پیشنهادهای حسین کتابدار (٢٣,٦١٠)
🔸 معادل فارسی: رابطه ی جنسی داشتن ( عامیانه ) در زبان محاوره ای: با کسی خوابیدن در زبان غیررسمی، به ویژه آمریکایی، اشاره به رابطه ی جنسی با بار طنز ...
🔸 معادل فارسی: رابطه ی جنسی داشتن ( عامیانه ) در زبان محاوره ای: با کسی خوابیدن، یه رابطه زدن در زبان غیررسمی، اشاره به رابطه ی جنسی با بار اغراق آ ...
🔸 معادل فارسی: رابطه ی جنسی داشتن ( عامیانه ) / پیچاندن / فریب دادن در زبان محاوره ای: با کسی خوابیدن، یه رابطه زدن، پیچوندن کسی، سر کسی کلاه گذاشتن ...
🔸 معادل فارسی: اسکوات / حرکت نشستن و برخاستن / حرکت تقویت پا و باسن در زبان محاوره ای: حرکت پا، بشین پاشو ورزشی، تمرین باسن و ران، حرکت سنگین برای پ ...
🔸 معادل فارسی: تا از پا افتادن / تا خسته و بی جون شدن / تا رمق نداشتن در زبان محاوره ای: تا جونت دربیاد، تا له بشی، تا بی حال بیفتی، تا دیگه نتونی ا ...
🔸 معادل فارسی: ام دی ام ای / اکستازی / ماده ی روان گردان در زبان محاوره ای: یه جور قرصه که آدمو می بره تو فاز، واسه پارتی و رقصه، همون اکستازیه 🔸 ...
🔸 معادل فارسی: سیگار ماری جوانا / سیگار دست پیچ / اسپلیف در زبان محاوره ای: یه سیگار قاطی، یه ماری جوانای دست ساز، یه چیزیه واسه فاز گرفتن 🔸 تعریف ...
🔸 معادل فارسی: اسپایس / ماری جوانای مصنوعی / ماده ی روان گردان گیاهی نما در زبان محاوره ای: یه جور ماده ست که شبیه عطر گیاهیه ولی حالت می ده، مثل ما ...
🔸 معادل فارسی: سالویا / گیاه روان گردان / مریم گلی مقدس در زبان محاوره ای: یه گیاهیه که آدمو می بره تو فاز، از اوناییه که حالت عجیب می ده، یه جور گی ...
مخفف عبارت Delayed Onset Muscle Soreness 🔸 معادل فارسی: درد عضلانی تأخیری / کوفتگی عضلانی پس از تمرین در زبان محاوره ای: عضلاتم بعد تمرین داغونه، بد ...
🔸 معادل فارسی: زمان استراحت / وقت ریلکس / وقت آرامش در زبان محاوره ای: یه وقت برای حال کردن، یه تایم ریلکس، وقتیه که فقط می خوای راحت باشی 🔸 تعریف ...
سی اِستا 🔸 معادل فارسی: چرت نیم روزی / خواب بعد از ناهار / استراحت وسط روز در زبان محاوره ای: یه چرت بعد ناهار، یه خواب کوتاه وسط روز، یه استراحت وس ...
🔸 معادل فارسی: آدم خسیس / آدم پست / آدمی که فقط دنبال پول و کثافت دنیاست در زبان محاوره ای: یه آدم خسیس و پست، فقط دنبال پول و چرک دنیاست، جونش در م ...
وِربوس 🔸 معادل فارسی: پرگو / پرحرف / پرواژه / طولانی نویس در زبان محاوره ای: خیلی حرف می زنه، پرچونه ست، نوشته هاش کش دارن، زیادی توضیح می ده 🔸 تعر ...
🔸 معادل فارسی ( صفت ) : سخن ورانه / خطیبانـه / مربوط به فن بیان در زبان محاوره ای: حرفاش خیلی رسمی و خطیبانست، سبک سخنران داره، لحنش ادبیه 🔸 تعریف ...
🔸 معادل فارسی: زبون داری / قدرت بیان / هنر حرف زدن در زبان محاوره ای: زبونش خوب می چرخه، حرف زن قهاره، بلده چطوری دل ببره، زبون بازه 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: با تمام قوا حمله کردن / با شدت کار کردن / دعوای شدید در زبان محاوره ای: افتاده به جونش، با تمام زورش داره کار می کنه، دعواشون شده حسا ...
🔸 معادل فارسی: جون کندن / خیلی سخت کار کردن / از پا افتادن در زبان محاوره ای: له شد از کار، جونشو گذاشت، بی وقفه کار کرد، تا تهش رفت 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: همه چیز رو وسط گذاشتن / تمام تلاش رو خرج کردن / چیزی نگه نداشتن در زبان محاوره ای: همه چی رو ریخت وسط، چیزی برا خودش نگه نداشت، تا ته ...
🔸 معادل فارسی: جون کندن / از پا افتادن از کار / بی وقفه تلاش کردن در زبان محاوره ای: اون قدر کار کرد که استخوناش بیرون زد، له شد از کار، جونش دراومد ...
🔸 معادل فارسی: عرق ریختن / زحمت کشیدن / سخت کار کردن در زبان محاوره ای: جون کند، یه کم عرق ریخت، حسابی کار کرد، بی زحمت انجامش داد ( در حالت منفی ) ...
🔸 معادل فارسی: سرمایه ی زحمت / ارزش حاصل از تلاش / سهم کاری در زبان محاوره ای: جون کند و سهم گرفت، با کارش سرمایه ساخت، با عرق پیشونی صاحب سهم شد � ...
بیورُو 🔸 معادل فارسی: اداره / سازمان / دفتر / میز تحریر / کشو در زبان محاوره ای: رفته اداره، کارش تو دفتره، میز تحریر داره، تو کشو گذاشته 🔸 تعریف ...
لاج / لادج 🔸 معادل فارسی: کلبه / اقامتگاه / جا گرفتن / ثبت کردن / قفل شدن در زبان محاوره ای: تو یه کلبه ست، مونده اونجا، شکایت ثبت کرد، گیر کرد، جا ...
🔸 معادل فارسی: فضای دانشگاهی / محوطه ی علمی / دنیای آکادمیک در زبان محاوره ای: توی فضای دانشگاه، توی محوطه ی علمی، توی دنیای درس و دانش 🔸 تعریف ها: ...
سَنیتِریِم 🔸 معادل فارسی: آسایشگاه / مرکز درمانی / مرکز استراحت و بهبود در زبان محاوره ای: رفته آسایشگاه، فرستادنش مرکز درمانی، تو محل استراحته 🔸 ت ...
🔸 معادل فارسی: تیمارستان / آسایشگاه روانی ( با بار منفی و توهین آمیز ) در زبان محاوره ای: فرستادنش بوبی هچ، قاطی کرده بردنش تیمارستان، افتاده آسایش ...
🔸 معادل فارسی: تیمارستان / آسایشگاه روانی ( با بار منفی ) در زبان محاوره ای: فرستادنش لونی بین، قاطی کرده بردنش تیمارستان، افتاده آسایشگاه 🔸 تعری ...
🔸 معادل فارسی: زندان / بازداشتگاه روستایی / مرکز اصلاح و تربیت در زبان محاوره ای: افتاده فارم، رفته زندون روستایی، تو اردوگاهه، تو مرکز ترک اعتیاده ...
Lockup اسم 🔸 معادل فارسی: زندان / بازداشتگاه / حبس / قفل شدگی در زبان محاوره ای: افتاده زندون، تو بازداشتگاهه، قفل کرده، گیر کرده 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: چادر اصلی سیرک / مرکز نمایش / زندان ( در زبان عامیانه ) در زبان محاوره ای: چادر سیرک، محل شلوغ و پرهیاهو، یا حتی زندون ( در اصطلاح ز ...
🔸 معادل فارسی: زندان / هتل میله ای / بازداشتگاه در زبان محاوره ای: رفته هتل میله ای، افتاده زندون، پشت میله هاست 🔸 تعریف ها: 1. ( طنزآمیز – زندان ...
🔸 معادل فارسی: پند خردمندانه / توصیه ی حکیمانه / نصیحت عاقلانه در زبان محاوره ای: حرف حساب، نصیحت درست وحسابی، توصیه ی پدرانه یا مادرانه 🔸 تعریف ها ...
🔸 معادل فارسی: کهنه / تکراری / از مد افتاده / نخ نما در زبان محاوره ای: قدیمی شده، دیگه حال نمی ده، نخ نما شده، همه دیدن و شنیدن 🔸 تعریف ها: 1. ( ...
🔸 معادل فارسی: نشئه ی سنگین / داغون از ماری جوانا / دودزده / خمار در زبان محاوره ای: خفه شده از دود، نشئه ی سنگین، قاطی کرده از علف، داغونه 🔸 تعریف ...
🔸 معادل فارسی: نشئه / گیج / مات و مبهوت / قاطی / احساس سبکی در زبان محاوره ای: فاز برداشته، گیجه، یه کم قاطی کرده، حالش سبکه، انگار تو ابره 🔸 تعریف ...
🔸 معادل فارسی: پُر جنب وجوش / هیجان انگیز / نشئه / عجیب غریب / پر سر و صدا در زبان محاوره ای: شلوغ پلوغ، پرانرژی، نشئه، عجیب، حال خوب کن 🔸 تعریف ها ...
🔸 معادل فارسی: خیلی هیجان زده / نشئه / مست / خسته / خودشیفته در زبان محاوره ای: انرژی اش زیاد شده، خیلی ذوق زده ست، قاطی کرده از خوشحالی، یا داره پُ ...
🔸 معادل فارسی: روشن شدن / برق افتادن / نشئه شدن / آتش گرفتن در زبان محاوره ای: صورتش برق افتاد، روشن شد، سیگار روشن کرد، نشئه شد، آتیش گرفت 🔸 تعری ...
🔸 معادل فارسی: مست / نشئه / سرخوش / نورانی / روشن شده در زبان محاوره ای: زد بالا، نشئه شد، برق از صورتش پرید، نورانی شد، خوشحال و هیجانی بود 🔸 تعری ...
🔸 معادل فارسی: جانشین بودن / موقتی جای کسی بودن / جایگزین شدن در زبان محاوره ای: جای کسی رو گرفتن، موقتی جاش بودن، به جای اون کار کردن 🔸 تعریف ها: ...
🔸 معادل فارسی: پوشاندن کامل / مخفی کردن / پنهان کردن در زبان محاوره ای: روش رو کامل پوشوند، قایمش کرد، یه چیزی انداخت روش 🔸 تعریف ها: 1. ( فیزیکی ...
🔸 معادل فارسی: وارد چرخه شدن / نوبتی وارد شدن / جایگزین شدن در زبان محاوره ای: نوبتی اومدن، وارد تیم شدن، جاشو گرفتن، تو نوبت اومد 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: وارد شدن / قدم گذاشتن / نقش گرفتن / مداخله کردن در زبان محاوره ای: پاشو گذاشت تو یه موقعیت، وارد یه نقش شد، وسط یه قضیه پرید 🔸 تعری ...
🔸 معادل فارسی: تعویض کردن / جایگزین کردن / عوض کردن در زبان محاوره ای: عوضش کن، جاشو با یه چیز دیگه پر کن، اون قطعه رو دربیار و یکی دیگه بذار 🔸 تعر ...
🔸 معادل فارسی: زنگ زدن / تماس گرفتن / جشن گرفتن / خوش آمد گفتن در زبان محاوره ای: زنگ می زنم، تماس می گیرم، سال نو رو جشن می گیریم، یه چیزی رو خوش آ ...
🔸 معادل فارسی: جای کسی را گرفتن / موقتی جانشین شدن / به جای کسی کاری را انجام دادن در زبان محاوره ای: جای کسی رو پر کردن، موقتی جاش بودن، وسط کار پر ...
🔸 معادل فارسی: جای کسی را گرفتن / ماله کشیدن / پنهان کردن / دفاع کردن در زبان محاوره ای: جای کسی رو پر کردن، براش جبران کردن، روشو پوشوندن، ماله کشی ...
🔸 معادل فارسی: بیش پروری / افزایش حجم / رشد بیش ازحد در زبان تخصصی: افزایش اندازه ی بافت یا اندام به واسطه ی بزرگ شدن سلول ها 🔸 تعریف ها: 1. ( پ ...
🔸 معادل فارسی: گره / نقطه ی اتصال / واحد / نود در زبان تخصصی: گره شبکه، واحد پردازش، نقطه ی اتصال در ساختار داده یا سیستم 🔸 تعریف ها: 1. ( رایانه ...