پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٧٩٧)
زمین گیر شدن: [عامیانه، اصطلاح] ناتوان شدن از پیری یا بیماری.
زمین گذاشتن چیزی: [عامیانه، اصطلاح] چیزی را ترک کردن.
زمین گذاشتن سر : [عامیانه، اصطلاح] مردن.
زمین را به آسمان دوختن: [عامیانه، کنایه ] گزافه گویی کردن، دروغ های شاخ دار گفتن. زمین را به آسمان دوختن ؛ کنایه از زیاده از مقدور دست و پا زدن و کو ...
زمانه بازی کردن : [عامیانه، اصطلاح] با زبان بازی و چاپلوسی رفتار کردن.
زمخت گفتن: [عامیانه، اصطلاح] دشنام دادن، سخنان درشت گفتن.
زلف پاشنه نخواب: [عامیانه، اصطلاح] کنایه از مویی که از نیمه ی پشت بریده و سر آن رو به بالا باشد .
زلف گذاشتن: [عامیانه، اصطلاح] موی خود را بلند کردن.
زُق زُق کردن : [عامیانه، اصطلاح] احساس درد و تیر کشیدن.
ز ِق ز ِق : [عامیانه، اصطلاح] گریه ی بریده بریده ی بچه.
زکی: [عامیانه، اصطلاح] لفظی که به هنگام باور نکردن و رد کردن حرف طرف گفته می شود.
زُق زدن : [عامیانه، اصطلاح] تیر کشیدن و درد کردن اعضای بدن. این اصطلاح ترجمه ی تحت الفظی عبارت " زُقّلاماق " ترکی می باشد .
ز ِق زدن : [عامیانه، اصطلاح] نق نق کردن بچه که مقدمه ی فریادهای و گریه های بعدی است. این اصطلاح ترجمه تحت الفظی " زِقیلّاماق " ترکی می باشد .
زغنبود کردن: [عامیانه، اصطلاح] خوردن ( به لحن تحقیرآمیز ) .
زغنبود : [عامیانه، اصطلاح] کوفت، زهرمار، خفه شو!.
زر اومدی قرمه سبزی: [عامیانه، اصطلاح] سخنی توهین آمیز برای کسی که به قهر می رود یا تهدید به رفتن می کند.
زرشک : [عامیانه، اصطلاح] لفظی است مانند زکی که به هنگام باور نکردن و رد کردن حرف طرف گفته می شود.
زِر زِر کردن: [عامیانه، اصطلاح] غر زدن، گریه کردن شدید.
زر زرو: [عامیانه، اصطلاح] بچه ای که زیاد عر می زند.
زردی کشیدن : [عامیانه، اصطلاح] تحمل کردن، سختی دیدن، انتظار کشیدن.
زرده ی کسی نبستن : [عامیانه، کنایه ] موفق نشدن در کار، بی ثمر ماندن کوشش کسی.
زرد گوش: [عامیانه، اصطلاح] بی رگ، ترسو. زرد گوش " ساری قولاخ " یک اصطلاح ترکی است که تحت الفظی به فارسی ترجمه شده .
زرد آلو عنک : [عامیانه، اصطلاح] نوعی زردآلوی نامرغوب و ترش.
زرد بودن اوضاع : [عامیانه، اصطلاح] خراب بودن اوضاع.
زرتی : [عامیانه، اصطلاح] بی مقدمه، ناگهان ، بدون مطالعه و تعمق.
زرت و زبیل: [عامیانه، اصطلاح] آت و آشغال، خرده ریزهای کم ارزش.
زرت و زورت: [عامیانه، اصطلاح] نگا. زرت و پرت.
زرت کسی قمصور شدن : [عامیانه، کنایه ] به وضع بد و خنده داری از پا درآمدن، بیمار شدن، شکست خوردن.
زرت و پرت : [عامیانه، اصطلاح] چرت و پرت.
زرت کسی قمصور شدن : [عامیانه، کنایه ] به وضع بد و خنده داری از پا درآمدن، بیمار شدن، شکست خوردن.
زرت چیزی ( یا کسی ) درآمدن : [عامیانه، کنایه ] فرسوده و خراب شدن، درب و داغان شدن.
زرت چیزی ( یا کسی ) دررفتن : [عامیانه، کنایه ] نگا. زرت چیزی درآمدن.
زده دار : [عامیانه، اصطلاح] دارای لکه یا خراش و آسیب.
زد و بند کردن : [عامیانه، کنایه ] ساخت و پاخت کردن، توطئه کردن.
زدُ وازد: [عامیانه، اصطلاح] زیر و رو کردن کالا و سوا کردن نوع به تر.
زدن زیر آواز: [عامیانه، اصطلاح] بی مقدمه به خواندن پرداختن.
زدن نفوس بد : [عامیانه، اصطلاح] گفته ی کسی را به فال بد گرفتن، فال زدن.
زدن به هر دری: [عامیانه، کنایه ] برای رسیدن به مقصود به هر جا و هر کسی متوسل شدن.
زدن خود به آن راه: [عامیانه، کنایه ] خود را به نادانی ( بی خبری ) زدن .
زدن رای کسی: [عامیانه، اصطلاح] کسی را از تصمیمی منصرف کردن .
زدن به کمر کسی : [عامیانه، اصطلاح] نوعی نفرین و دشنام است.
زدن به کوچه ی علی چپ : [عامیانه، کنایه ] خود را به آن راه زدن، خود را به نادانی ( بی خبری ) زدن .
زدن به کوه: [عامیانه، اصطلاح] عاصی شدن و سلاحی برگرفتن و به کوه پناه بردن.
زدن به صحرای کربلا: [عامیانه، اصطلاح] مطلبی را به صورت اشاره و کنایه گفتن، روال سخن را به موضوع خاصی برگرداندن.
زدن به قدش : [عامیانه، اصطلاح] دست دادن به شیوه جاهلی که با صدا همراه است و هنگام رسیدن به توافق در انجام کاری گویند.
در زبان ترکی" باشا چالماخ " یا " باشا چالماق" یک اصطلاح است به معنی منت گذاشتن و به رخ کشیدن . و شمردن خوبی های خود به دیگران. احتمالا زدن به سر کسی ...
زدن به سیم آخر: [عامیانه، کنایه ] آخرین چاره را به کار بردن حتا اگر به ضرر باشد، خود را به لاقیدی زدن و به عاقبت کار نیاندیشیدن.
زدن به تور: [عامیانه، اصطلاح] به چنگ آوردن، تصاحب کردن.
زدن به سر کسی: [عامیانه، اصطلاح] ناگهان فکری به سر کسی آمدن، عقل خود را از دست دادن .
زدن به چاک : [عامیانه، اصطلاح] در رفتن، جیم شدن.