پیشنهاد‌های حسین کتابدار (٢٤,٩٥٢)

بازدید
١٧,٥٥٠
تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی در این بافت:** طفره رفتن / دوپهلو حرف زدن / از زیر بار پاسخ گویی در رفتن / محافظه کاری کردن در زبان محاوره ای: حرفو می پیچونه، خو ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی:** به طور دائمی / همیشگی / پیوسته / بی وقفه در زبان محاوره ای: همیشه، مدام، هی، بی وقفه، یه ریز - - - 🔸 **تعریف ها:** 1. ( ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی در این بافت:** نام نویسی کردن برای رقابت / اعلام آمادگی برای انتخاب / وارد چرخه ی بررسی شدن در زبان محاوره ای: خودتو گذاشتی تو لی ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی در این بافت:** رنگ وبوی شخصیتی / شور و حال / جذابیت فردی / روحیه ی پرشور و خلاق - - - 🔸 **تعریف ها در این کانتکست:** 1. ( است ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: جون کندن / بی وقفه کار کردن / با تمام توان تلاش کردن در زبان محاوره ای: تا تهش کار کردن، له شدن از کار، جونتو گذاشتن، سگ دو زدن _ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: جون کندن / بی وقفه کار کردن / با تمام توان تلاش کردن در زبان محاوره ای: تا تهش کار کردن، جونتو گذاشتن، بی نفس کار کردن، له شدن از ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: با زحمت تلاش کردن برای رسیدن به چیزی / خود را به سختی انداختن برای هدفی در زبان محاوره ای: جون می کَنه براش، زور می زنه واسش، با ف ...

پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: همه چیزتو بذار وسط / تمام توانتو خرج کن / چیزی نگه ندار / با تمام وجود بجنگ در زبان محاوره ای: تا تهش برو، کم نذار، همه چی رو بریز ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: هدف های خیلی بزرگ داشتن / بلندپروازی کردن / دنبال آرزوهای بزرگ رفتن در زبان محاوره ای: بزن به هدفای گنده، رویاپردازی کن، کوچیک فکر ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: در جهتِ چیزی تلاش کردن / برای رسیدن به هدفی کار کردن / قدم به قدم نزدیک شدن در زبان محاوره ای: دارم روش کار می کنم، دارم بهش نزدیک ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: بی ربط / نامربوط / خارج از بحث / بی اهمیت در این زمینه در زبان محاوره ای: ربطی نداره، به موضوع نمی خوره، مهم نیست الآن، خارج از بح ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: کنار گود نشستن / تماشاگر بودن / وارد عمل نشدن / بی تفاوت ماندن در زبان محاوره ای: فقط نشسته نگاه می کنه، خودش رو کنار کشیده، تو با ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: آهنربای پول / جذب کننده ی ثروت / کسی که پول به سمتش کشیده می شه در زبان محاوره ای: پول جذب کن، پول دُرآر، اون که پول خودش میاد سمت ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

🔸 معادل فارسی: داد زدن / صدا زدن / فریاد / ندا / تماس گرفتن ( در زبان عامیانه ) در زبان محاوره ای: یه داد بزن، صدام کن، یه ندا بده، یه پیام بنداز ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: با در نظر گرفتن این موضوع / با توجه به این نکته / بر همین اساس در زبان محاوره ای: اگه اینو در نظر بگیریم، حالا با این حساب، خب با ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بنابراین / از این رو / در نتیجه در زبان محاوره ای: پس، نتیجه اش اینه که. . . ، خب معلومه که. . . ________________________________ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: یک روز از زندگیِ. . . / روزمرگیِ. . . / روایت روزانه ی. . . در زبان محاوره ای: یه روز با فلانی، ببین یه روزش چطوریه، یه روز از زند ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: آفتاب که دراومد، بازوها هم دراومدن / وقت نمایش عضله هاست / هوا خوبه، لباسا سبک می شن در زبان محاوره ای: هوا آفتابیه، وقت رکابی پوش ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: ساعت تابستانی / تغییر ساعت فصلی / صرفه جویی در روشنایی روز در زبان محاوره ای: ساعتو کشیدن جلو، ساعتو بردن عقب، اون موقعی که یه دفع ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: روز آفتابیِ بی ابر / روز فوق العاده برای طبیعت گردی یا ورزش / هوای عالی در زبان محاوره ای: یه روز توپ، آفتابیِ حسابی، روزیه که بای ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: روزمره / روزانه / جاری / معمولی در زبان محاوره ای: کارای هر روز، زندگی روزمره، برنامه ی روزانه، چیزای معمولی ____________________ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: دزدی علنی / زورگیری رسمی / قیمت دزدی / کلاه برداری آشکار در زبان محاوره ای: دزدی تو روز روشن، خیلی گرونه، دارن پوست آدمو می کنن، ک ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: ایستگاه جمع بندی / پایگاه مرور نکات / مرکز خلاصه سازی در زبان محاوره ای: پاتوق مرور، ایستگاه خلاصه ها، جایی که همه چی رو یه جا جمع ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: خلاصه سازی کردن / جمع بندی کردن / بازگویی نکات اصلی در زبان محاوره ای: یه خلاصه بده، جمع بندی کن، یه دور مرورش کن، تهش چی شد؟ ___ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: خود را جمع وجور کردن / از نو بلند شدن / دوباره سرپا شدن در زبان محاوره ای: خودتو جمع کردی، دوباره بلند شدی، از نو شروع کردی، از زم ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: از بحران گذشتن / بهبود یافتن / وارد مرحله ی بهتر شدن در زبان محاوره ای: از سختیا رد شد، داره جون می گیره، اوضاعش بهتر شده، از پیچ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بخت و اقبال / شانس تصادفی / قرعه ی شانسی در زبان محاوره ای: شانسکی بود، افتاد بهش، از بختش بود، قرعه ش به نامش افتاد ____________ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: رفتار تکانه ای / رفتار ناگهانی / واکنش بدون فکر در زبان محاوره ای: یهویی تصمیم گرفتن، بی فکر کاری کردن، از روی احساس عمل کردن، یه ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: آدم غیرقابل کنترل / عنصر بی ثبات / مهره ی خطرناک در زبان محاوره ای: یه آدم قاطی، غیرقابل پیش بینی، هر لحظه ممکنه بزنه همه چی رو خر ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: کارت غیرمنتظره / عنصر غیرقابل پیش بینی / ورودی ویژه / متغیر آزاد در زبان محاوره ای: یه چیز غیرقابل پیش بینی، برگ برنده ی عجیب، یه ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: ایده ی دور از ذهن / فکر بعید / تصور غیرواقع بینانه در زبان محاوره ای: ایده ی شاخ دار، فکر پرت، خیلی بعیده، از اون ایده های عجیب _ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: تفکر ریشه ای / اندیشیدن بنیادین / نگرش دگرگون ساز در زبان محاوره ای: فکر از بیخ، همه چی رو زیر و رو کردن، از نو فکر کردن، ساختارشک ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: غیرعادی / عجیب وغریب / نامأنوس / دور از ذهن در زبان محاوره ای: خیلی عجیب، شاخ دار، غیرقابل باور، از اون حرفاست، دیگه خیلی پرت بود ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 **معادل فارسی:** آفرین / کارت درسته / خوب رفتی جلو در زبان محاوره ای: دمت گرم، باریکلا، ایول، چه کردی! ( و گاهی: آفرین! با طعنه، یعنی خراب کر ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 **معادل فارسی:** تشویق / تحسین / نوازش پشت برای قدردانی در زبان محاوره ای: یه دست نوازش، یه تشویق کوچولو، یه آفرین، یه خسته نباشید - - - 🔸 ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی:** اوج گرفتن ناگهانی / بالا زدن شدید / پرتاب شدن به حالت تغییر یافته در زبان محاوره ای: پریدن، ترکیدن، رفتن بالا، فضا رفتن، بالا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی:** پریدن / اوج گرفتن / رفتن به فضا ( به معنای تجربهٔ ناگهانی و شدید اثر مواد ) در زبان محاوره ای: پرت شدن، ترکیدن، رفتن بالا، فضا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی:** تزریق کردن مواد / زدن دوز / سوزن زدن در زبان محاوره ای: زدن، بالا رفتن، سوزن زدن، خودتو شارژ کردن - - - 🔸 **تعریف ها در ا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی:** تماس گرفتن برای خرید مواد / سر زدن به فروشنده / دنبال مواد رفتن در زبان محاوره ای: زنگ زدن واسه مواد، پیام دادن به ساقی، سر زد ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 **معادل فارسی:** سرنگ / سوزن تزریق / ابزار تزریق مواد در زبان محاوره ای: سوزن، سرنگ، اون وسیله ای که باهاش مواد می زنن - - - 🔸 **تعریف ها ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 **معادل فارسی:** تزریق کردن / سوزن زدن / فرو کردن سوزن در زبان محاوره ای: زدن، سوزن زدن، فرو کردن، تزریق کردن مواد - - - 🔸 **تعریف ها در ا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 **معادل فارسی:** آماده سازی مواد مخدر / تزریق یا مصرف مواد / دوز مصرفی در زبان محاوره ای: درست کردن مواد، آماده کردن تزریق، دوز زدن، مصرف کردن ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی:** ست / نوبت تمرین / دور تمرینی در زبان محاوره ای: یه سری تمرین، یه دور کامل، یه نوبت حرکت - - - 🔸 **تعریف ها:** 1. ** ( تم ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 **مخفف:** **PB** = **Personal Best** ( اسم – ورزشی، انگیزشی، تمرینی، رقابتی ) 🔸 **معادل فارسی:** بهترین رکورد شخصی / بالاترین عملکرد فردی / ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی:** پیانو زدن ( با مهارت یا شوخی ) / نواختن کلیدهای پیانو در زبان محاوره ای: یه دستی به پیانو زدن، کلیدها رو قلقلک دادن، پیانو رو ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی:** خواننده ی عاشقانه خوان / آوازخوان نرم صدا / خواننده ی زمزمه گر در زبان محاوره ای: خواننده ی احساساتی، مردی که با ناز می خونه، ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی:** اجرای خفن داشتن / صحنه رو در دست گرفتن در زبان محاوره ای: مایک رو گرفت و ترکوند، صحنه مال خودش شد، غوغا کرد - - - 🔸 **تع ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی:** با حال و انرژی موسیقی اجرا کردن / با موسیقی حال کردن / غرق شدن در آهنگ در زبان محاوره ای: حال کردن با آهنگ، ترکوندن با موزیک، ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی:** با صدای بلند خواندن / با قدرت اجرا کردن / از ته دل فریاد زدن در زبان محاوره ای: با تمام وجود خوند، ترکوند، داد زد، از ته دل اج ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

بنزودیازپین ها دسته ای از داروها هستند که به منظور کاهش فعالیت بیش از حد سیستم عصبی مرکزی به کار می روند. این داروها با تقویت تأثیر انتقال دهنده عصبی ...