پیشنهادهای ژاسپ (٣,٩٧٠)
باژ گرفتن باژ = دعای پیش از خوراک
مرجانی = بُسدین
به پهلوی "واسپ" و بعدا "واپز" و "وابز" : به چم زنبور
اول آمدن = برآمدن ، برخاستن
به فارسی "اِستَفت / سِفت"
تحریک = سارانِش ، آغالانش ، گیزانِش ، میوانِش
معدود = ساگمند
عدد = ساگ ( پهلوی )
جسد = ریستَگ
پزداندن = 1 - ترساندن 2 - تعقیب کردن
سِرَواندن = سِرَوانیدن، آزرواندن ، انتشار دادن
غفده. [ غ َ دَ / دِ ] ( اِ ) هرچیز سخت. ( از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 185 ب ) . ( دهخدا ) ( فرهنگ ناظم الاطباء ) .
پیشنهای= "خوودی" همخانواده با کلاهخود جنگی
ذاتی = اسنو مانند ، اسنوخرد = خرد ذاتی اکتسابی = دشسروت مانند ، دشسروت خرد = خرد اکتسابی
مبداء = بُنِشت ، بُنشته ، بُنشتک
مُشبک = غَلوَکَن
Homoscedasticity = همپراکئدگی Heteroscedasticity = جُدپراکندگی
همپراکندگی
همپراکن
پخشایش همپراکن
دانوک = نام حشره ای که ظاهرش به مانند مورچه بالدار است و نیشی دردناک دارد است.
غاقل = غُنوز
غوالنگ. [ غ َ ل َ ] ( اِ ) زردآلوی خشک شده. ( از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 182 الف ) ( اشتینگاس ) .
غوته. [ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) سر به آب فروبردن و فرورفتن در آب ، و غوطه معرب آن است. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج )
احمق = غُوله
غویه. [ ی َ / ی ِ ] ( اِ ) لوله خمیده که بدان مایعی را از ظرفی به ظرف دیگر ریزند و به فرانسه سیفون گویند. ( ناظم الاطباء ) .
فاژایی = فاژندگی ، حالت خمیازه کِشیدن
اِزگیل = فَتَر ، کونوَش
تَخت و فَخت = پهن و مسطح
نادیده گرفتن = فراپوشیدن
مرتفع = فرازه
انتخاب کردن = زیدن ، گُزیدن، فراکردن ، چیدن ،
کِشایی = کِشندگی ، کشسانی کُشایی = میرانندگی ، کُشندگی
فرگرفتن = تصرف کردن.
مشورت کردن = سوباردن ، اوسکاردن ، همپرسیدن
اطلاع دادن = فرانهادن
اخراج کردن = فراهنجاندن
کافور = فربودم
فرخال. [ ف َ ] ( ص ) همان فرخاک است. ( آنندراج ) . به معنی فرخاک که مویی باشدبی حرکت و بی شکن و فروهشته. ( از برهان )
رقصیدن = رخسیدن ، وشتیدن ، فرخیدن
حکیم = فرساد
فرسلون. [ ف َس ِ ] ( اِ ) سنگی است که آن را طلق می گویند و آن همچوآینه شفاف و روشن است. ( برهان )
جزء = وَرشیم
پیچیدگی = گوریدگی ، فرغودگی
فرفور. [ ف ُ ] ( اِ ) کشک سیاه باشد که به ترکی قراقروت خوانند. ( برهان )
حکومت = فرمان فرمایی /رایناهی/ راینایی / رایناکی
گ. [ ف َ رَ ] ( اِ ) فاق و زبانه و آن در اصطلاح نجاران نرولاس باشد که از چوب کنند و تخته ای را در تخته ای بدان صورت درنشانند.
فرودست. [ ف ُ دَ ] ( اِ مرکب ) خوانندگی و گویندگی را گویند که چند کس آوازها را با هم یکی کنند. ( برهان ) .
کُنشتار = کُنشت ، کردار
غایب = فروگشته