پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
زیر در رو : [عامیانه، اصطلاح] گریزان، گریز پا، شانه خالی کن.
زیر خاکی : [عامیانه، اصطلاح] آن چه که از زیر حاک بیرون آید. // آنچه به حفر آثار مدفون از زیر زمین برآورند. آنچه از حفریات شهرهای خسف شده برآرند: سفا ...
زیر دادن: [عامیانه، اصطلاح] با کسره خواندن حرفی. - زیر دادن ؛ مکسور خواندن. مجرورکردن حرفی را. به کسر خواندن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
زیر درختی: [عامیانه، اصطلاح] میوه هایی که زیر درخت فرو می ریزند. زیردرختی ؛ میوه هایی که زیر درخت فروریزد. ( ازیادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
زیر چاقی: [عامیانه، اصطلاح] مهارت.
زیر چیزی زاییدن : [عامیانه، کنایه ] از سنگینی کاری از پا درآمدن و کار را به پایان نرساندن.
زیر چیزی زدن : [عامیانه، کنایه ] حاشا کردن، انکار کردن. // ؛ منکر او شدن. آنرا انکار کردن. حاشا کردن. نکول کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
زیر چاق بودن : [عامیانه، کنایه ] برای کاری آماده بودن، کاری را بلد بودن.
زیر چاق کردن : [عامیانه، کنایه ] برای آماده کردن خود تمرین کردن و مهارت یافتن.
زیر تشکی : [عامیانه، اصطلاح] رشوه.
زیر جلد کسی رفتن: [عامیانه، کنایه ] کسی را فریب دادن، اغفال کردن.
زیر تبری : [عامیانه، اصطلاح] کنده ای که هیزم شکن روی آن با تبر هیزم می شکند.
زیر پوست کسی آب رفتن: [عامیانه، کنایه ] چاق شدن، ثروتمند شدن.
زیر پایی: [عامیانه، اصطلاح] چیزی جعبه مانند که پای خود را هنگام نشستن پشت میز روی آن می گذارند. لاستیکی که در کف اتوموبیل می اندازند، بافته ای از کنف ...
زیر پِل کسی را زدن: [عامیانه، کنایه ] کسی را راندن و دور کردن.
زیر پای کسی را خالی کردن : [عامیانه، کنایه ] نگا. زیر پای کسی را جارو کردن.
زیر پای کسی را درآوردن : [عامیانه، کنایه ] نگا. زیر پا کشی کردن. // ؛ زیرپاکشی کردن. تحقیقات و کسب اطلاع کردن و از کار مردم سر درآوردن به وسیله پرسش ...
زیر پای کسی را جارو کردن : [عامیانه، کنایه ] سبب اخراج کسی از کاری یا جایی شدن.
زیر پا کردن: [عامیانه، اصطلاح] پیمودن، همه جا را گشتن.
زیر پاکشی کردن: [عامیانه، اصطلاح] از زبان کسی حرف کشیدن، کسب اطلاع کردن.
زیر پای خود را سست دیدن: [عامیانه، کنایه ] موقعیت خود را نااستوار دیدن، شغل و سمت خود را در خطر دیدن.
زیر بغلی: [عامیانه، اصطلاح] نوعی تنبک که پایه ی دراز آن را زیر بغل می گذارند و آن را می نوازند . قسمی تنبک. قسمی طنبور دراز. نوعی ضرب مطربان را. تنبو ...
زیر بال کسی را گرفتن: [عامیانه، کنایه ] به کسی کمک کردن . به او کمک کردن. ( فرهنگ رازی ) .
زیر بغل کسی هندوانه گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] کسی را به قصد دریافت چیزی بیش از اندازه ستودن .
زیر بته عمل آمدن : [عامیانه، کنایه ] بی پدر و مادر بودن، بی فرهنگ بودن.
زیر بار رفتن: [عامیانه، کنایه ] قانع شدن، تحمل کردن. زیر بار رفتن ؛ تحمل مشقت کاری را پذیرفتن. خود را در کاری سخت و جانفرسا قرار دادن : مرو زیر بار ...
زیر آرنجی : [عامیانه، اصطلاح] بالشی که هنگام دراز کشیدن زیر دست و آرنج می گذارند .
زیر اخیه رفتن: [عامیانه، کنایه ] به نفع کسی به کاری تن دادن. زیر اخیه رفتن ؛ به کاری تن دردادن. زحمتی را به نفع کسی دیگر تحمل کردن و عملی را به نفع ...
زیر اخیه کشیدن: زیر فشار گذاشتن.
زیر اخیه گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] کسی را به کاری که سودش به دیگری می رسد گماشتن، زیر فشار گذاشتن. زیر اخیه گذاشتن ؛ کسی را به کار گماشتن و او را م ...
زیر آبکی : [عامیانه، اصطلاح] شنای زیر آب، پنهانی .
زیر آبی : [عامیانه، اصطلاح] نگا. زیرآبکی.
زیر ابرو برداشتن : [عامیانه، اصطلاح] آرایش ابرو از طریق برداشتن موهای زاید زیر ابرو. زیرابرو برداشتن ؛ زیر ابرو گرفتن. برگرفتن مویهای زاید با منقاش ...
زیر آب کردن سر کسی : [عامیانه، کنایه ] کسی را بی سر و صدا کشتن.
زیر آب کسی را زدن: [عامیانه، کنایه ] با اسباب چینی و توطئه سبب خلع مقام کسی شدن.
زیپو کسی را زدن: [عامیانه، کنایه ] از کار برکنار کردن، معزول کردن.
زیج نشستن: [عامیانه، اصطلاح] خانه نشین شدن، انزوا گزیدن، از دوستان بریدن.
زیپ دهن را کشیدن: [عامیانه، کنایه ] حرف نزدن، دهان را بستن.
زیادی حرف زدن : [عامیانه، اصطلاح] سخنان خارج از موضوع یا بیرون از صلاحیت گفتن، وراجی کردن.
زیادی کردن : [عامیانه، اصطلاح] زاید بودن، غیر لازم بودن.
زیاده روی کردن : [عامیانه، کنایه ] اسراف کردن، افراط کردن.
زه زدن: [عامیانه، اصطلاح] بیرون شدن کمی رطوبت از مخرج، از زیر کار شانه خالی کردن، منصرف شدن.
زهره ی کسی آب شدن: [عامیانه، کنایه ] سخت ترسیدن.
زهره ی کسی را آب کردن: [عامیانه، کنایه ] سخت ترساندن.
زهره و زنبل کسی را ترکاندن: [عامیانه، کنایه ] سخت ترساندن.
زهره ترک کردن: [عامیانه، کنایه ] سخت ترساندن، از وحشت به حال مرگ انداختن.
زهره دان : [عامیانه، اصطلاح] کیسه ی صفرا.
زهره کردن: [عامیانه، اصطلاح] بسیار ترساندن.
زهرماری: [عامیانه، اصطلاح] خوردنی یا نوشیدنی تلخ، کار سخت و دشوار.
زهره آب شدن : [عامیانه، کنایه ] سخت وحشت کردن، از وحشت به حال مرگ افتادن.