پیشنهاد
٢

مثل پیدا کردن سوزن تو انبار کاه ، سخت بودن پیدا کردن چیزی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

وقتی که مطمئن نیستیم که جواب سوالم چیه این عبارت و میگیم برای مثال I asked the question :what is it about getting behind the wheel that brings out p ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

It appears to me, it seems

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱ - لقمه بزرگ گرفتن To “get one's teeth into” something Can mean to take a very large bite of food! ۲ - علاقه مند شدن و درگیر شدن در کاری یا چیزی Bu ...

پیشنهاد
٧

به عمل کار برآید به سخن دانی نیست قضاوت چیزی بعد از استفاده از آن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

to stop , to no longer do it , especially when we're talking about something you shouldn't be doing anyway , something that's bad

پیشنهاد
٠

سوء تفاهم نشه ، اشتباه برداشت نکن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سوال پرسیدن از فردی متخصص ، نظر کسی را پرسیدن برای کسب اطلاعات ، مشورت کردن با فردی متخصص

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

شورشو درآوردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

انتقاد آزار دهنده کردن ، مدام به کسی غر زدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

آب در هاون کوبیدن ، کار بیهوده انجام دادن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

to be in charge, to give order, to make the decisions مسئول بودن ، دستور دادن ، تصمیم گیرنده بودن you may know everything, but here in the gym I call ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٥

چک کردن و بررسی کردن Let me pull up your account

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٧

خود را به انجام کار سخت مجبور کردن ، قورباغه قورت دادن ، انجام کاری ناخوشایند ولی ضروری ، کاری که به هر حال باید انجام شود

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

حل و فصل کردن ، فیصله دادن

پیشنهاد
٢

خیلی خوشحال بودن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

sorry to bail on you Mike , right when you get here رفتن ناگهانی ، ترک کردن کسی

پیشنهاد
١

خیلی خوب به کسی سرویس دادن ، همه نیاز های شخصی کسی را برطرف کردن She can't take care of herself . She always needs someone to wait on her hand and f ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

means to do a lot in a short time

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٨

راز خود را با کسی در میان گذاشتن ، محرمانه گفتن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

?How do you say “Don't push your luck!” ?John: Mary, can you take the rubbish out Mary: Yeah, sure. John: And then come and give me a massage befor ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

throw me a bone : to ask someone to share information with you

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

an example of army brat would be: when I was younger I knew a girl named Katie , she was a army brat . her family moved five times in six year

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

وراجی کردن ، پر حرفی کردن ، پرچانگی کردن yap , cackle

پیشنهاد
٢

سبک سنگین کردن موضوع قبل از تصمیم گیری ، در نظر گرفتن همه جوانب مثبت و منفی قبل از تصمیم گیری

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

women used to take the back seat in the family زنان در گذشته قدرت کمتری در خانواده داشتند .