پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٢,٣٧٠)
در نزد خود و خلق و در نزد خدا . پاداش بود برای هر کار شما. گر بد بود آن پادش بد می باشد. ور نیک بود هند گرامی آنها. شهرام. ص.
سایه بار . سایه مند. سایه دار. سایه ای:ذوظل
بنگر به کسی که از حق او زنده بود. هم خلق خدا ازوست پاینده بود. این کس بنگر بندهء یزدان باشد. می دان که خدا را این چنین بنده بود. شهرام.
بگذشت زمانی که چنان بود وچنین. بنگر به زمانی که نه آن است و نه این. اینک به فرا زمانه باید نگریست. این است ترانه ای فرا سوی زمین. شهرام.
تاریخ کند افشا همه از دم ودیر. خورشید نماید همه را از بم وزیر. بنگر به روند هستی نمایان گردد. وین باخت ندارد به کسی از خط وشیر. شهرام.
از بس به تباهی زده اند پسخ شدند. وز نسخهء مردمی خود نسخ شدند. از خلق و خود و خدا بریدند همین. وز پست وپلشت نگر چنین رسخ شدند. شهرام. صمد
من چار وهزار ترانه ای ساخته ام. وین هم به روند آزمون آخته ام. بنگر که به آزمون من چون هستند. هر یک بروند خویش پرداخته ام. شهرام.
با سرعت برق و باد زمان می گذرد. بنگر که چسان است و چسان می گذرد. بنشسته و در خواب و یا اندر کار. آهسته و پیوسته روان می گذرد. صمد. شهرام.
هر روز بنگر که هیچ تکراری نیست. هر روز به روز دیگری آری نیست. بنگر به روند جاودان می باشیم. هوشیار که باشد و که هوشیاری نیست. ص. شهرام.
ای عقل چرا به ریش من می خندی. وی ریش اگر من نبوم تا چندی. وی من اگر تو نبوی من نبوم. گهگاه چو آینه چه خوش، لبخندی. شهرام. ص.
سافو ، سابو، ساف آب ، سافاساف آب، صاف هم بکار می رود. مانند؛ابریق:آب ریخت، آنچه آب در آن می ریزند.
بنشینم و یک چای دگر نوش کنم. بگذشته و آینده فراموش کنم. باید که به آیین خرد ره پیمود. آیین فرا خرد بخود هوش کنم. شهرام. ص
شاعر به تکاپو وتلاش می باشد. در بیم وامید و به بلاش می باشد. دیوانش که رنگ و بوی زیگار شماست. دانسته چه باش و چه نباش می باشد. شهرام. ص
پاداش بشر گاه ز وجدان دارد. یا آنکه ز قانون آنچه هست آن دارد. آغاز و به انجام بشر دیری وزود. دانسته که هم پاداش یزدان دارد. شهرام. ص.
گویند که ایستار شما چیست بگوی. یا اینکه به ایستار شما کیست بگوی. اینک که به ایستاهای دیگر هستیم. دیگر که به ایستار شما نیست بگوی. شهرام. ص.
گیرم که فلک بر سرت آسایه فکند. هم نیز بشر در برت آرایه فکند. هم نیز خدا در نگرت پا یه فکند. خود را بنگر ز چیست آلایه فکند. شهرام . ص
تا گوهرهء نمود هستی جان است. تا جان در این گوهره ها پنهان است. آن کیست که از خود کند این گوهره را آنند که دل ربودن از اینان است. شهرام.
ای وقت بیا و خویش را میگستر. وی بخت بیا وزندگی گیر از سر. تاریخ بیا و داستانی می گوی. وی گستره ها خویش نمایید دیگر. شهرام.
آنانکه به آیین خدا می باشند. از آنچه مگر خدا جدا می باشند . بسته نبوند و هم رها می باشند. دل سوز به بنده و شما می باشند. شهرام.
آنانکه به آیین هنر می نگرند. تا شهر وند ایرانشهر هست روند. . پیرامن زندگی روندی دارند. هر فصل به آیین دگر می گروند. شهرام.
آیین جوانمردی روند است بدان. آیین جوانمردی پسند است بخوان. اینک که فراجوانمردی در کار است. آیین چنین را نه گزند است ستان. شهرام.
دیدیم کسی که شادکاری می کرد. یا آن دگری گیاه خواری می کرد. آنی که به امثال و حکم می پرداخت. دیگر که به فرزانش نگاری می کرد. شهرام. ص.
بنگر که چسان به کار خود می باشم. اینگونه به کار وبار خود می باشم. سیگار به دستم و قلم در انگشت. زین روی چه یادگار خود می باشم. شهرام. ص.
بنگر به نوشته ای که در دست شماست. باشد به فرای آنچه در رست شماست. آرایش نیکویی و هم خست شماست. هم نیست نماید و هرآن هست شماست. شهرام. ص.
تا آبی چرخ دود سیگار من است. خورشید جرقه ای از این کار من است. از هسته واز فلک که اندر کارند. در آینه ای بوند که انگار من است. شهرام. ص.
بنگر که چگونه ما عدم پبماییم. راهی که رونده از میانش ماییم. باید به فرا کالبدش راه بریم. در کالبد عدم بسی بنماییم. شهرام. ص
ما خویش برابر به هر کس نکنیم. هرگز که برابرش به هر خس نکنیم. بنگر که برابرند خاشاک وخسان . بیمزه و با مزه و یا گس نکنیم. شهرام. ص۱/۱/۱۴۰۳*
گویند که این جهان روندی باشد. این گفت درست بی گزندی باشد. این جا که نباشیم در آنجا هستیم. هر چیز چرند ر ا پرندی باشد. شهرام .
بنگر تو به شهنامه بدان والایی. بنگر تو به نوروزنامه در هر جایی. بنگر تو به دانشنامهء سینایی. تا در ّ در ی فارسی آرایی. شهرام . ص
آنانکه سخنگوی زبان می باشند. دانند سخنگوی کسان می باشند . وآنانکه از این اش یکی نگزینند. گویند نه اینند و نه آن می باشند. شهرام. ص.
بنگر به زمان که در گذر می باشد. بنگر به زمین که در نگر می باشد. بنگر به جهان که در خبر می باشد. و آنگاه بشر که پر هنر می باشد. ص شهرام.
ای عشق بیا و حال ما نیز بپرس. وی عشق فراموش مکن تیز بپرس. ای عشق شتاب کن زمان می گذرد. وای عشق به هر کجا و هر چیز بپرس. شهرام. ص.
ای دوست بیا و راه یزدان را رو. وز راه و روند اهرمن بیرون شو. یزدان به جاودان تو را می خواهد. آهسته و پیوسته و بنشسته و دو. شهرام. ص.
آن شاعره ای که نام او پروین است. خورشید نمون اشعار او زرین است. اندر همه تاریخ به مانندش نیست. چونانکه سرایشش چنین شیرین است. شهرام . ص
گر خاطر اهل فضل رنجیدستی. احوال جهان جمله پسندیدستی. ور داد به کارها نباشد در چرخ. چون کار جهان به داد سنجیدستی. شهرام. ص
آن کو که به شعر وشاعری روی کند. زیگار به کار شاعری خوی کند. نی آنکه هنر چو کار خود کم گیرد. و آنگاه بخواهد شعر رهپوی کند. شهرام. ص
تا چای بنوشم می و معشوق مراست. آب و غزل و بهشت مسبوق مراست. با این همه چیزی چو کتاب نیست مرا. آنجا که کتاب است که پا توق مراست. شهرام. ص
در گیتی خاک بجز شگفتی کم بین. وز چشم خرد نگر ورا هر دم بین. بگذشته و آینده و اکنون بنگر . دانسته از آن زلف خم اندر خم بین. شهرام. ص.
خاکی که تنش خوانی و تن پوش روان. جانی که روان است و فراسوی جهان. گاهی که روان به جاودان روی آرد. پیراهن دیگر خواهد و افکند آن. شهرام.
آن است بشر که راستین می باشد. برتر ز نمای آن و این می باشد. وز آنچه روند زندگانی گویند. پاسخ گر هستی آفرین می باشد. شهرام. ص
با طعن کسی زیاد و یاکم نشود. با لعن کسی به زیر ویا بم نشود. با طنز کسی ز جایگاهش نفتد. بی جام کسی فراتر از جم نشود. شهرام.
ای کاش که خیام آید و پیشم باد. فردوسی پر حماسه هم کیشم باد. آید چو همر به نزد من می گویم. بابا تو کجایی این دگر خویشم باد. شهرام. ص
یاران شنوید راستی از من سخنی. باور چو نمایید گر از همچو منی. همواره به دانشوری و دانش راست. اندازه به دانش است با مرد و زنی. ص . شهرام.
میخانه کجاست که منش بوی کنم. با جان و به دل خاک ورا پوی کنم. بر در گه میخانه چو جان بسپارم. خواهم که ز جان و تنم اسبوی کنم. شهرام. ص
از این همه ابزار به روز در افزون. هر چند زنند تو را شبیخون بی چون. گر خاک سیه بوی ویا خود زر سرخ . از این دو دوباره آورندت بیرون. شهرام.
ای مهر به مردمی نمادم می باش. وای عشق به بودنم تو بادم می باش. وای عقل تو نیز اوستادم می باش. ای چامهء من اوج چکادم می باش. ص . شهرام
از خون جگر کجا گریز است مرا. وز دیده چو اشک پیاله ریز است مرا. تا آنکه به آرمان خود رسم ای یاران. کس نیست بپرسد این چه چیز است مرا. ص . شهرام.
" صدر شهید ":شهید بزرگوار. گواه بزرگوار.
" کارگرا ":عمل گرا. " کارگرایانه ":عمل گرایانه.
فُرصت:فِرست به لری.