پیشنهادهای ژاسپ (٣,٤٦٧)
مخته. [ م ُ ت َ / ت ِ ] ( ص ) نه سرد و نه گرم. معتدل. ( دهخدا ) .
مدمموندن. [م َ م َ مو ن ِ د َ ] ( هزوارش ، مص ) ، به لغت ژند و پاژند به معنی ترسیدن و واهمه کردن و رمیدن باشد. ( برهان قاطع ) .
دُنیا = مِرا / اخوان / جهان
قیماق اصلا ترکی نیست که بخواد ریشه ای این باشه!
جوشیدن = ( درباره ی انسان ها ) به معنی ارتباط گرفتن نیز هست. مانند واژگان زیر: مردم جوش = مردم آمیز دیرجوش = کسی که دیر صمیمی شود جوشش = تمایل به ...
جامعه سیز = هازه گَزا / مردم گزا
مردنگی. [ م َ دَ ] ( اِ ) ( دهخدا ) . فانوس شیشه ای که بالا و پائین آن باز است و شمعو چراغ را داخل آن گذارند تا از باد محفوظ بماند.
مَرزا = مَرزنده ، نزدیکی کننده
مَرزایی = مَزَندِگی
مَرزِش= آمیزش جنسی ، سِپوزِش
مَروستار = خوگیری ، عادت ، اعتیاد
مَروسایی = مروسندگی ، علاج گری
مریدن. [ م َ دَ ] ( مص ) یخ بستن و منجمد شدن و فسردن. ( دهخدا ) ( ناظم الاطباء ) .
لغت نامه دهخدا هسبند. [ هََ ب َ ] ( ن مف مرکب ) مخفف هست بند. حسبند. عاشق. سخت شیفته. در تداول ، هسبند کسی شدن ؛ سخت عاشق و شیفته او گردیدن. سخت مفتو ...
مِسیدن
مَشتنا = غلظت مَشت = غلیظ
مالشگر / مُشتمالچی
مشروندن. [م َ ن َ ت َ ] ( هزوارش ، مص ) به لغت زند و پازند به معنی چیدن باشد و مشرونمی یعنی می چینم و مشرونید یعنی بچینید. ( برهان ) ( آنندراج ) . چی ...
مشکویه. [ م ُ کو ی َ / ی ِ ] ( اِ ) بمعنی مشکوی است که حرمسرای سلاطین باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) . همان مشکو است. ( فرهنگ رشیدی ) . || ( اِخ ) نام ن ...
مَغنا = مغاکنا ، ژرفنا ، عمق
معطل کردن = مَغزیدن ، مولیدن
منجک. [ م َ ج َ ] ( اِ ) آن بود که مشعبدان بدوقلم و چیزها برجهانند . ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 272 ) . یکی از جمله شعبده هایی است که شعبده بازان کنند ...
آبناف = چشمه آب
به پارسی "آبسنگ"= سنگ بزرگ کاویده که در ان آب برای شنا ( حمام ) نگهداری میشد.
آبوَرز = غواص ( به پازند )
آزاد کامگی = اختیار ، مختار بودن
هوجیراندان = آژیراندن ( پازند )
اَستوانیندن = اعتراف گرفتن ، خستوانیدن اُستوانیدن = استحکام بخشیدن، معتبر کردن
اَسنوده = غریزی ، فطری
آسنیدن = شستن
اگزما = اَغره
اَگُمیز = آمیخته نشده
اَنَیدن = راهنمایی کردن
توبیخ = اَوِن ( به پازند )
آهوگیدن = معیوب ساختن ( پازند )
اَبرهام = طبیعت ، خصلت و خوی
ابد = اَپَت ( به پازند )
اَپوردن = دزدیدن ، فروبردن ، اوباردن ، خوردن با عجله
اَتُخشایی = بی فعالیتی ، بی حرکتی ، رکود
اُخه = وجدانا ، قلبا ( به پازند )
اَدوشینِش = نا دوستی ، رنجش
ارتاک = سریع ، تیز پای ( پازند )
اَراست = ناراست
اَرتجگ = برق ( پازند )
اَرتیک = جنگ
اَرتیگری = جنگ جویی ، پیکارخواهی
اَرزیر = قلع ، مفرغ ( پازند )
اَرزیر = قلع ، مفرغ ( پازند )
اَرشیدار = بی خطر
اَرغ = رنج ، کار کار و کوشش اجباری