پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٢,٣٧٠)
خوب شد صدر المتاءلهین نشدم. خوب شد قدیس از اکین نشدم. خوب شد از فلاطونی بگذشتم. خوب شد لایوتزوی چین نشدم. خوب شد نوش جان نوش جانی نیست. خوب شد ک ...
من ترک یار با می وساغر نمی کنم. فرزانگیم همین ودیگر نمی کنم. رو این همان" خردِ یک" پیش گیر. آری بدان که چنین من سر نمی کنم. آیا فراتر از این فرزا ...
هرگز به باغ گل نگر من نمی کنم. هرگز به کوی مل نظر من نمی کنم. گفتی کلید باغ امروز زان توست. دیگر به میوه اش نگر من نمی کنم. در تیره روشن سپیده ره ...
ای بلبل کوی آشنایی. وی مهر فزوده روشنایی. سرمست به کوی لاله میرو. مسرور به دادهء خدایی. یاد آر ازل تا به ابد ها. می خوان سرودهء رهایی. بگذار هر ...
مهر ورزان همچنان کشتهء چشمان تواند . دردشان کشت و هنوز در پی درمان تواند. همچو شیرین که فرهاد برایش خود کشت. بر سر مهر تو و در پی درمان تواند. بر ...
گذر به کوی یار را روانه می دانم. واین روش زروند زمانه میدانم. اگر زگلشن وگلزار آشیان بایست. مرا بپرس که بلند آشیانه می دانم. زشمع وز گل و زپروانه ...
می از کف یارت بگیر وبه کار زن . بگذشته را یکی دگر از این هزار زن. گر آب به دست توست زمینش گذار هین. یا بوسه ای که بر رخای نگارزن. امید وآرزوی بسی ...
پایداری رو ز سرو و گل استاده نگر. در چهار راه وبه میدان وبه هر جاده نگر. مهر در دل جای دارد به زبان بنمایند. چون برومند در ختان فردافتاده نگر. ره ...
آنکه سنجش بنمود ونقد در کارش بود. نیک کالا بنگر بر سر بازارش بود. دانش و فرزانش وآیین وراز می دانست. وین همه در سر هر نقد وسخن یارش بود. راستی را ...
گردش و چرخش کیهان که از پوی رسد. روبه اوی است که تا با های و با هوی رسد. پوی جادوی پدیدارنماید به نمود. تا از این کوی سر انجام به آن سوی رسد. زند ...
روزگاریست که عشق و عاشقی کار من است. عشق دلدار من و دلبر و هم یار من است. چامه پردازم و از عشق سخن میگویم. تا بدانی که چنین سبک به گفتار من است. ...
بینک خوانش خود را چو به چشمان بزنم. چامهء خوب به روی گل وریحان بزنم. باسحر روی به روی دشت وگلزار نهم. دامن گل که بگیرم به نیستان بزنم. در چمن تا ...
آنکه پندارد به نیکی زندگانی می کند. راست باشد تا برای زندگانی می کند. وآنکه از بهر بدی ها می گذارد زندگی. او به راه ناسپاسی پاسبانی می کند. ای که ...
روان باید روانِ راه باشد. روندی را رود آگاه باشد. بر آگاهی روند خویش دارد. روندی راستین در پیش گیرد. پریشانی روان نیکو نیفتد. نکویی هم تباهی پو ...
اگر خود را شناسی گردی آرام. خدا را یاد آور گام بر گام. نه از نا آشنایی برده کامی. نه لب را آشنا کن با لب جام. به پیمایی همه زیگار نیکو. شباروزی ...
*یکی نام خدا را نیک دانی. یکی را نیک باشد در نهانی. یکی یزدان شناس راستینی. یکی را در کژایه استخوانی. یکی را فکر فرزند است در سر. یکی را دیده اش ...
سبک:واسه باک. باک ، بک وپشت . باکی ندارد ؛پشت به دشمن نمی کند. پس سبک یعنی برای بردن باپشت وگرده سخت نباشد و توان گرده کشی باشد.
شناسنامهء نام آوریتان در دست تاریخ باد.
در زندگی مردمان محیط زدگی را داریم و گاهی محیط خود محیط زده می شود. برای نمونه کسی در تهران می خواهد فارسی یاد بگیرد با آنکه دور و بر خود را پر از مر ...
" خودفر. خود فرا. خودفرابین. خود جهان. خود جهان بین. ":استکبار. استکبار جهانی.
شاعر شاعران کنون نیماست. وین ز آغاز چامه اش پیداست. شعر ما اینک به سامان است. پیش از این می بود در کم وکاست. رودکی نخست شاعر ایران. نخستین شاعر ...
راهی برو که راه نیکان بود. الگو بود کسی که میزان بود. در کار وبار تلاش ها بنمود. گفتی که خود رستم دستان بود. هر گز نگو کمال آیین بود. کمال هم زو ...
ای که بر بام سخن اِستادی. راستی را به سخن اُستادی. خوش به آیین سخن پردازی. خود به آیین سخن پردازی. ارج مردم بجا می آری. مرج مردم به جانبداری. ت ...
روزگاری دوستانی داشتم. دوستانی همچو جانی داشتم. در میان آن گروه کم شمار. راستی را داستانی داشتم. هم امید زندگانی داشتم. هم چنانکه زندگانی داشتم. ...
همه آزمون است نیکوش دان. همه چشم باشد تو ابروش دان. شهرام.
شهرام نیا صمد. فرهنگ. دانش دانش. یزدان. توحید ی ( نسبت. )
اینکه انسان درزمینش زندگی سامان شود. این پدیداری که از خاک است وجاویدان شود. مرد وزن بوده است و از نسلی به نسل افزون شود. در کویر و کوه و دشتش بین ...
بنام خدا وند دانشوری . که دانشوری آورد سروری. به نام خداوند گفت ونوشت. که این ارج دارد به باغ بهشت. به نام خداوند فرزانشی. که این ارج دارد به هر ...
الخیر فی ماوقع:" خیرش در این باشد. "
۱_نورک. ۲_شفافک. ۳_پرتوک برای کاربردهای در رشته های دانستنیها.
حرف سَر قِ یی به لری سَرگَپ. کله گُنده. ثَقَل.
می آی که اندر دل ما قند آب کنی. تا کی دل پر ز غمم را کباب کنی. گیسوی فروهشتهء خود تاب می دهی. ما را به یاد شب و روز و رباب کنی. لبخند اگر زنی و ن ...
مهر آن است که نهان باشد. مانندهء جانان و جان باشد. تا به آستان مهر روی آری. بر فراز هفت آسمان باشد. یار آن است که مهربان باشد. گر شنیدستی که هما ...
ز من بشنو دل آرام منی تو. سبو و باده و جام منی تو. از آغاز عشق می گوید به آواز . بسوزی پخته و خام منی تو. سر آغاز و سر انجامم توهستی. فرا آغاز و ...
هستش خدا مثال یکی پادشای پیر . الگوی خداشناسی به نزد دهتیا. بنگر به " حاجی بازاری بی خبر از خدا". کش هست الگوی خداشناسی شهریاتا. گویند که انتفام ...
عشق ورزیدم و عقلم به شکایت برخواست. سایهء هستی ما بین ز چه رایت بر خواست. دیر گاهیست که من دیر مغان می سازم. نیک بنگر که فرزند به غایت بر خاست. ا ...
راستی یارمنا در عشق بازی تاقی. شب به مشکوی تو ماند مه تو را ای ساقی. پر دهان تو در و چون اختران در پرتو. گردنی چون گردن قو دریمی و شاقی. در خرامی ...
کالایی ارزش دارد که در "بازار رستاخیز "هم ارزش داشته باشد. چه سرمایه شناسی. چه فرهنگی و چه سیاسی.
" جایگاه اندیشه ها":۱_روند:روند روا ۲_گزند:روند ناروا. ۳_چند:روندچندا.
" بدرود وشناسه ":تودیع و معارفه
در گردش گاه و مکان آسمان یکی است. شیرازهء مکان وزمان همچنان یکی است. تاریخ را حکایت ز اقوام نوشته اند. نیکو نگر که فرزانش این و آن یکی است. یک شب ...
زنبق مهر چه خشنود به فروردین است. هر پدیدار که آید به نماد آیین است. نو بهاران که خرم دشتها میباشند . عشق را چامه به مانندهء فروردین است. سبزهء ک ...
خواب میدیدم و یا خود راستی آنهایند. این پریسا دخترانی که سخن را رایند. یار سرمست چو ازچام پیاپی می گفت. هنر آن نیست که از بهر هنر آرایند. یار من ...
نیم شب مرغ غزل خوان به سراغم آمد. درتماشاگه گل بوده به باغم آمد. دفتر چام گشاییده تفال میزد. گاه از باغ سرود یا که به راغم آمد. گاه سرزنده زآواز ...
از دیر به کاج که می گفتند کاژ. چندانکه به ساز می گفتند ساژ. امروز به روز همه روز می گویند. دیروز به روژ می گفتند باژ. جای گله ای نیست بنگر امروز. ...
ای خوش به حال یاری در نزد یار باشد . اندر اتاق خالی در کار وبار باشد. در خانه روی آرد آید به پیشوازش. آغوش را گشوده در انتظار باشد. چون گلستان و ...
" دادِشگر ":ترانسفورماتور.
" دوازده پیشوا ". " چهارده پاک ":دوازده امام. چهارده معصوم.
" پیشوای زمان ":امام زمان.
" زماندار ":صاحب الزمان.