پیشنهادهای میرزایی (١,٥٠٠)
به هوش آوردن Cause to regain conscious Also : 𝚋𝚛𝚒𝚗𝚐 𝚝𝚘
انواع کلاه ها به شرح تصویر 🎩
انواع کلاه ها به شرح تصویر 🎩
انواع کلاه ها به شرح تصویر 🎩
انواع کلاه ها به شرح تصویر 🎩
انواع کلاه ها به شرح تصویر 🎩
انواع کلاه ها به شرح تصویر 🎩
انواع کلاه ها به شرح تصویر 🎩
انواع کلاه ها به شرح تصویر 🎩
انواع کلاه ها به شرح تصویر 🎩
اسم : ۱ _ لبه ( فنجان ، استکان و . . . ) ۲ _ لبه ( کلاه ) فعل : لبریز کردن ، تا لبه پر کردن
You made my day روزم رو ساختی
Also : be floating on air رو ابر ها سیر کردن I've been walking on air ever since Chris and I started going out together
رو ابر ها سیر کردن
Be over the moon
brigade ( تیپ ) واحدی در نظام کمتر از لشکر و بیشتر از هنگ brigadier = سرتیپ دوم brigadier general = سرتیپ ارشد
brigade ( تیپ ) واحدی در نظام کمتر از لشکر و بیشتر از هنگ brigadier = سرتیپ دوم brigadier general = سرتیپ ارشد
brigade ( تیپ ) واحدی در نظام کمتر از لشکر و بیشتر از هنگ brigadier = سرتیپ دوم brigadier general = سرتیپ ارشد
اسم : افسار ، لگام ، دهنه ( اسب ) Leather bands around a horse's head to control its movement فعل : ۱ _ افسار بستن put a bridle on ۲ _ خشم خود را بر ...
معانی متفاوت این واژه در دیکشنری لانگمن : ۱ _ پل ( ساختن ) structure carrying a road or railroad over a river , etc ۲ _ اتاق فرمان ( کشتی ) raised ...
کلمه bride یعنی ( عروس ، تازه عروس ) و bridegroom یعنی ( داماد ، تازه داماد ) bride : woman about to be married or just married bridegroom : man abo ...
کلمه bride یعنی ( عروس ، تازه عروس ) و bridegroom یعنی ( داماد ، تازه داماد ) 🛑 در پاسخ به Arash_kurd باید بگم نظرت اشتباهه ! اگه به دیکشنری های مخ ...
چندکارگی کردن
دوستان دقت کنید که شکل صحیحش illegal هست ❌❌❌❌❌❌
درخواست سواری ماشین کردن ( با نشان دادن انگشت شست )
برادران ( در مسجد ، کلیسا و . . . ) Brothers ( used in church , etc )
📐 در جایگاه فعل : ۱ _ ( مربوط به حیوانات ) تولید مثل کردن ، زاییدن ( Of animals ) produce young ۲ _ پرورش دادن ، تربیت کردن Keep ( animals , etc ) ...
فضولی کردن ، پاییدن ، دید زدن to closely watch someone and everything they do, particularly in a way that makes them feel uncomfortable e. g. It's aw ...
لانگمن دیکشنری : الکل سنج تنفسی Piece of equipment used by police to check whether a driver is drunk
نفس خود را هدر دادن ، خود را اذیت کردن ، بیهوده حرف زدن Talk uselessly e. g. You know it and so do I. So don't waste your breath
بهتره برای یادگیری معناش به مثال ها نگاه کنید 📍The florists say that roses are not in season گلفروش ها میگن که رز ها در این فصل نیستن 📍Watermelon i ...
نکته : وقتی بین break و in خط فاصله باشه یعنی در جایگاه اسم بکار رفته اما اگه بدون خط فاصله باشه یعنی در جایگاه فعل استفاده شده 𝗯𝗿𝗲𝗮𝗸 - 𝗶𝗻 = n ...
شکننده ، شکستنی made of a material such as glass or clay that breaks easily synonym = fragile antonym = unbreakable ✳️ این واژه هم صفته و هم اسم Adj ...
💠 تفاوت دو صفت big و great 🌀 این دو واژه معنای مشابه ای دارند به معنای ( بزرگ ) اما خوب است که بدانید تفاوت جزئی دارن ⏫ کلمه "big" به معنای اندازه ...
💠 تفاوت دو صفت big و great 🌀 این دو واژه معنای مشابه ای دارند به معنای ( بزرگ ) اما خوب است که بدانید تفاوت جزئی دارن ⏫ کلمه "big" به معنای اندازه ...
سپیده دم ، سر صبح ، بامداد ، سحرگاه 𝑏𝑟𝑒𝑎𝑘 𝑜𝑓 𝑑𝑎𝑦 = 𝑏𝑟𝑒𝑎𝑘 𝑜𝑓 𝑑𝑎𝑤𝑛 = 𝑑𝑎𝑦𝑏𝑟𝑒𝑎𝑘
سپیده دم ، سر صبح ، بامداد ، سحرگاه 𝑏𝑟𝑒𝑎𝑘 𝑜𝑓 𝑑𝑎𝑦 = 𝑏𝑟𝑒𝑎𝑘 𝑜𝑓 𝑑𝑎𝑤𝑛 = 𝑑𝑎𝑦𝑏𝑟𝑒𝑎𝑘
لانگمن دیکشنری : ۱ _ شروع شدن ناگهانی یک اتفاق ناخوشایند مانند جنگ ، شیوع بیماری و . . . If something dangerous or unpleasant breaks out, it suddenl ...
۱ _ متوقف کردن ، تمام شدن یا کردن Stop ; end ۲ _ جدا کردن ، قطع شدن ( از بخش اصلی چیزی ) Separate from the main part : A branch broke off
Also : break new ground کار جدید و متفاوتی را انجام دادن Do something new and different
be on/near the breadline = to be extremely poor e. g. They are not well - off, but they are not on the breadline آنها مایه دار نیستن ، اما ندار هم نی ...
the income level below which a person is considered to be living in poverty or experiencing financial hardship 🔘 a queue of people waiting for free ...
علاوه بر معنی رایجش یعنی نان ، در زبان محاوره معنی � پول � میدهد bread = money
اسم : ۱ _ نقض ( قانون ، سوگند و . . . ) Act of breaking a law , promise , etc ۲ _ سوراخ یا شکاف ( در دیوار و . . . ) Hole ( in a wall , etc ) فعل ...
با بی اعتنایی
صفت : بی شرم ، بی حیا فعل : بی شرمی کردن ، گستاخی کردن
عضله ، ماهیچه ، قدرت عضله / ماهیچه
اسم : آشوب ، جار و جنجال ، نزاع ، هیاهو ، غوغا فعل : آشوب کردن ، جار و جنجال راه انداختن ، نزاع کردن ، هیاهو کردن ، غوغا کردن
اسم : لاف ، چاخان فعل : لاف زدن ، چاخان کردن
براندی ( نوعی نوشیدنی الکی بسیار قوی _ساخته شده از شراب ) a strong alcoholic drink made from wine or fruit juice e. g. She bought me a brandy and ma ...