پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٧٩٧)
رو زیاد کردن : [عامیانه، کنایه ] پر رو شدن، توقع زیادی داشتن
در زبان ترکی" طاباق اوروجی" گفته می شود . ترجمه تحت الفظی : روزه ی طبقی.
روز هفتاد هزار سال : [عامیانه، اصطلاح] روز قیامت.
روزه ی کله گنجشکی: [عامیانه، اصطلاح] روزه ای که بچه ها تا نیمه های روز می گیرند. تا نیم روز روزه داربودن و سپس غذا خوردن.
روز پنجاه هزار سال : [عامیانه، اصطلاح] روز قیامت.
روز بد نبینی: [عامیانه، اصطلاح] امیدوارم به سرت نیاید. روز بد برای ایت پیش نیاید ، دچار گرفتاری و بلا نشوی.
رو راست: [عامیانه، اصطلاح] پوست کنده، آشکارا، صریح، بدون ابهام.
روده گشاد کردن: [عامیانه، کنایه ] سکسکه کردن.
روده درازی کردن: [عامیانه، کنایه ] پر حرفی کردن، وراجی کردن.
روده کوچکه ی کسی روده بزرگش را خوردن: [عامیانه، کنایه ] کنایه از شدت گرسنگی .
روده بر شدن : [عامیانه، کنایه ] سخت خندیدن، از شدت خنده بی حال شدن.
روده دراز : [عامیانه، کنایه ] پر حرف، وراج.
رو دستی : [عامیانه، اصطلاح] نوعی دستکش، ضربه ی روی دست، حقه، کلک.
رودل کردن : [عامیانه، اصطلاح] به سنگینی معده دچار شدن.
رو دست کسی بلند شدن : [عامیانه، کنایه ] از کسی پیشی گرفتن، با کسی رقابت کردن.
رو دست کسی گذاشتن خرج: [عامیانه، کنایه ] کسی را در خرج انداختن.
رو دست خوردن: [عامیانه، کنایه ] فریب خوردن، خام شدن. گول خوردن، به دام افتادن.
رو دست بالا آمدن: [عامیانه، کنایه ] رقابت کردن، پیشی گرفتن.
رودرواسی: [عامیانه، اصطلاح] نگا. رودربایستی.
رودربایستی داشتن: [عامیانه، اصطلاح] ملاحظه کردن، پروا داشتن.
رودربایستی داشتن: [عامیانه، اصطلاح] ملاحظه کردن، پروا داشتن.
روخوانی کردن : [عامیانه، اصطلاح] از روی کتاب و نوشته خواندن.
روخوانی: [عامیانه، اصطلاح] از روی کتاب و نوشته خواندن.
روی حرف کسی حرف نزدن : [عامیانه، کنایه ] با حرف کسی مخالفت نکردن.
روی چوب کردن کسی : [عامیانه، کنایه ] کسی را برای کاری تحریک کردن.
روی تاب گذاشتن: [عامیانه، کنایه ] سپردن شرط بازی به نفر سوم برای جر نزدن حریفان.
روی چوب کردن کسی : [عامیانه، کنایه ] کسی را برای کاری تحریک کردن.
رو به قبله بودن : [عامیانه، کنایه ] در حال مرگ بودن.
روبند کردن : [عامیانه، کنایه ] کسی را به رودربایستی به کاری واداشتن. در زبان ترکی" اؤزه سالماخ "
رو به رو کردن : [عامیانه، کنایه ] در برابر هم وادار به اظهار عقیده کردن.
روبند شدن : [عامیانه، کنایه ] با رودربایستی ناگزیر به انجام کاری شدن.
رو به رو شدن: [عامیانه، کنایه ] برخورد کردن، ملاقات کردن، مواجهه شدن.
رو به راه کردن : [عامیانه، کنایه ] آماده و مهیا کردن.
رو به راه شدن: [عامیانه، کنایه ] آماده و مهیا شدن.
رو انداختن : [عامیانه، کنایه ] تقاضا و خواهش کردن.
روان بودن: [عامیانه، اصطلاح] از حفظ بودن، از بر بودن.
رو آب انداختن: [عامیانه، کنایه ] فاش کردن، آشکار کردن.
روی آب نشستن : [عامیانه، اصطلاح] سوار قایق یا کشتی شدن.
رنگ و رو رفته : [عامیانه، اصطلاح] کهنه، فرسوده، کارکرده.
رنگ و رو: [عامیانه، اصطلاح] آب و رنگ، جلا و درخشندگی.
رنگ نداشتن حنای کسی : [عامیانه، کنایه ] اعتباری نداشتن حرف یا عمل کسی.
رنگ کردن کسی: [عامیانه، کنایه ] گول زدن، فریب دادن کسی.
رنگ گذاشتن و رنگ برداشتن: [عامیانه، کنایه ] نگا. رنگ به رنگ شدن.
رنگ دادن و رنگ گرفتن : [عامیانه، کنایه ] نگا. رنگ به رنگ شدن.
رنگ به رنگ شدن: [عامیانه، اصطلاح] از خجالت یا خشم سرخ و زرد و سفید شدن.
رنگ انداختن: [عامیانه، اصطلاح] رنگ دلخواه را پیدا کردن.
رنگ آمیزی آمیختن رنگ های گوناگون به هم.
رنجیده شدن: [عامیانه، اصطلاح] آزرده خاطر شدن، آزرده دل شدن.
رنجیده کردن: [عامیانه، اصطلاح] آزرده ساختن، رنجانیدن.
رگ و ریشه : [عامیانه، اصطلاح] خویشاوندان و بستگان.