پر کردن


مترادف پر کردن: آکندن، انباشتن، مشحون کردن، ممتلی کردن، مملو کردن، اشغال کردن، مشغول کردن

متضاد پر کردن: تخلیه، خالی کردن

لغت نامه دهخدا

پر کردن. [ پ ُ دَ ] ( مص مرکب ) نهادن و ریختن چیزی در ظرف تا تمام ظرف را فراگیرد. انباشتن. مملو کردن. قطب ، زَند. تزنید. اِملاء. کعب. مَلأ. مَلاءة. مِلاءة. اِمداء.دَعدعة. ادماع. ادساق. دسع. مماداة. مِداء. شَحَط. شحوط. مشحط. زَفت. سَجر. قعز. اکثام. ازهاق. ازلام.
- پر کردن کسی را ؛ با گفتار بسیار کسی را به دشمنی دیگری یا هر امر دیگر داشتن.
مَل ء. مَلأَ. ( دهار ). افراط. شحن. اِفعام. ( زوزنی ). ممتلی کردن. مملو کردن. آمودن. انباردن. بیاکندن. غَرض. افرام. اِفهاق. ( تاج المصادر بیهقی ). سَجر. ( دهار ). اطفاح. ( زوزنی ). لبالَب کردن. اشراء. اِدهاق. اِنهاد. ( تاج المصادر بیهقی ). اتراع. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) : آب انگور بگرفتند و خم پر کردند. ( نوروزنامه ).
تذرو تا که همی در خرند خایه نهند
گوزن تا همی از شیر پر کند پستان.
بوشکور.
پر از میوه کن خانه را تا بدَر
پر از دانه کن خنبه را تا بسر.
بوشکور.
نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست
لنج پر باد مکن بیش و کتف بر مفراز.
لبیبی ( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
نه دام اِلاّ مدام سرخ پر کرده صراحیها
نه تَله بلکه حجره خوش بساط او کنده تا پلّه.
عسجدی.
خورند از آنکه بماند ز من ملوک زمین
تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر.
عنصری.
ور همی چون عشق خواهی عقل خود را پاکباز
نصفئی پر کن بدان پیر دوالک باز ده.
سنائی.
- || بسیار کردن ؛کار نیکو کردن از پر کردن است :
گفت پر کرد شهریار این کار
کار پر کرده کی بود دشوار.
نظامی.
- || شاغل شدن. مشغول کردن : جسم چیزی است که... جایگاه خویش پر کرده دارد. ( التفهیم ).
- || اِشباع در حرکت : استکان... در اَصل اِستَکَن بود حرکت را پر کردند استکان شد. ( منتهی الارب ).
- پر کردن دندان را ( در دندانسازی ) ؛ تراشیدن قسمتهای پوسیده و کرم خورده آن و انباشتن حفره به «سیمان » یا «پلاتین » و جز آن.
- پر کردن معده ؛ کنایه از پر کردن شکم باشد. ( رشیدی ).
|| پر کردن ، چنانکه تفنگ را با باروت و سرب یا فشنگ در تفنگ و توپ و مانند آنها؛ نهادن و گشاد دادن را.
- پر کردن ، چنانکه آکومولاتور را با قوه الکتریک .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- نهادن و ریختن چیزی در ظرف تا هم. ظرف را فرا گیرد انباشتن مملو کردن ممتلی کردن مشحون کردن. ۲- بسیار انجام دادن بسیار کردن : کار نیکو کردن از پر کردن است . ۳- اشغال کردن مشغول کردن . ۴- اشباع در حرکت : ( استکان...در اصل استکن بود پر کردند استکان شد. ) ( منتهی الارب ) یا پر کردن تفنگ ( توپ و مانند آن ). باروت و گلوله یا فشنگ در آن نهادن . یا پر کردن دندان . تراشیدن قسمتهای کرم خورده و فاسد دندان و ممتلی کردن آن با سیمان و پلاتین و مانند آن . یا پر کردن قوه باطری و مانند آن . آنرا در جریان برق قرار دادن تا برق در آن ذخیره شود. یا پر کردن شکم. پر کردن معده. ممتلی کردن معده . یا کسی را پر کردن . با گفتار او را بدشمنی دیگری بر انگیختن نزد او از دیگری بدگویی کردن.

فرهنگ معین

(پُ. کَ دَ )(مص م . )۱ - انباشتن ، لبریز کر دن . ۲ - بسیار انجام دادن . ۳ - (عا. ) تحریک کردن .

فرهنگستان زبان و ادب

[فیزیک] ← باردار کردن

واژه نامه بختیاریکا

( پُرکِردِن ) آبستن کردن

مترادف ها

stop (فعل)
ایستادگی کردن، ایستادن، موقوف کردن، خواباندن، مانع شدن، خوابیدن، بند اوردن، متوقف ساختن، نگاه داشتن، از کار افتادن، پر کردن، تعطیل کردن، توقف کردن، مسدود ساختن، ایستاندن، سد کردن

fill (فعل)
انباشتن، باد کردن، بار کردن، سیر کردن، پر کردن، پر شدن، متراکم وانباشته کردن، نسخه پیچیدن، اکندن

stuff (فعل)
انباشتن، چپاندن، پر کردن، تپاندن

heap (فعل)
توده کردن، پر کردن، خرمن کردن

load (فعل)
بار کردن، پر کردن، گرانبار کردن، بار زدن، بار گیری شدن، تفنگ یا سلاحی را پر کردن

glut (فعل)
سیر کردن، پر کردن، اشباع کردن، اشباء کردن، پر خوردن، با حرص و ولع خوردن

poison (فعل)
پر کردن، تلخ کردن، زهرالود کردن، مسموم کردن، چیز خور کردن، مسموم شدن

infect (فعل)
الوده کردن، عفونی کردن، پر کردن، گند زده کردن، مبتلا و دچار کردن، سرایت کردن

stud (فعل)
اراستن، پر کردن، نشاندن، مرصع کردن، میخ زدن

deplume (فعل)
از مقام انداختن، پر کردن، پر و بال را کندن

fill in (فعل)
شرح دادن، پر کردن، جانشین کردن

stow (فعل)
انباشتن، باز داشتن، پر کردن، تنگ هم چیدن، خوب جا دادن

plenish (فعل)
پر کردن، تجهیز کردن، با اثاثه انباشتن

thwack (فعل)
زدن، پر کردن، با چوب پهن کتک زدن

suffuse (فعل)
پوشاندن، پر کردن، اشباع کردن

charge (فعل)
متهم ساختن، گماشتن، زیر بار کشیدن، پرکردن

فارسی به عربی

تخمة , حمل , ملء
احشر , حافة , حشوة , ختم , کومة , مادة

پیشنهاد کاربران

آکندن
انباشتن
اصطلاح عامیانه : تیر کردن
املا
inflate
Fillings

بپرس