تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

این کلمه اشاره به tetragrammaton یعنی יהוה‎ داره که واژه ای عبری متشکل از 4 حرف به معنی "خدا" هست که transliterate شده آن به انگلیسی ( یعنی با حروف ا ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٢

ول چرخیدن و یللی تللی کردن، وقت تلف کردن 1. I messed around in my first year at college. اولین سال دانشگاهمو داشتم وقت تلف میکردم و ول میچرخیدم. ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

In - house ( adj, adv ) working or being done within a company or an organization صفت ( فقط قبل از اسم ) و قید: درون سازمانی، داخلی، در داخل ( در ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مقدار پولی که به طور منظم یا برای هدف و کار خاصی به کسی داده میشه. پول تو جیبی ( تو انلگیسی بریتانیایی میگن pocket money ) ، مستمری، مقرری، خرجی، ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٤

اسم: گودال، حفره، خندق راه آب، نهرآب a long channel dug at the side of a field or road, to hold or take away water کانالی طولانی که در کنار مزرعه یا ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

Beloved اسم: تلفظ: بیلاوید ( /bɪˈlʌvɪd/ ) معنی: معشوق، محبوب ( شخصی که کسی اونو خیلی دوست داره ) - در متون قدیمی یا ادبی استفاده میشه. It was a ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

اکسیر، کیمیا از عربی " اَلاِکسیر " میاد ( اینجا "ال" نشانه معرفه بودن کلمه ست که معادلش در انگلیسی همون "the" هست ) که خودشم ظاهرا از یونانی xerion ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

Full blown [adj - only before noun] having all the characteristics of somebody/something; fully developed 1. تمام عیار، کامل، درست حسابی ( یعنی هم ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

Onward ( adj ) صفت ( فقط قبل از اسم میاد ) : ( رسمی ) رو به جلو، پیشِ رو، بعدی There was great discussion about the onward route. بحث خیلی خوب ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

Onwards ( adv ) در انگلیسی امریکایی معمولا onward ( بدون s ) میگن. 1. به بعد from … onwards = از . . . به بعد They lived there from the 1980s on ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٣

Lay off ( phrasal verb ) فعل: 1. ( غیررسمی و خودمونی ) متوقف کردن انجام کاری، دست برداشتن، بس کردن، کنار گذاشتن Lay off bullying Jack. دست از قل ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

Kudos /ˈkuːdɑːs/ - کوداس 1. افتخار = honor the kudos of playing for such a famous team افتخار بازی برای چنین تیم معروفی 2. اعتبار، وجهه، شان و م ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. به صورت رسمی کسی رو برای انجام کاری انتخاب کردن، تعیین کردن، برگزیدن، منصوب کردن، گماردن Traditionally, the president designates his or her succe ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١٢

1. پیامد، نتیجه، اثر = effect These results have important practical implications. You need to consider the legal implications before you publish ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١٠

Imply 1. به طور ضمنی و غیرمستقیم بیان کردن/اشاره کردن/اشاره داشتن Are you implying ( that ) I am wrong? داری میگی من اشتباه میگم؟ ( منظورت اینه که ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٨

Only then تازه بعدش، تازه اون موقع بعد از این چندتا عبارت، inversion داریم یعنی تو جمله بعدشون جای فاعل و فعل ( یا فاعل و فعل کمکی ) عوض میشه ( مشاب ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٣

فعل: 1. نمایش دادن، ارائه دادن، عرضه کردن to show something in a public place for people to enjoy or to give them information They will be exhibit ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٤

1. هل دادن = push The crowd was pushing and shoving to get a better view. He shoved her down the stairs. He shoved me roughly aside. 2. چپوندن، ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٣

a calm and serious manner that deserves respect 1 - متانت، بزرگ منشی She accepted the criticism with quiet dignity. He brings a quiet dignity to t ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

to have someone killed این یک جمله سببی یا causative با فعل have هست به معنی " ترتیب کشتن کسی رو دادن" ( عمدی ) که معمولا با اجیر کردن یه آدمکش برای ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

to have someone killed این یک جمله سببی یا causative با فعل have هست به معنی " ترتیب کشتن کسی رو دادن" ( عمدی ) که معمولا با اجیر کردن یه آدمکش برای ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

​not confident about yourself or your relationships with other people 1 - بی اعتماد به نفس He's very insecure about his appearance. She felt nervous ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به معنای "کمتر از" هست. دو تا عبارت داریم: 1. less than : برای اسامی و چیزهای غیر قابل شمارش ( uncountable ) less than 2 liters of water less th ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به معنای "کمتر از" هست. دو تا عبارت داریم: 1. less than : برای اسامی و چیزهای غیر قابل شمارش ( uncountable ) less than 2 liters of water less th ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

1 - هدف The main objective of this meeting is to give more information on our plans. هدف اصلی این جلسه، دادن اطلاعات بیشتر درباره برنامه های ماست. ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢٥

سلیقه ای a highly subjective point of view : یک نگرش کاملا سلیقه ای ذهنی، انتزاعی

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

1 - عکس ( عکسی که سریع گرفته شده و توسط یک عکاس حرفه ای گرفته نشده ) - بهش snap هم میگن. snapshots of the children holiday snaps photograph = pict ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

صفت: 1 - خز، داغون، ضایع ( not interesting or fun ) The humour is more lame than funny. The special effects are incredibly lame. 2 - غیر قابل قبو ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١٢

فعل: 1 - استناد کردن ( به یک قانون، قضیه، مقاله، مثال و. . . برای نشون دادن درستی چیزی یا دلیل برای انجام کاری ) She invoked several eminent schol ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

/deɪ ˈf�ktəʊ/ - دِی فَکتو اسم: همسر غیر رسمی ( کسی که به عنوان همسر در کنار دیگری زندگی میکنه اما اونها به صورت رسمی ازدواج نکردن ) We've invited ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٤

اسم: 1 - شایعه Don't believe all the gossip you hear. Tell me all the latest gossip! 2 - غیبت I love a good gossip. We had a good gossip about the ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

منبع موثق

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

Opt = choose = pick = decide to choose to take or not to take a particular course of action انتخاب کردن، برگزیدن تصمیم گرفتن opt for/against someth ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

اسم: 1 - حالت بدن ( وضعیت نشستن یا ایستادن یا خوابیدن به خصوص برای عکاسی و. . . ) ، ژست He adopted a relaxed pose for the camera. 2 - تظاهر، ظاهرسا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

اسم: 1 - ناخن 2 - میخ فعل ( غیر رسمی ) : 1 - میخ زدن، با میخ کوبیدن I nailed the sign to a tree. 2 - دستگیر کردن The police haven't been able to ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٤

فعل rob روی "شخص یا مکانی" که ازش دزدی شده تمرکز داره نه اون چیزی که دزدیده شده. در واقع برای وقتیه که مثلا میگیم: "دزدا بانکو زدن/از بانک سرقت کردن" ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٨

فعل steal روی "چیزی" که دزدیده شده تمرکز داره: The thieves entered the museum through the roof and stole three paintings worth more than two million ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

سلام چه اصراریه وقتی که معنی یک کلمه رو نمیدونیم بیایم تو پیشنهاد کاربران بنویسیم؟! الان چیزی که آقای Hossein نوشته دقیقا درسته اما 57 تا dislike گر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

شلخته، نامرتب، شلوغ پلوغ، بهم ریخته، کرکثیف

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٧

شلوغ پلوغ, به هم ریخته، ناجور، داغون

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢١

🟨 اسم: 1️⃣ آشفتگی، شلوغی، به هم ریختگی، نامرتب بودن 2️⃣ آشفته بازار، بلبشو، گندکاری، کثیف کاری 3️⃣ آدم شلخته، نامرتب، کرکثیف، هپلی هپو ( از لحاظ ظاه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. خرج کردن ( پول ) I've spent all my money already. That money would be better spent on educating children. 2. صرف کردن، سپری کردن، گذراندن ( زم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. خدمتکار زن 2. دوشیزه

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

بیرون دادن، ساطع کردن، منتشر کردن چیزی مثل نور، گرما، صدا، گاز و. . . در کامپیوتر و برنامه نویسی بیشتر به معنی تولید کردن و produce هست: the opera ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

املای درست این کلمه skinny هست نه skiny

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اسم: 1. چیپس ( British ) = chips ( American ) 2. اسم یه خوراکی و دسری هم هست صفت: 1. ترد و برشته = crispy Bake until the pastry is golden and cris ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣١

🟨 فعل: 1️⃣ به حساب آوردن، به شمار آوردن، در نظر گرفتن، لحاظ کردن = find = consider = see regard somebody/something as something 1. He regards hims ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

کلمه headquarters درسته ( یه s انتهای کلمه هست ) نه headquarter و به معنی دفتر مرکزی/مرکز فرماندهی هست.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣٧

1 - بیرون رفتن، خارج شدن/کردن، ترک کردن Get out of the kitchen : از آشپزخونه برو بیرون Get out of my way : از سر راهم برو کنار برای ماشین: get in : ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

اسم: 1. فصل بهار 2. چشمه 3. فنر 4. حالت فنری و ارتجاعی 5. پرش و جهش کوتاه و سریع = a quick sudden jump upwards or forwards The springs in the sofa ...

١