پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٧٩٧)
دو سر قاف : [عامیانه، کنایه ] دشنامی زشت که گاه برای شوخی نیز گفته می شود.
دو رانو نشستن : [عامیانه، اصطلاح] نشستن چون شتر که نشانه ی ادب است.
دو زاری: [عامیانه، اصطلاح] سکه ی دو ریالی.
دو زاری کسی افتادن: [عامیانه، کنایه ] به اشارات و کنایات پی بردن.
دوری و دوستی : [عامیانه، اصطلاح] دوری برای دوام و پایداری دوستی لازم است.
دو زار : [عامیانه، اصطلاح] دو هزار، دو قران، دو ریال.
دوره افتادن: [عامیانه، اصطلاح] گرداگرد شهر گشتن، به دیدار هر کسی رفتن.
دوره انداختن : [عامیانه، اصطلاح] مهمانی ادواری میان عده ای برقرار کردن، کسی را به این سو و آن سو فرستادن.
دور کسی گشتن : [عامیانه، کنایه ] قربان صدقه ی کسی رفتن.
دور علم کسی جمع شدن : [عامیانه، کنایه ] دور کسی گردآمدن و از او پشتیبانی کردن.
دور کسی یا چیزی را خیط کشیدن: [عامیانه، کنایه ] با کسی قطع رابطه کردن، از خیر کسی یا چیزی گذشتن
دور سر چرخاندن و دادن: [عامیانه، کنایه ] صدقه دادن.
دور سر گرداندن: [عامیانه، کنایه ] بلاتکلیف گذاشتن، معطل گذاشتن.
دور چیزی را قلم گرفتن : [عامیانه، کنایه ] چیزی را ترک کردن، کنار نهادن.
دور تسبیح : [عامیانه، اصطلاح] بسیار و بی شمار. دور تسبیح: 1 - واحد شمارش دانه های تسبیح از اول تا آخر : ( ( عمه بلقیس برای اینکه مادر زود به هوش بیا ...
دور چیزی را خط کشیدن : [عامیانه، کنایه ] چیزی را کنار نهادن، دست کشیدن از چیزی .
دوربین انداختن : [عامیانه، اصطلاح] دید زدن، چشم چرانی کردن.
دور برد: [عامیانه، اصطلاح] دارای برد زیاد.
دور برداشتن: [عامیانه، کنایه ] گرم شدن، مبالغه کردن، کش دادن، عصبانی شدن.
دور از شما : [عامیانه، اصطلاح] بلانسبت.
دور از جناب: [عامیانه، اصطلاح] بلانسبت.
دو دو زدن : [عامیانه، اصطلاح] تکان تکان خوردن.
دو دوزه بازی :دو رویی، کلک زنی.
دود ِ نازک: [عامیانه، اصطلاح] دود سیگار و قلیان و چپق.
دود و دم داشتن: [عامیانه، کنایه ] بساط چای و قلیان یا تریاک گستردن.
دود ِ کلفت: [عامیانه، اصطلاح] دود مواد مخدر.
دو دستی تقدیم کردن: [عامیانه، کنایه ] با رضایت خاطر و احترام دادن.
دود شدن و به هوا رفتن : [عامیانه، کنایه ] گم و ناپدید شدن، آب شدن و به زمین فرو رفتن، محو و نابود شدن.
دود دادن سبیل کسی: [عامیانه، کنایه ] ادب کردن، تنبیه کردن، شکست دادن.
دود چیزی تو چشم کسی رفتن: [عامیانه، کنایه ] سودش به کسی و زیانش به دیگری زسیدن.
دود چراغ خوردن : [عامیانه، کنایه ] زحمت کشیدن، تحمل رنج کردن، استخوان خرد کردن.
دود چراغ: [عامیانه، اصطلاح] کشیدن شیره.
دوخته فروش :کسی که پارچه بخرد، از آن لباس بدوزد. و برای فروش عرضه کند.
دود از کله ی کسی برخاستن : [عامیانه، کنایه ] سخت شگفت زده شدن، حیرت بسیار کردن.
دوختن چشم : [عامیانه، اصطلاح] زل زدن، با دقت چیزی را نگاه کردن .
دو پول : [عامیانه، اصطلاح] مبلغ بسیار ناچیز و اندک.
دو پولی : [عامیانه، اصطلاح] کالای بی ارزش
دو پشته سوار شدن : [عامیانه، کنایه ] دو نفری بر ستور یا وسیله ی نقلیه سوار شدن.
دو پا در یک کفش کردن : [عامیانه، کنایه ] سماجت و اصرار کردن.
دو پا داشتن، دو پا هم قرض کردن: [عامیانه، کنایه ] به چابکی گریختن.
دو به هم انداز : [عامیانه، کنایه ] فتنه انگیز، سخن چین.
دو به هم اندازی : [عامیانه، کنایه ] فتنه انگیزی، سخن چینی.
دو به دست کسی دادن: [عامیانه، کنایه ] به کسی فرصت انجام کاری دادن، به کسی بهانه دادن.
دو به دست کسی افتادن : [عامیانه، کنایه ] به دست آوردن فرصت برای اعمال نظر، قدرت نمایی یا انتقام جویی.
دوبله ایستادن: [عامیانه، اصطلاح] نگه داشتن اتوموبیل در کنار یک اتوموبیل دیگر.
دو بامبی : [عامیانه، اصطلاح] دو دستی، با دو دست. در زبان ترکی بَمبَچه گفته می شود.
دو آمدن : [عامیانه، اصطلاح] دور برداشتن، شاخ و شانه کشیدن، قیافه گرفتن.
دُوال بازی کردن : [عامیانه، کنایه ] حقه بازی کزدن، فریب به کار بردن.
دوا گُلی دوا قرمز، پرمنگنات.
دوا قرمز : [عامیانه، اصطلاح] پرمنگنات.