پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٧٩٧)
دیدن کردن: [عامیانه، اصطلاح] عیادت کردن، زیارت کردن، ملاقات کردن.
دید و بازدید : [عامیانه، اصطلاح] ملاقات خویشان و دوستان با یکدیگر.
دیالله : [عامیانه، اصطلاح] زود باش دیگه ! .
دیدن چیزی از چشم کسی: [عامیانه، کنایه ] از او دانستن، به حساب او گذاشتن.
دیدن دم کسی: [عامیانه، کنایه ] نگا. دم کسی را دیدن.
د ِهه ! : [عامیانه، اصطلاح] کلمه ای برای پرسش به معنی چرا چنین می کنی؟ چرا چنین می گویی؟ یا برای بیان اعتراض به کاری
دهنی کردن: [عامیانه، اصطلاح] آب دهان زدن به غذا یا چیزی.
دهنه ی کسی را کشیدن: [عامیانه، کنایه ] جلو حرف زدن کسی را گرفتن.
دهنی شدن: [عامیانه، اصطلاح] آب دهان خوردن به غذا یا چیزی.
دهنه سرخود: [عامیانه، اصطلاح] بی بند و بار.
دهن کسی را سرویس کردن: [عامیانه، کنایه ] کسی را خونین و مالین کردن، به حساب کسی رسیدن.
دهن کسی گرم بودن: [عامیانه، کنایه ] خوش سخن و مجلس آرا بودن.
دهن کسی لق بودن: [عامیانه، اصطلاح] رازدار نبودن.
دهن کسی را آب انداختن: [عامیانه، کنایه ] کسی را به طمع انداختن، میل شدید در کسی ایجاد کردن.
دهن کسی آب افتادن: [عامیانه، کنایه ] به طمع افتادن، میل شدید پیدا کردن.
دهن کجی کردن: [عامیانه، کنایه ] ادا و شکلک در آوردن برای مسخره کردن، بی اعتنایی کردن.
دهن خود را آب کشیدن : [عامیانه، اصطلاح] دهان خود را طاهر کردن، استغفار کردن.
دهن تر کردن: [عامیانه، کنایه ] اندکی نوشیدن، لو دادن.
ده مرده حلاج بودن : [عامیانه، کنایه ] بسیار زرنگ و کاری بودن.
دهن بسته : [عامیانه، اصطلاح] حیوان .
دهن: [عامیانه، اصطلاح] واحد آواز خواندن.
ده کوره : [عامیانه، اصطلاح] ده یا شهر کوچک عقب افتاده و بدون امکانات.
دهل کسی را زدن: [عامیانه، کنایه ] کسی را از کار برکنار کردن.
دهان گیره : [عامیانه، اصطلاح] غذای اندکی که میان دو غذای اصلی می خورند.
دهان کسی چاییدن : [عامیانه، کنایه ] آرزوی محال داشتن، از عهده ی چیزی بر نیامدن.
دهان کسی بوی شیر دادن: [عامیانه، کنایه ] با وجود کوچکی کار بزرگ کردن و نتوانستن.
دهان کسی چاک و بست نداشتن: [عامیانه، کنایه ] ناتوان بودن در رازداری.
دهان پر کن : [عامیانه، کنایه ] بدون ارزش و اهمیت واقعی.
دهان کسی آستر داشتن: [عامیانه، کنایه ] قدرت خوردن خوردنی های بسیار داغ و تند را داشتن.
دهان به دهان گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] نگا. دهان به دهان شدن.
دهان به دهان شدن: [عامیانه، کنایه ] بحث و مجادله کردن، با پست تر از خود جر و بحث کردن.
دویدن توی حرف کسی : [عامیانه، کنایه ] حرف میان حرف آوردن، حرف کسی را قطع کردن .
دو هوا شدن: [عامیانه، اصطلاح] بیمار شدن به دلیل تغییر هوا.
دوم از آن: [عامیانه، اصطلاح] در ثانی، دوم آن که.
دون پاشیدن : [عامیانه، کنایه ] دانه دادن به پرندگان، در باغ سبز نشان دادن، وعده دادن.
دو لُپی خوردن نگا. دو لُپه خوردن، هم از آخور خوردن، هم از توبره.
دو لا پهنا حساب کردن : [عامیانه، کنایه ] دو برابر بهای خقیقی حساب کردن.
دو لُپه خوردن : [عامیانه، کنایه ] با خرص و ولع خوردن، لقمه های بزرگ برداشتن.
دو لا پهنا: [عامیانه، اصطلاح] پارچه ای که عرض آن دو برابر عرض پارچه های معمولی است.
دو کرپا : [عامیانه، اصطلاح] چمباتمه.
دوگلاسی: [عامیانه، اصطلاح] سبیل نازک قیطانی.
دو علی گلابی آمدن : [عامیانه، ضرب المثل ] بچه ترساندن، تهدید توخالی کردن، توپ و تشر آمدن.
دوغ و دوشاب یکی بودن: [عامیانه، ضرب المثل ] فرقی میان خوب و بد نبودن. دوغ و دوشاب یکی بودن ؛ یعنی تمیز از میان نیک و بد و شریف و وضیع برخاسته بودن. ...
دو قورت و نیمش باقی بودن: [عامیانه، ضرب المثل ] با وجود بهره بردن فراوان هنوز ناسپاس بودن.
دوشیدن: [عامیانه، کنایه ] به ناحق و فریب از کسی پولی گرفتن.
دوش گرفتن: [عامیانه، اصطلاح] زیر دوش ایستادن و خود را شستن.
دو شکمه : [عامیانه، اصطلاح] آن که در بازی به جای دو نفر بازی می کند
دو سره بار کردن: [عامیانه، کنایه ] از دو جا سود بردن، دو لپی خوردن.
دوش فروش: [عامیانه، اصطلاح] ربا خوار.
دوز و کلک سوار کردن : [عامیانه، کنایه ] توطئه چیدن، مطالبی را خلاف واقع جلوه دادن.