پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٧٩٧)
زارزار سوختن: ( مصدر لازم ) [قدیمی] به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن.
زارزار کشتن: ( مصدر متعدی ) [قدیمی] با ذلت و خواری و زبونی کشتن.
زارزار گریستن ؛ سخت گریستن. بسیار زاری کردن. به آواز بلند گریه کردن : همه زارزار میگریستند. ( تاریخ بیهقی ص 186 ) .
زارزار نالیدن ؛ سخت نالیدن. بلند ناله کردن : خاقانیا مصیبت غم خوار کار نیست هین زارزار نال که کار اوفتاد سخت.
زارزار کشته شدن ؛ کشته شدن بزاری و زبونی. کشته گردیدن بذلت و خواری : گفت آخر از خدا شرمی بدار می کشی این بی گنه را زارزار.
زار بودن کار کسی: [عامیانه، کنایه ] پیچیده و دشوار بودن کار کسی.
زاچی: [عامیانه، اصطلاح] روزهای استراحت پس از زایمان.
زابرا: [عامیانه، اصطلاح] از خواب پریده، بد خواب، عصبی.
طبرسی - رحمت اللّه علیه - در مجمع البیان گفته : ( سخریه ) به معنای این است که انسان کاری را بر خلاف آنچه در باطن دارد انجام دهد، بطوری که هر بینندهای ...
و تعمیه به معنای پنهان کردن است .
رذل در زبان عرب به مدفوع شتر و هر حیوانی مثل گوسفند و بز گفته می شود .
رذل شدن ؛ کسب پست فطرتی و زشت رفتاری کردن. ( ناظم الاطباء ) .
رذل پرست ؛ رذل پرور. دون پرور : زمانه نیست مگر رذل جوی و رذل پرست ستاره نیست مگر دون نواز و دون پرور.
رذل جوی ؛ رذل پرست. رذل پرور. رجوع به ترکیب رذل پرست شود.
رذل بودن ؛ ناکس و پست فطرت و زشت رفتار بودن. ( ناظم الاطباء ) .
کلمه ( رذل ) - ( به فتحه رأ - و نیز کلمه ( رذال ) - به کسره رأ ) - به معنای هر چیز و هر کسی است که به خاطر پستیش مورد تنفّر باشد.
( جلسه ) یعنی نوعی نشستن .
کلمه ( استخفأ ) به معنای طلب خفأ چیزی است .
استثنا از مصدر ثنی گرفته شده ( ثنی ) به معنای عطف و پیچاندن است ، و نیز به معنای رد بعضی بر بعض دیگر است . صاحب مجمع البیان میگوید: اصل ( ثنی ) به مع ...
ریگ تو کفش داشتن : [عامیانه، کنایه ] خرده شیشه داشتن، رو راست نبودن، با شیله پیله بودن.
ریم رام : [عامیانه، اصطلاح] رام رام، اسم صوت برای بیان آوای ساز و نوای موسیقی.
ری کردن: [عامیانه، اصطلاح] زیاد شدن و برکت کردن برنج و آرد و مانند آن ها پس از ریختن آب بر آن ها.
ریقش را در آوردن: [عامیانه، کنایه ] بیرون آوردن مواد درون امعا و احشا.
ریقش درآمدن : [عامیانه، کنایه ] بیرون زدن مواد درون امعا و احشا.
ربغ رحمت را سر کشیدن: [عامیانه، کنایه ] مردن.
ریغ زدن: [عامیانه، کنایه ] خراب کردن، کثافت کاری کردن.
ریغماسی: [عامیانه، اصطلاح] ضعیف و مردنی، مریض و کم مقاومت.
ریغ افتادن: [عامیانه، اصطلاح] اسهال گرفتن، به تر و ور افتادن. معادل ترکی : " تیریقا دوشمک ".
ریش و پشمی به هم زدن: [عامیانه، کنایه ] بالغ شدن، صاحب ریش و پشم شدن.
ریشه داشتن: [عامیانه، اصطلاح] سابقه ی خوب داشتن، محکم بودن. اصالت داشتن.
ریش و قیچی را دست کسی دادن : [عامیانه، کنایه ] اختیار کاری را به دست کسی دادن.
ریش و گیس بافتن : [عامیانه، کنایه ] با هم مشورت کردن، عقل ها را روی هم ریختن.
ریش گرو گذاشتن: [عامیانه، کنایه ] از احترام و اعتبار خود برای وساطت در کاری بهره گرفتن، ضمانت کردن.
ریش گرفتن: [عامیانه، اصطلاح] دست به ریش کشیدن، پادر میانی کردن، تقاضا و خواهش کردن.
ریش کسی سر بالا رفتن: [عامیانه، کنایه ] به مرگ نزدیک بودن کسی.
ریش گذاشتن: [عامیانه، اصطلاح] نتراشیدن ریش، ریش بلند کردن.
ریش کسی را چسبیدن : [عامیانه، کنایه ] یقه ی کسی را چسبیدن.
ریش کسی را در دست داشتن: [عامیانه، کنایه ] از کسی نقطه ی ضعف در دست داشتن، از کسی گروی در دست داشتن.
زیش ریش شدن دل: [عامیانه، کنایه ] سخت ناراحت شدن، به گریه افتادن و از حال رفتن
ریش در دست کسی دادن: [عامیانه، کنایه ] اختیار خود را به دیگری سپردن، کار خود را به دیگری واگذار کردن.
ریش خود را در آسیا سفید نکردن: [عامیانه، ضرب المثل ] تجربه داشتن.
ریش چیزی درآمدن: [عامیانه، کنایه ] کهنه و منسوخ شدن.
ریش بز : [عامیانه، اصطلاح] گیاهی همیشه سبز و پرشاخه. معادل ترکی آن : " تَکه سقَّلی "
ریش پروفسوری : [عامیانه، اصطلاح] ریشی که فقط روی چانه یلند شده است.
ریسمان را طناب کردن : [عامیانه، کنایه ] یک کلاغ چهل کلاغ کردن، اغراق کردن .
ریش از دست کسی خلاص کردن : [عامیانه، کنایه ] خود را رها کردن، در رفتن.
ریسک کردن: [عامیانه، اصطلاح] به کاری خطرناک دست زدن.
ریزه خوانی کردن : [عامیانه، کنایه ] غرغر کردن، نق زدن، ایراد گرفتن.
ریزه خورده : [عامیانه، اصطلاح] خرده ریزه، وسایل کم بهای خانه.
ریز بار : [عامیانه، اصطلاح] باران ریز، ابری که باران ریز دارد.