه مزاحمتش گرد خاطر برآمد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ د ...
از جان بریدن: قطع امید کردن. ( ( شنیدم که وقتی یکی را همین جراحت رسیده بود و پیوند راحت به فراغ فرزندی از جان بریده. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ...
از پیش خاطر برخاستن: زایل شدن. ( ( به سمع پادشاه رسانیدند تا خیالی که او نشانده بود، از پیش خاطر برخاست، . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، ...
از پهلوی کسی: از قِبل وی. ( ( چنانکه هر روز به زخم سر روی، گوسفندی را افگار کردی و بره و بزغالگان را به زیان آوردی. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ...
از پوست به در آمدن: بی رودربایستی شدن. ( ( بازرگان چون این همه دلجویی و تازه رویی و مهمان نوازی و نیکو خصالی از او مشاهده کرد، با آن دوست که از روی ...
از پس پشت انداختن: فراموش کردن. ( ( و به چشم دل ملاحظت آن جانب می کند و محافظت حقوق تو از پس پشت می اندازد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چ ...
از پرده بیرون افکندن: آشکار ساختن. ( ( چون دو سه دور در گشت، نزدیک شد که سرّّ ّخاطر خویش عشاق وار از پرده بیرون افگند. ) ) ( مرزبان نامه، محمد رو ...
از پرده به در افتادن: آشکارا شدن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۱٠۱ ) .
از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن. ( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) ...
از پایه افکندن: ساقط کردن. مستأصل کردن ( ( . . . و سخن که نه در پایه ی خویش گویی از پایه بیفگند. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷ ...
از پای در آمدن: فرو افتادن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۱۵۱ ) .
از بیخ برآوردن: ریشه کن کردن. ( ( اگر نرم تر بادی بجهد شاخ او را بشکند. و اگر کمتر دستی خواهد از بیخش بر آورد. ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول ...