تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مشاجره شدید ( معمولا بین دو یا چند دوست/اعضای خانواده )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

vast

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

make up

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

تلاش ناموفق ( با فاصله بسیار کمی تا موفقیت ) مثال: . Soccer crowd shouted after a near miss تماشاگران فوتبال بعد از گل از دست رفته فریاد کشیدند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

شخص غیرخلاق

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کلاس آموزشی. مثال: . Think of the smaller arguments as training sessions

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

دردسر ساز

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

غلبه کردن، فائق آمدن ( بر یک مسئله یا مشکل )

پیشنهاد
٢

دستگاه خودکار ضبط صدا

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

شخص پر رو و حاضر جواب

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

( مربوط به دستگاه های ) صوتی. مثال: project devices such as MP3. . . .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

ظریف ( بدون جلب توجه ) مثال: discreet jewellery

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

زندگی کردن ( برای رسیدن به هدفی خاص مثل شهرت ) مثال: . He's Always wanted to live up to that sort of reputation

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

fanatic

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٥

تفاوت ریزی که با nap داره اینه که از این واژه بیشتر برای کشورهای گرمسیری استفاده میشه.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

Medical condition means a health impairment which results from birth, injury or . disease, including mental disorder

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

به معنای بی پول بودن است و با bankrupt که معنای ورشکستگی رو میده نباید اشتباه گرفته بشه.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

نهادینه شدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

قسر دررفتن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

apparently

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

exhausted

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

سیر شدن از چیزی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٨

از شدت ترس خشک شدن!

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

generally

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١١

به هم ریختن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

از دست دادن. مثال: . You can't beat the feeling of flying

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

( تجربه ) سخت و ناخوشایند، کابوس وار

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

عجله نکردن در انجام کاری.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

emission

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

معکوس

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٤

اثر کربنی ( =میزان کربن دی اکسیدی که شما طی مدت مشخصی وارد جو زمین می کنین! )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

وام گرفتن ( معنای چیزی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٨

از موقعیت استفاده کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

منظورم این نیست که. . . .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

هیجان برانگیز

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

میزان مشخصی از چیزی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

توانایی در ارتباط برقرار کردن با چیزی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

باران مقطعی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

سرمازدگی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

تجدید نظر کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

تداعی کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

unhealthily

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

bearing in mind

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

keeping in mind

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٨

بدون برنامه ریزی و یا قصد قبلی ( کاری را انجام دادن )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

deal with

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بازآفرینی ( نقش )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

سر زدن به جایی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

لباس ( مخصوصا وقتی صحبت در مورد تولید، خرید و یا فروش است. )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مسمر ثمر بودن، کاری رو پیش بردن. مثال: . Twenty dollars a week doesn't go far بیست دلار در هفته کاری رو از پیش نمیبره ( =جوابگوی نیازهامون نیست! )