پیشنهادهای عباس نعمتی فر (٣١٥)
( پس از جست و جو و تلاش ) پیداکردن
کشتی حضرت نوح ( ع )
کشتی حضرت نوح ( ع )
( اتاق یا خانه ) شیک و مبله ( با امکانات کافی )
انتخاب کردن ( کسی برای یک کار یامسئولیت ) مقرر کردن ( زمان یا مکان وقوع چیزی )
قیمت ( چیزی را ) اعلام کردن، ( به مشتری برای انجام کاری ) قیمت دادن
چیزی داشتن
گناه کبیره و نابخشودنی ( مگر اینکه فرد قبل از مرگ توبه کند )
مردن
زندگی
1. فانی، مرگ پذیر 2. ( جراحت یا زخم یا خطر یا صدمه یا ضربه ) جدی و نابودکننده 3. ( دشمن ) خونی، ( دشمن ) جانی و همیشگی 4. ( ترس و وحشت ) شدید 5. ا ...
روند تصویب قانون
تعیین کننده، سرنوشت ساز In the end, money will be the deciding factor. I had the deciding vote.
1. ( آدم ) سر به هوا، چلمن، دست و پا چلفتی 2. ( کار یا اظهارنظر ) ناشیانه، ناجور، برخورنده 3. ( شیء ) سنگین و زمخت، بدترکیب و بددست
سمج و غیرمنطقی shrill demands/protests He hated the shrill demands of the children.
1. کورمال کورمال حرکت کردن blunder about/around: Someone was blundering about in the kitchen. blunder into/past/through etc something: Phil came blu ...
1. اشتباه فاحش ( و ناشی از بی توجهی ) 2. مرتکب اشتباه احمقانه شدن
ترسناک، نگران کننده She couldn’t put off the dreaded moment forever. After years of toil, scientists disclosed that they had made progress in contro ...
با سختی و به آرامی حرکت کردن
ترغیب کردن، جذب کردن، وسوسه کردن، اغوا کردن، مجاب کردن، تشویق کردن
مصور کردن ( کتاب و مجله و . . . ) Over a hundred diagrams, tables and pictures illustrate the book. She has illustrated several children’s books. ...
( غذای ) چرب و چیلی و سنگین
برج های دوازده گانه، صور فلکی
شکلک کاغذی یا چوبی ( بچه گانه )
مهر تایید، تاییدیه
حسن نیت، خیرخواهی
1. ( به سرعت یا ناگهان، جایی را ) ترک کردن Sorry, but I’ll have to shoot off before the end of the meeting. I have to shoot off to my next appointme ...
اخراج کردن، بیرون انداختن، بیرون کردن
جلای وطن، میهن راندگی ( به دلایل سیاسی )
( کسی که جایگاه یا قدرت ) برتر ( را دارد ) cotton, monarch of the textile world The bout was fought to determine who would be the monarch of the rin ...
کاملاً مناسب
خصلت، ویژگی، خصیصه
( وجود یا وقوع چیزی را ) مسلم فرض کردن ( و قدر آنها را ندانستن )
( جمعیت کثیری ) سرزده ( و بدون دعوت ) آمدن
قید کردن، مشخص کردن، تصریح کردن
بسیار موفق، پررونق شکوفا
ساده و بی پیرایه
ساده ( و غیرجذاب ) Her hair was short and severe. a rather severe red - brick building She wore a severe black dress, and plain black shoes. I don ...
به شدت خسته کردن Even a short walk exhausted her. Don't exhaust yourself. We'll clean up for you. She was exhausted by running up the steep hill.
قدر ندانستن، از کسی انتظار بی جا داشتن
چیزی را مسلم فرض کردن
سرسختانه جنگیدن و مقاومت کردن، مصمم برای رسیدن به موفقیت یا رهایی از یک وضعیت دشوار تلاش کردن
( روی دعوتنامه نوشته می شود و یعنی ) لطفاً پاسخ دهید ( که در میهمانی حضور می یابید یا خیر )
قرار عاشقانه بدون آشنایی قبلی
( نگاه کردن یا توجه کردن و ) انتظار ( وقوع چیزی را ) کشیدن، چشم انتظار بودن
داستان ( تخیلی و پرماجرا )
کاملا خیساندن
( ارتش ) مامور بهداری ارتش، بهدار، امدادگر پزشکی جبهه
مهم نیست چقدر . . .
سخت و اذیت کننده