پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٧٩٧)

بازدید
٢٦,٧٨٣
تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

دک و پوز : [عامیانه، اصطلاح] دهان و لب و دندان.

پیشنهاد
٠

دکمه را انداختن: [عامیانه، اصطلاح] دکمه ی لباس را بستن.

پیشنهاد
٠

دکان کسی را تخته کردن : [عامیانه، کنایه ] کسب کسی را از رونق انداختن، دست کسی را از چیزی کوتاه کردن. دکان کسی را تخته کردن ؛ وی را بی اعتبار کردن. ...

پیشنهاد
١

دکان و دستگاه به هم زدن: [عامیانه، کنایه ] سر و سامان یافتن، قدرت و ثروت پیدا کردن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دق مرده : [عامیانه، اصطلاح] گرفتار شده به بیماری دق، غمگین.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

دقیانوس : [عامیانه، اصطلاح] نام یکی از پادشاهان سامی که اصحاب کهف را تعقیب می کرد، گذشته ی بسیار دور.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

دق کُش کردن : [عامیانه، کنایه ] سبب مردن کسی از غم و اندوه شدن

پیشنهاد
٣

دق دل در آوردن ( خالی کردن ) : [عامیانه، کنایه ] انتقام گرفتن.

پیشنهاد
١

دعوت حق را لبیک گفتن : [عامیانه، کنایه ] مردن.

پیشنهاد
٠

دعوا راه انداختن: [عامیانه، کنایه ] سبب جنگ و جدال شدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

دعوا مرافعه : [عامیانه، اصطلاح] جنگ و جدال بر سر چیزی.

پیشنهاد
٠

دشت کسی را کور کردن اولین فروش کاسب را نسیه خریدن.

پیشنهاد
٠

دست یکی داشتن: [عامیانه، کنایه ] همدست شدن، متحد شدن.

پیشنهاد
٠

دستی به سر و صورت کشیدن: [عامیانه، کنایه ] خود را مرتب کردن، آرایش کردن.

پیشنهاد
٠

دستی پس، دستی پیش: [عامیانه، ضرب المثل ] سخت تهی دست، بی چیز .

پیشنهاد
٣

دستی از دور بر آتش داشتن : [عامیانه، کنایه ] از حقیقت امری بی خبر بودن، قضاوتی سطحی از چیزی داشتن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دسته دیزی: [عامیانه، اصطلاح] قوم و خویش دور.

پیشنهاد
٠

دسته راه انداختن : [عامیانه، کنایه ] دسته و جمعیت ترتیب دادن.

پیشنهاد
٠

دسته چاقو نشستن : [عامیانه، کنایه ] نشستن روی دو پا و بغل کردن دو رانو، چمباتمه نشستن.

پیشنهاد
١

دسته اش را در کردن : [عامیانه، کنایه ] تصفیه حساب کردن، جبران کردن کاری.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

در زبان یونانی به میوه Karpos گفته می شود .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دسته : [عامیانه، اصطلاح] جمعیت سینه زن.

پیشنهاد
٠

دست و رو نشسته: [عامیانه، اصطلاح] ناکس، ناچیز.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

در زبان ترکی به بی آبرو گفته می شود" اؤزو سوسوز "

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

دست و رو شسته: [عامیانه، اصطلاح] بی شرم، وقیح.

پیشنهاد
١

دست و دل کسی به کار نرفتن: [عامیانه، کنایه ] میل به کار نداشتن.

پیشنهاد
١

دست و پای خود را جمع کردن: [عامیانه، کنایه ] ترسیدن و مواظب گفتار و کردار خود شدن.

پیشنهاد
٣

دست و پای خود را گم کردن: [عامیانه، کنایه ] دست پاچه شدن.

پیشنهاد
٢

دست و پنجه نرم کردن : [عامیانه، کنایه ] گلاویز شدن، جنگیدن. کنایه از زور آزمایی کردن است.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست و پا نمدی: [عامیانه، اصطلاح] نگا. دست و پا پنبه ای.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

دست و پا گیر : [عامیانه، اصطلاح] مزاحم، مانع از کاری.

پیشنهاد
٢

دست و پا شکسته : [عامیانه، اصطلاح] ناقص، ناتمام.

پیشنهاد
٢

دست و پا چلفتی: [عامیانه، اصطلاح] بی عرضه، نالایق، بی دست و پا.

پیشنهاد
٠

دست و پا توی هم رفتن: [عامیانه، کنایه ] بی پول شدن، گرفتاری مالی پیدا کردن.

پیشنهاد
٠

دست و پا پنبه ای : [عامیانه، اصطلاح] دست و پا چلفتی، بی عرضه، بی دست و پا.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

دست و پا : [عامیانه، اصطلاح] توانایی، عُرضه.

پیشنهاد
٠

دست ننه ات درد نکند: [عامیانه، اصطلاح] به تمسخر به کسی که کار نادرست کرده است می گویند.

پیشنهاد
٠

دست و بال کسی تنگ بودن: [عامیانه، کنایه ] تنگدست بودن، فقیر بودن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست و بال : [عامیانه، اصطلاح] دور و بر، اطراف.

پیشنهاد
٠

دست من و دامن تو : [عامیانه، اصطلاح] نگا. دستم به دامنت.

پیشنهاد
١

دستم به دامنت : [عامیانه، کنایه ] به یاری ات سخت نیاز دارم.

پیشنهاد
٠

دستمال به دست بودن: [عامیانه، کنایه ] چاپلوس بودن، متملق بودن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

دستمال سفره: [عامیانه، اصطلاح] پارچه ای که کنار سفره می نهند تا با آن دست و لب را از غذا پاک کنند.

پیشنهاد
٠

دستمال ابریشمی برداشتن: [عامیانه، کنایه ] چاپلوسی کردن، تملق کردن.

پیشنهاد
٠

دستمال به دست : [عامیانه، کنایه ] چاپلوس، متملق.

پیشنهاد
٠

دستمال ابریشمی : [عامیانه، کنایه ] چاپلوسی، تملق.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دستگیره ی خطر: [عامیانه، اصطلاح] وسیله ای حلقه مانند در قطار برای بازداشتن قطار از حرکت به هنگام خطر.

پیشنهاد
٠

دست گرفتن کسی : [عامیانه، کنایه ] مسخره کردن، به ریشخند گرفتن.

پیشنهاد
٠

دست گرفتن برای کسی : [عامیانه، کنایه ] خطای کسی را مرتب به رخ او کشیدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

دست کم گرفتن : [عامیانه، کنایه ] کم بها دادن، اهمیت ندادن، حقیر شمردن .