پیشنهادهای فانکو آدینات (٢,٤٧٥)
محافل mahāfel: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: انواچان anvācān ( سغدی ) هنجمان hanjamān ( پهلوی ) .
محفل mahfel: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: انواچ anvāc ( سغدی ) هنجم hanjam ( پهلوی )
It had, in its day, probably furnished employment to the inhabitants of the surrounding tenements. حتماً در زمانی که کارخانه فعالیت داشت، برای ساکنی ...
شرکت ( بنیاد، کمپانی ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ابیس abis ( سغدی: اغیث aqişi ) ( غ با ب جایگزین شد که در پارسی مانند جوب که جوغ نیز گف ...
ضارب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ژتاک žetāk ( سغدی )
سانان: این نام در مانوی به معنی بهبود، اصلاح، تربیت، افزایش، ارتقا، می باشد. ( فرهنگ واژه های پارتی و مانوی از ماری بویس )
مسیر: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویتار vitār ( پهلوی )
حاکی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گویا ( دری ) حاکی از آن است؛ گویای آن است. ژایک žāyek ( سغدی )
موکول: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سمسر samser ( سنسکریت: samsre )
اسم فعل ( Nominal verb ) ( فرانسه Nominale du verbe ) : نامی است که معنی فعل دارد و صرف نمی شود. مانند افسوس ( چه بد شد ) .
کنده konde؛ این نام در سنسکریت کانده kānda به معنی پیکر گنبدی بوده است.
حسود: 1 - کسی که دلبستگی سخت به چیزی تازه یا از پیش داشته دارد و نمی خواهد دیگری آن را داشته باشد؛ و اگر دیگری آن را داشته باشد، خشم و اندوه و افسوس ...
یمن yomn: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: شگون ( دری ) سوگت sugat ( سنسکریت: sugati ) منگل mangal ( سنسکریت: mangala ) .
نیروان: این واژه در سنسکریت: نیروانه nirvāna و به این معنی هاست: 1 - خاموشی آتش احساسات. 2 - آرامش یافته، رام شده. 3 - آزاد شده از زندگی مادی و خود ر ...
قیافه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فتن fatan ( دری ) کیسرپ kisrep ( سغدی: کیثرپ kişrep )
حدس: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پندار، گمان ( دری ) ازبن ezban ( سغدی: ذبن żban ) اشمار eŝmār ( سغدی )
غیر اصولی: غیر و اصول دو واژه ی عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی اینهاست: زپاک zepāk، زسپان zaspān ( پهلوی )
معتنابه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آمسایه āmsāya ( سغدی با پسوند لیاقت سنسکریت یه )
جعل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آرپار ārpār ( سغدی )
کلیله: این واژه در سنسکریت: کلیله kalila ( پر، سرشار، لبریز، مملو ) می باشد.
رشت: این نام در پارسی کهن: راشته rāŝta؛ پارسی باستان: راسته rāsta؛ پارتی: راشت rāŝt؛ پهلوی: راست rāst و در سغدی رشت raŝt بوده به معنی راست، درست، صحی ...
درست: این واژه در پارسی کهن: dru - drŝti؛ پارسی باستان: duruva؛ اوستایی: dru ( استوار ) ؛ پارتی: druŝt؛ مانوی: drist؛ سغدی: ذروست żrust؛ پهلوی: drust ...
زلال: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آگس āgas ( پارتی )
ماتریس: این نام در سنسکریت ماترِس mātres ( مادران آسمانی یا انرژی های خدایی که در پیکر مادران نمود یافته است ) می باشد.
کاترینا: این نام در سنسکریت kattrena ( گیاه خوشبو ) می باشد.
حُقه hoqqe: این واژه در فرهنگ عربی - فارسی لاروس به سه معنی آمده است: 1 - عطر دان، جای چیزهای خوشبو. 2 - مصیبت. 3 - زن؛ ولی نه به معنی نیرنگ آمده است ...
روح: روح ruh در سنسکریت هم فعل بوده با این معانی: 1ـ روییدن، رستن، زاده شدن. 2ـ بالا رفتن، دامید ( صعود ) کردن. 3ـ رسیدن. و هم نام بوده به معنی خیزش، ...
شرافت ( = شرف ) : اصل اخلاقی که فرد را به رفتارهایی می کشاند که با هنجارهای جامعه و جایگاه خود فرد همخوانی داشته باشد و باعث می شود که از احترام دیگر ...
شرف ŝaraf: اصل اخلاقی که فرد را به رفتارهایی می کشاند که با هنجارهای جامعه و جایگاه خود فرد همخوانی داشته باشد و باعث می شود که از احترام دیگران برخو ...
What arguments could hold good against such an outpouring of love and sorrow در برابر این سیلاب محبت و رنج کدام استدلالی تاب مقاومت داشت their privil ...
When I was younger, I remember conflicts breaking out وقتی کوچکتر بودم، یادم هست درگیری زیاد پیش می آمد. Something carnal inside of you causes your ...
The tree that is described by the psalmist does not spring up by accident. رشد و سرسبزی این درخت اتفاقی نیست. Every time we clear one murder, two m ...
بدون: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بی bi، بجز bejoz ( دری ) اپو apu، انو enu ( سغدی ) وینا vinā، ناستی nāsti ( سنسکریت ) ویگاتا vigātā ( ...
زین: این واژه در سنسکریت جَینَه jayna و به معنی بند یا زنجیر پیروزی است؛ و در پهلوی zen شده است با همان معنی سنسکریت.
خال: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فند fand، دیل dil ( دری )
آرویس ārvis این نام که پارتی با همین گویش آمده و در اوستایی اورویس urvis بوده، به معنی چهره، رو، صورت، رخسار می باشد.
مجرم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اغوان aqvān ( سغدی: aqvāni ) بزهکار، تبهکار ( دری )
رد صلاحیت: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: پل شیاوی pal - ŝyāvi ( خراسانی - کردی )
مولد movalled: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: تاشیتار ( پهلوی )
غیر فعال: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اکرت akart ( پهلوی )
جنس مخالف: همتای پارسی این دو و اژه ی عربی، این است: سس وارنگ sas - vārang سس ( سنسکریت ) ، سکس، جنس. وارنگ ( دری ) عکس، مخالف، مقابل.
سکس: این واژه در سنسکریت سس sas گفته می شده و به معنی جنس نر و ماده بوده است.
این واژه در سنسکریت سس sas گفته می شده و به معنی جنس نر و ماده بوده است.
Others sacrifice it in hopes of acquiring greater standing in the eyes of their peers or a member of the opposite sex. —Proverbs 13:20. گروهی نیز به ...
سادنا sādnā، sādenā: اگر این نام را سادِنا بخوانیم، در عربی اَلسادِن به معنی خدمتکار کعبه است که مونث آن می شود السادِنه که می تواند در فارسی السادنا ...
سدنا sadenā: این نام در سنسکریت sadana و به معنی آسایش و آب است. در عربی چنین نامی نیست؛ در فرهنگ عربی - فارسی لاروس، مصدر السدن assadn به معنی خدمت ...
ایلینا ilinā ( سنسکریت ) این نام که در پارسی اِلینا و اِلنا نیز گفته می شود، به معنی باده ی پر انرژی است، شراب پر زور.
عیالوار: عیال واژه ای عربی است که پسوند پارسی وار به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی اینهاست: پوسرن pusran ( اوستایی: پوثرن puşran ) زهکمند zahakmand ...
عیال: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نائیر nāir ( اوستایی: nāiri )
غرقه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: بلیک bolik ( سنسکریت با پسوند پهلوی یک )