پیشنهادهای ژاسپ (٢,٢٣٤)
فخمیدن
فَدا = در پارسی به معنی های زیر است: 1 - قاعده و قانون ، اصل 2 - سرمشق و الگو
تله ای دارای سنگ که بروی دیوار دژ می گذاشتند برای پس زدن سربازان دشمن.
فراخیزیدن = گام نهادن با تزلزل ، مانند نوباوگان که به تازگی راه رفتن را یاد می گیرند.
فرصت
فراغ
تظاهرات بالینی = فرانمود بالینی
فراویز
فرخا / فراخا / فراخنا = گشادی
فَرخاد = غالب و چیره بُگمار = غالب ، قاهر و پیروز
خوش اخلاق شدن
نرم کردن ، لطافت بخشیدن
فرخنج
فَرخَویدن
فرداب کردن
فُرز ه= کنار رودخانه و در یا ها که محل حرک یا پهلوگیری کشتی ها بُود.
آغوز
فرغندگی
فَرَفت = شاهزاده
تیهور = فرفور = فرقور
فرگفت فرگفتن
فَرمَرُست
فَرناد
خجالت کشیدن
فَروَت = فارسی کثرت
فروخوانش
فروخواندن
یک سایت بسیار چرت و غیر علمی و مخالف علمی نویسی به خصوص سره نویسی فارسی .
فَروَرد = 1 - جدایی و افتراق 2 - ذهن و ادراک #فرهنگ_نفیسی
فروزه : "وصف و صفت . خصلت. تعریف و توصیف" همه این را معنی می دهد. و کاربست آن خیلی هم درست و به جاست.
واژه ی پارسی " فروزینه " به جای چخماق همیشه استفاده میشده و می شود.
فروک = مرغ جوان تخم ناکردن نِخَنگ = خروس جوان تازه به بلوغ رسیده
فروگشت= انقراض فروگشتن = منقرض شدن
فرومیراندن
فرومیراندن
فروهِشتگی
فَروهیدن= ترک کردن
فَریوَردن = راست شدن و درست شدن
فزه
هسته انگور
فغیاز
ناکجا آباد
هر جایی می تواند باشد
فَلانه = نره ، آلت جنسی
فلاوه
فنانیدن
اوینیستن
می توان از شکل پارسی این واژه "یوخه" استفاده کرد.
رندیدن
آموختن