پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٢,٣٧٠)
" دوشاخ خور. دوشاخه خور. دوشاخور. دوشاخور . دو شاخه خوار. دوشاخ خوار. ":پریز؛ خور و خوار =برای همه.
از آزمون بهانهء در دست بنگرید. بسپرده پاسبان به کسی مست بنگرید. یا مست را به پاسبان چون سپرده اند. یا می چرا به بی سر و بی دست بنگرید. آنانکه جان ...
یاران من ار فناء فی الله بخواهید. فتوای من آن است اگر آن راه بخواهید. باید که ریا کار شوید بی کم و بی کاست. سر منزل آن یار اگر جاه بخواهید. عمریس ...
اینک غزل که چهره را آشنا کند بسی. آهوی ناب که نافه اندر هوا کند بسی. خورشید بین که آینه را پاک می کند. همچون هوا که اختران جابجا کند بسی. اینک زم ...
هر شب به یاد تو دلم سر باز می کند. وز نام او به سوی تو آغاز می کند. بنگر ترانه ای که به نام تو می زند. برتربود زهر چه دگر ساز می کند. آواز دل به ر ...
کنون گاه آن است به صحرا روم. ره دشت گیرم به بالا روم. به کوه ودر ودشت ودریا زنم. به بوم و بر و بام و هر جا روم. ره مرغزار همچو گلزار نیز. به باغ ...
ز آزادی نگو آزاد بنشین. ریاکاری گزین دلشاد بنشین. چو مست لاابالی باش یارا. روند مستی و اوتاد بگزین. اگر خواهی جهان بر کام باشد. روندش را چو حزب ...
گر چه این گفتم هنوزش زود باد. راستی را راستی در پود باد. سنگدل گشتم ز کار روز گار. ورنه می باید ز اشکم رود باد. جانم از تلخی چو کام مرگ شد. آن ه ...
دی به گاه سحرم یاد گلستان آمد. قصهء سرو و گل و سوسن و و ریحان آمد. باغبان تا که فراق گل و بلبل دانست. یادش از خرمی فصل بهاران آمد. ناله دیگر نتوا ...
شهرام. شهرام. ص. صمد شهرام.
*شیطان را دینهای ابراهیمی شناسه نموده اند و نفرینی و لعنتی است بر پایهء خود ادیان ابیایی، بااین همه خود شیطان مردم را سر کار می گذارد لعن و نفرینش کن ...
" دانسته ":تعبیه ( برای شعر ) . زین تعبیه:دانسته. می دان. پندار. انگار.
خون خدا: ثارالله.
بستمانی. بستمان:تامین.
برخی خوار ( ی ) :رانت خوار ( ی )
خود رایی:باند بازی.
خودیگرایی:پارتی بازی.
تشنه ام من تشنه ام بر آرزو. شوق دارم ذوق هم بر آرزو. کو به کو گردیده ام در کوی عشق. عاشقم در کوی او بر آرزو. آرزو بینم که بینم جان خود. هست امید ...
آمد به فرودین بهارانم. گل می دمد به باغ و بستان. مجنون کند هوای مجنونم. شیدا کند صدای دستانم. پرتو دهد به ماه خورشیدم. از خود برد شورش دشتانم. ...
بهاری عید ونوروزی گلی سیراب را مانی. به کویت عاشقم تاگوهری پر آب را مانی . نسیمی باد نوروزی صبایی گلشن افروزی. به خوبی در گمانم پاره ای مهتاب رام ...
نه فلک را نه کمال در یار . به همه هستی به از هر چیز یار. گنج اقلیم کم از خاک سیه. کهکشان را نی بهایی بی یار. آسمان را منزلت مانده به راه. چون نم ...
شهرام نوروز خوش آمد ودیدی. با پیش کشی گلی و خلعتی عیدی. یک هدیهء زیبا پر از نقشهء گل دار. پیچک به تن صنوبری پیچیدی. زین غنچه به آن غنچه وزان شاخ ...
ابرنیساری بر آمد بر فراز کوهسار. تا بشوید پیکرش کوه وزمین وکشتزار. می فزاید بر دل هرچشمه ای ذوقی دگر. تا رساند آب جاری بر گیاه و بر چنار. دشت را چ ...
خورشید زند پرچم و راه دگری . بر طرهء شب نشسته ماه دگری. از تیر و زبهمن و زآذر بگذر . فریاد کند زمین و آه دگری. تا غنچه ز تن پوش نماید خود را. بل ...
بیا جانا بیا ای ماه آفاق. بیا بر ما ببخشا پاله ای شاق. گلی دارم چه جویم آشنایی. که نرگس وار شیدا گردم وساق. دماغ ودل از او پرورده دارم. برایش من ...
آمد سپه نوروز و بگرفت زمین. بشتاب به جلوی میر نوروز آیین. آورده صبا از رخ گل نامهء بلبل. بگشوده هزاران به سر از گل رخ ز رّین. صد چشمه خروشان بنور ...
چو خونین دلم از اهورا لقایی. به کوی حریفان توساقی کجایی. چو خورشید تابان وماه شبی خود. توسرو روان جان من آشنایی. زمجنون گذشتم زدم بیستون را . زلی ...
چه بسا عهد بگردم سرّ خود را که بپوشم. نبود تاب وتوانم به چنین رای بکوشم. چو بخواهم که به خلوت که پناهی بگزینم. به کمینم بگذارند و کمان دار به دوشم. ...
اگر که یار نجویم به راه یار چو پویم. بتی چو خود بتراشم بتی عیار بجویم. چنانکه دیده نبیند چنانکه عقل نیابد. به چنگ و ناخن ودندان روان خویش پژویم. ...
بر آن شوم که رویش با چشم جان نگارم. چشمان خاک سا را بامشک جان به بارم. نیکو ترین غزل را با نام او به گویم. غمگین ترین ترانه با یاد خود گذارم. تاز ...
خورشید فشاند زر بر پردگی خانه. تا آنکه بیفزاید آری که زند چانه. سیمای سحر روشن گردد چو رخ جانان. دشت و چمن وکویش گویی شده گلخانه. آیینهء گیتی بر ...
گرامی نازنین دلبر چه آزادم ز بست تو. نه از دوش و پریر وپار بلی هم از الست تو. ز مهر پاک یزدانی که دارد نقش ایرانی. به دل دارم گمانی کان بود از جام ...
کیست یاران آشنایان تا دماغم گل کند. بشکفد روشن شود بر جان و کامم مل کند. گاه سرمستم کند تاگل در اندازم به پاش. گاه سنبل کارد و یک را به صد سنبل کن ...
بر خود ببند ناز و دلال و شکنج را. تاباخود آوری همه عشق به خنج را. زی بر تو شاد عشق اگر که باشدت. زینسان نگر تو یک صد و پنجاه و پنج را. شا تا که بش ...
تو بفرما چو نباشم به سر انجام نگار. به سرانجام نباشد به چو الهام نگار. به که گفتی که از او نام ونشانی نبود. تو که دانی که مرانیست مر دام نگار. زچ ...
می سرایم عشق را در پرده های زیر وبم. می نوازم جان خود با چامه هااز سیل غم. با دو بیتی یا غزل یا قالبی به زان که نیست. گر چه نو پرداز را بینم چو خو ...
گفته ای گر گفتمت مندیش باز . سر مپیچان غمزه کن آغاز ناز. چو سپیده راز می گو باصبا. تا بخواند از رخ گل مر غ باز. بلبلان در کار چامی ساختن. خوش به ...
اینک بهار خرم و رفتن به کوی گل. گلگشت با طراوت و در جست وجوی گل. طاووس بین زنقشهء گیتی زند گمان. خطی سپیده زد چو آهو زکوی گل. تا فرّ ایزدی آید از ...
نه توان عشق فرو هشت که چون کار خدایی است. آدمی زادهء بی عشق ز یزدانش جدای است. آرزو بی عشق به مانند حباب است و سرابی کوههء عشق شکست آنکه سرشتش ز گ ...
به نام آنکه دل آیینه دارد. همانی را که اندر سینه دارد. نگر از بهر خود این گنج دارد. کجا این گنج را بی رنج دارد. همان گنجی که چشمش راه باشد. بریز ...
بر افق اکنون نگر چهرهء خورشید ما. تا بنماید دگر چهرهء ما از شما. روشنی چشم را روشنی افسون کند. سحر و فسونش همی فرای اوج هما. دل چو پر از ...
دانشمندی و دانشوری باید راستین باشد نه در وغین برای نمونه دانشوری یا مانند؛ زنا. لواط. جلق. شیطانی. سر وزیر . نیابتی. همسری. داروهای. و اینها ...
برگهء مسافر. برگهء مسافران.
" باد پو ":آیرودینامیک
پرسشی دارم تورا پاسخ بباید، دار نیک. تاسرآغاز و سرانجامش بود ای یار نیک. یار اگر خواهی تورا یاری وفا داری بود. یار را یاری نما ودر وفا دیدار نیک. ...
شنیده ام سخنانی نگو دم از فسانه زنم. که گفته های دگران را به آن بهانه زنم. کنون که شد آشکارم که چرخ نیلوفر . به هر ستاره وچرخش که چون گمانه زنم. ...
سرخوش از بادهء نابت نگری نیست که نیست. پاک باز از گذرت پی سپری نیست که نیست. خبر عشق که در گیتی جان غوغا کرد. سخنش در دل شیر وشکری نیست که نیست. ...
من به بهانهء غزل زلف تو شانه می زنم. ببین چگونه شانه را من عاشقانه می زنم. به ساز گیتی گوش کن نوازش سروش کن. خموش از این فرامشی چام زمانه می زنم. ...
تا از آن روز سخن با دل شیدا کردی. چشم دل را همه پر آب تمنا کردی. خواستم چامه زپیروزی عاشق گوید. باز عاشق بیش گردید و توغوغا کردی با نیایش خواستم پ ...
یارمن تا که روان شد زروان بهتر شد. وز نسیم سحر وبوی جنان بهتر شد. یارمن تا نگری برچامهء من انداخت. گفت سبک تو که از پیر وجوان بهتر شد. سرو من تا ...