پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٧٩٧)

بازدید
٢٦,٧٦٣
تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دُم سیخ کردن: [عامیانه، کنایه ] نگا. دُم سیخ شدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دُم سیاه: [عامیانه، اصطلاح] نوع مرغوب برنج گیلان، کبوتری که دم سیاه دارد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دُم سیخ شدن: [عامیانه، کنایه ] سقط شدن، مردن.

پیشنهاد
٠

دم خود را روی کول گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] گریختن، شکست خورده رفتن.

پیشنهاد
٠

دم خروس در دست داشتن: [عامیانه، کنایه ] بهانه داشتن.

پیشنهاد
١

دم خروس از آستین کسی پیدا بودن: [عامیانه، ضرب المثل ] آشکار بودن نشانه ی کار خلاف.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

دم حجله کشتن گربه : [عامیانه، ضرب المثل ] زهر چشم گرفتن برای نخستین بار.

پیشنهاد
٠

دم حجله کشتن گربه : [عامیانه، ضرب المثل ] زهر چشم گرفتن برای نخستین بار.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دَم پهن : [عامیانه، اصطلاح] نوعی انبر دست که نوک پهن دارد.

پیشنهاد
٠

دُم توی پا گرفتن: [عامیانه، کنایه ] شکست خورده رفتن، نامید و ساکت شدن.

پیشنهاد
٠

دُم توی تاقچه گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] خود را گرفتن، لوس و ننر شدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دم به ساعت: [عامیانه، اصطلاح] هر ساعت، هر لحظه.

پیشنهاد
١

دَم ِ پَر کسی رفتن: [عامیانه، کنایه ] نزدیک کسی رفتن، به کسی پناه بردن.

پیشنهاد
١

دم به خمره زدن: [عامیانه، کنایه ] باده گساری کردن، شراب خوردن.

پیشنهاد
٠

دُم به دست دادن : [عامیانه، کنایه ] بهانه به دست دادن، خود را گیر انداختن.

پیشنهاد
٣

دم به تله ندادن : [عامیانه، کنایه ] با احتیاط رفتار کردن، خطر نکردن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دمبکی : [عامیانه، اصطلاح] دمبک زن، بی ادب و نفهم.

پیشنهاد
٠

دَمب چیزی را چسبیدن: [عامیانه، کنایه ] کاری را پی گیری کردن و ادامه دادن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دماغ گنده : [عامیانه، اصطلاح] ثروتمند، سرشناس. دماغ گنده ؛ آنکه بینی بزرگ دارد. ( یادداشت مؤلف ) . - || مالدار و سرشناس.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دمامه : [عامیانه، اصطلاح] زن خشن، زن بی حیا و پاچه ورمالیده، آپارتی.

پیشنهاد
٠

دماغ سوخته شدن: [عامیانه، کنایه ] بور شدن، خجالت زده شدن، ناکام شدن.

پیشنهاد
٠

دماغ کسی چاق بودن: [عامیانه، کنایه ] سالم و تندرست بودن، سر حال بودن. دماغ کسی چاق بودن ؛ سرحال بودن و نشاط داشتن. ( یادداشت دهخدا ) . - || مال ب ...

پیشنهاد
٠

دماغ کسی را سوزاندن : [عامیانه، کنایه ] کسی را ناکام کردن، در حسرت گذاشتن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دماغ سوختگی: [عامیانه، اصطلاح] خجالت زدگی، ناکامی.

پیشنهاد
٠

دماغ را بالا کشیدن: [عامیانه، کنایه ] اظهار نارضایتی کردن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دماغ چاقی: [عامیانه، اصطلاح] احوال پرسی. دماغ چاقی ؛ احوالپرسی. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دماغ خشکی : [عامیانه، اصطلاح] بی مغزی، دیوانگی.

پیشنهاد
٠

دماغ چاق بودن : [عامیانه، کنایه ] سر حال بودن، تندرست بودن. دماغ چاق بودن ؛ در تداول عوام ، سرحال بودن. می پرسند: حال شما چطور است ، دماغ شما چاق اس ...

پیشنهاد
٠

دماغ تیز داشتن: [عامیانه، کنایه ] شامه تیز داشتن. دماغ تیز داشتن ؛ شامه تند داشتن. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

دماغ تیز داشتن: [عامیانه، کنایه ] شامه تیز داشتن. دماغ چاق بودن : [عامیانه، کنایه ] سر حال بودن، تندرست بودن. دماغ چاقی: [عامیانه، اصطلاح] احوال پر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دلِی دلِی: [عامیانه، اصطلاح] حاشا، انکار.

پیشنهاد
٠

دمار از کسی درآوردن: [عامیانه، کنایه ] کسی را سخت آزار دادن، کشتن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دله کاری : [عامیانه، اصطلاح] پرداختن به کارهای پست و کم درآمد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دله دزدی : [عامیانه، اصطلاح] عمل دله دزد. دله دزد : در اصطلاح عامیانه ، آنکه چیزهای کم ارزش دزدد. آنکه چیزهای کم بها دزدد. آنکه دزدیهای خرد و ناچیز ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دله بازی: [عامیانه، اصطلاح] رفتار آدم دله.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دله دزد: [عامیانه، اصطلاح] آفتابه دزد، دزدی که به چیزهای کم ارزش قانع است.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل و قلوه ای: [عامیانه، اصطلاح] کسی که دل و قلوه می فروشد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل و قلوه : [عامیانه، اصطلاح] احشای گاو و گوسفند.

پیشنهاد
٠

دل و روده ی چیزی را در آوردن [عامیانه، کنایه ] اجزای درون چیزی را به هم زدن و بیرون ریختن.

پیشنهاد
١

دل و دماغ نماندن برای کسی: [عامیانه، کنایه ] حال و حوصله ای در کسی نبودن.

پیشنهاد
٠

دل و روده بالا آمدن: [عامیانه، کنایه ] به حالت تهوع افتادن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

دل و روده بالا آمدن: [عامیانه، کنایه ] به حالت تهوع افتادن.

پیشنهاد
٠

دل و روده ی چیزی را در آوردن اجزای درون چیزی را به هم زدن و بیرون ریختن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

دل و دماغ نماندن برای کسی: [عامیانه، کنایه ] حال و حوصله ای در کسی نبودن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل و حوصله : [عامیانه، اصطلاح] آمادگی، حاضر بودن برای انجام کاری، شور و اشتیاق.

پیشنهاد
٠

دل و دماغ نماندن برای کسی: [عامیانه، کنایه ] حال و حوصله ای در کسی نبودن.

پیشنهاد
٠

دلو حاجی میرزا آقاسی : [عامیانه، ضرب المثل ] آدم بی قرار و پر تحرک.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

دلو حاجی میرزا آقاسی : [عامیانه، ضرب المثل ] آدم بی قرار و پر تحرک.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل و جگر چیزی را بیرون آوردن: [عامیانه، کنایه ] چیزی را به هم ریختن، نامرتب و درهم و بر هم کردن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل و جگر زلیخا: [عامیانه، کنایه ] تکه تکه، پاره پاره.