پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٧٩٧)
ریز حساب : [عامیانه، اصطلاح] جزییات صورت حساب، اقلام جزء سیاهه.
ریخته پاشیده: [عامیانه، اصطلاح] درهم برهم، شلوغ پلوغ.
ریختن مو : [عامیانه، اصطلاح] سخت وحشت کردن.
ریختن توی دست و پا : [عامیانه، کنایه ] فراوان یودن، همه جا پیدا شدن.
زیختن آب پاک روی دست کسی: [عامیانه، کنایه ] یکسره نومید کردن کسی.
ریختن پشم و پیله ی کسی: [عامیانه، کنایه ] از میان رفتن قدرت کسی، ضعیف شدن کسی.
ریپ آمدن: [عامیانه، کنایه ] فخر فروختن، به دروغ بر خود بالیدن.
ریپ زدن : [عامیانه، اصطلاح] نامیزان کارکردن موتور.
ریپال کسی را در آوردن: [عامیانه، کنایه ] پدر کسی را در آوردن.
روی هم گذاشتن چشم : [عامیانه، اصطلاح] بستن چشم، خوابیدن، گذشت کردن، صرف نظر کردن.
رها کردن به امید خدا: [عامیانه، اصطلاح] دست کشیدن و به جریان روزگار واگذار کردن.
روی هم ریختن: [عامیانه، کنایه ] توطئه کردن برای پیش بردن کاری، توافق در امری، رابطه ی عاشقانه و جنسی با هم پیدا کردن.
روی کسی نشدن: [عامیانه، اصطلاح] خجالت کشیدن.
رویم به دیوار: [عامیانه، اصطلاح] هنگام گفتن مطلب ناخوشایندی می گویند.
روی چیزی ( کسی ) حساب کردن: [عامیانه، کنایه ] به چیزی ( کسی ) امیدوار بودن، اعتماد داشتن.
روی کسی را به زمین انداختن: [عامیانه، کنایه ] درخواست کسی را رد کردن. روی کسی را به زمین انداختن ؛ خواهش او را نپذیرفتن. اجابت مسئلت وی نکردن.
روی غلتک افتادن : [عامیانه، اصطلاح] جریان دلخواه و طبیعی را به دست آوردن، دور برداشتن و سرعت گرفتن.
روی کسی به زمین افتادن : [عامیانه، کنایه ] شرمسار شدن به علت رد شدن تقاضا.
روی شکم سیری: [عامیانه، اصطلاح] بدون تعهد، از سر بی خیالی.
روی علت افتادن: [عامیانه، اصطلاح] ( در مورد زنان ) بر اثر ترس یا هیجان به خونریزی دچار شدن.
روی سگ کسی بالا آمدن : [عامیانه، کنایه ] تندخویی کردن، ناسازگاری کردن.
روی شاخ بودن : [عامیانه، کنایه ] مسلم بودن، قطعی بودن.
روی دوش کسی سوار شدن: [عامیانه، کنایه ] بر کسی مسلط شدن. روی دوش کسی سوار شدن ؛ کنایه است از مسلط شدن بر او. ( یادداشت مؤلف ) .
روی زمین سفت نشاشیدن: [عامیانه، کنایه ] به مقاومتی بر نخوردن.
روی سر گذاشتن و حلوا حلوا کردن : [عامیانه، کنایه ] نهایت احترام و حق شناسی را در حق کسی نشان دادن.
روی دست کسی ماندن: [عامیانه، کنایه ] به فروش نرفتن، باد کردن.
روی دست کسی گذاشتن: [عامیانه، کنایه ] به کسی تحمیل کردن.
روی دست کسی بلند شدن: [عامیانه، کنایه ] کاری را به تر از کسی انجام دادن.
روی داریه ریختن : [عامیانه، اصطلاح] رسوا و بی آبرو کردن، برملا کردن، آشکار کردن.
روی دایره ریختن : [عامیانه، کنایه ] نگا. روی داریه ریختن.
روی خود کشیدن: [عامیانه، اصطلاح] نگا. رو کشیدن.
روی خون افتادن زن آبستن: [عامیانه، اصطلاح] بچه انداختن.
روی پای خود ایستادن: [عامیانه، کنایه ] به خود متکی بودن، به دیگران نیاز نداشتن.
روی چشم: [عامیانه، اصطلاح] اطاعت می شود !.
روی پا بند نبودن: [عامیانه، کنایه ] آرام و قرار نداشتن. ( ( ناگهان مش حیدر بقال از تو دکان خود فریادی کشید و با تله موش نکره ای که با دو دست، دور ا ...
رو نشان دادن : [عامیانه، کنایه ] چهره نمایاندن.
روی باد هوا بودن: [عامیانه، کنایه ] سست و بی پایه بودن.
روگیر کردن : [عامیانه، کنایه ] در رودربایستی ناگزیر به انجام کاری کردن، نگا. روبند کردن.
روکش درکش کردن : [عامیانه، کنایه ] ساخت و پاخت کردن.
روغن گرفتن از آب : [عامیانه، کنایه ] از هر اتفاق خوب یا بدی به سود خود بهره گرفتن.
رو قوز آمدن : [عامیانه، اصطلاح] سر لج افتادن.
روغن زرد: [عامیانه، اصطلاح] نگا. روغن حیوانی.
روغن ریختن و عسل جمع کردن : [عامیانه، کنایه ] نهایت پاکیزگی و نظافت.
روغن داغ : [عامیانه، اصطلاح] روغن گداخته.
روغن حیوانی: [عامیانه، اصطلاح] روغنی که از جوشاندن و تصفیه ی کره به دست می آورند، روغن زرد.
روضه خواندن: [عامیانه، اصطلاح] سخنان بی فایده گفتن، آه و ناله کردن.
روشن کردن چراغ اول: [عامیانه، اصطلاح] نخستین پولی که معرکه گیران از تماشاچیان می گیرند.
روشن شدن: [عامیانه، اصطلاح] نشئه شدن، مست شدن، سرحال آمدن.
رو شدن : [عامیانه، اصطلاح] آشکار شدن، فاش شدن.
رو شدن دست کسی : [عامیانه، کنایه ] مچ کسی باز شدن، حیله ی کسی آشکار شدن.