پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٢,٣٧٠)
فارابی و آینشتاین نمی جوشیدند. در اندیش وپیوست نمی کوشیدند. ای بس سده ها و یا هزاران سالی. پیرایه به پیرایه که می پوشیدند. ص شهرام
امروز زمان ما زمان دگر است. دیروز چو امروز کدامین خبر است. دیروز به یک ساعت و یک تاریخ بود. امروز و کنون چو ساعت و رهگذر است. شهرام ص
روزی که به دغدغه ات باید بودن. روزی دگرت دلهره ات افزودن. تا اینکه بیفتد آب گوشت یابی . اینک به زیان بودن ویا در سودن. شهرام ص
براهل تلاش به جاودانی بنگر . بر هر چه نگر تو این همانی بنگر. مانند خدا بندهء او کار کند. تا صد به فرای صد که دانی بنگر. شهرام ص
از دانش و فرزانش و آیین وز راز. دانستنی اند به نشیب و به فراز. تنها وبه ناتنها یکی را بگزین. انجام نما کاری و زودی آغاز. شهرام ص
غربالش آب بهر را نتوان کرد. بی سود وزیان سود وزیان نتوان کرد. اندیشه و دانش وشناخت زندگی اند. یک دو بتوان کرد ویا نتوان کرد. شهرام ص
روزی که به بطن مادران مان بودیم. روز دگری چشم به جهان بگشودیم. بنگر که روند برنامه هایی دارد. در هر روشی با جاودانان بودیم. شهرام ص
از ذهنیت عدم پدیدار شویم. یزدان که باشد هم به دیدار شویم. وز بود طبیعت که پردازش گردیم. دیگر تو چه گویی مست وهشیار شویم. شهرام ص
هر گز تو خودت را به دشمن ندهی. هر گز تو بهانه ای به دشمن ندهی. دشمن خود تو یادیگری می باشد. ای مز مرا به دست دشمن ندهی. شهرام. ص
عکاس سرشت من سرودی دارد. بر خود چو بگیردش درودی دارد. پس چامهء من درنگ را می یابد. هر پیشه برای خود ورودی دارد. شهرام ص
خیام درنگ دیدها رابگزید. عکاس شکار لحظه ها را می دید. هر کس که نمودند از این گفت و شنید. شهرام همین روند را بپسندید. شهرام ص
انگیزه نباشد به تباهی گروی. انگیخته باشد نه به واهی گروی. جاوید بود یزدانگرایی باشد. بنگر نه به بی راهه به راهی گروی. شهرام ص
آن یک به تن وروان چو افلوطین است. دیگر بنگر چو لایوتزوی چین است. وآن یک چو بودای تکیده است ببین. هر یک به روای خود چو آن یا این است. شهرام ص
از افلاطون و دیوژن و افلوطین. وز نیچه و لایبنیتس و ویتگنشتین. با اسپینوزا و آنکه دانش را بود. بنگر تو فراز هاو فرودها را بین. شهرام ص
انگیزه شما را زندگانی آرد. آن هم به روند جاودانی آرد. انگیخته روان خرد وجان باشد. هر نیک که باشد رایگانی آرد. ص شهرام.
یک روز به اندیشهء انگیزه شدم. زآغاز به انجام و به یک ریزه شدم. دیدم که انگیزه خودم می باشم. با خلق و خدا به مشک آمیزه شدم. شهرام ص
سرمایه شناسی چیست ابزارت باد. فرهنگ نگر که ارزش کارت باد. وآنگه به سیاست کار گردانی کن. تا آنکه روا روند بسیارت باد. شهرام ص
روزی که تو را آن دگری دوست گرفت. آن را که به چون جان و دل اوست گرفت. گویند فرای دوست نباشد هرگز. زین روی گزینه ای که نیکوست گرفت. شهرام ص.
بنگر که پیایند پور سینایند. در دانسته ها یگانه ها اینهایند. در باغ بهشت با یار خود می باشند. زیرا که تراز کار را می شایند. شهرام. ص
باید که خدای خویش را بنده شوی. بگذشته و در حال و به آینده شوی خود نیز فرو گذار نیک وبد را بنگر. جاوید چنین است و تو پاینده شوی. شهرام. ص.
بنگر که به ارزش خودت پیمایی. درچشم بود ویا به اندیشایی. ای مز تو به ما دانش واندیشه فزا. تا آنکه به سنجش بشود کالایی. ص. شهرام.
گویند ترانه آن بود یا این است. هر یک ز ترانه ها یکی آیین است. تاریخ و جهان ویا به جاویدان است. یا آنکه می و گل است و یافرزین است. شهرام ص
بنگر که تو را به نزد من مرگی نیست. جز بهرهء جاودانگی برگی نیست. از آرمانشهر تا به ایرانشهرت. نیکو بنگر بهتر ازاین ارگی نیست. شهرام.
بنگر تو به سال سیصد وشصت وپنج روز. همواره به روزگار باشی پیروز. هر چیز در این بازهء یکساله بود. دیروز و پریروز و فردا وامروز. شهرام.
بنگر چو به راه جاودانی هستیم. هستیم به مهر ایزدانی هستیم. گاهی چو کلافه ایم وگه آسوده. در بیش و به کم که سرورانی هستیم. شهرام. ص
راهی است که جاودان می نامندش. زآغاز به جاودان می خوانندش. در راه که هستی به امید می باشی. هر راه به ساختار می دانندش. شهرام. ص
یک کار بکن تا که به ارزد به دو کار. با دانش و اندیشه و سنجش می دار. بنگر به کسی کاری کند در پهلو. کاری که فراتر است ویادش بسیار. شهرام.
آنانکه تنهایند وناتنهایند. یا هم به جدایش و همایشهایند. آنجا که روند جاودان را دارند. دانی به درستی همه را بنمایند. شهرام.
با نام و پناه و هم امید از یزدان. آغاز نما دانشوری را چون جان. در دانش و فرزانش و آیین وز راز. وین رشتهء بیشمار و هم بی پایان. شهرام. ص
این است روند زندگانی این است. آیین و روای جاودانی این است. باید به روند خویشتن بودن بود. هر چیز برای ایزدانی این است. شهرام. ص
ای یار بباید که شوی اندر کار. بسیار نمودی و نکردی بسیار. اینک به شتاب دیگری می بایست. بسیار و فرای آنچه باید بسیار. شهرام.
فناوریت ابزار کارت باشد. هر داشته ای تا استوارت باشد. بیهوده، نادر خور ، چرند، دورت باد. آیین خداگون سازگارت باشد. شهرام.
بنگر به بزرگان که تلاشی کردند. هر گز تو نگو تا یاد باشی کردند. هر کار بود هزار کارش باشد. چونان بنایی را که کاشی کردند. شهرام.
در دیده ودر دل به خودت مرزیدی. در علم ازل تا به ابد پیچیدی. باید به فرای این همه روی کنی. چون است به باز دارنده آویزیدی . شهرام. ص.
ای بخت بیا و تو مرا یاری کن. ای وقت بیا برای من کاری کن. وی سخت نگر مرا وآسان می گیر. ای رخت به بند وبست خود آری کن. شهرام. ص
یک پرسه بود مرا هنوز مرا نگشودست. تا بوده زن ومرد وهست و بودست. بگشوده ونگشوده بماند جاوید. یا آنکه گشوده گشت وپایان بودست. شهرام.
بنگر به فرآغاز چه دانش داری. هم نیز فراباد چو فرزان کاری. فرغاز چو فراباد بباید دانست. آن هم که به دانش بود هشیاری. شهرام. ص. فرغاز:فراآغاز. ف ...
هر دید فرای دید دیگر باشد. تا آنکه فرای عید دیگر باشد. پس دید فرا دید بباید آورد تاآنکه فرای چید دیگر باشد. شهرام. ص
گر می بخوری که کار پاکانت نیست. اندیشهء می زاین و یا آنت نیست. تا می بزنی کنار خوبانت هست. جز مست شدن در دل ودر جانت نیست. شهرام. ص
گفتا دو زبانه است چرا دیوانت. هر چند به یک قلم همه این و آنت. گوییم که یک رو بنگر چامهء من. سوگند تو را به دینت و ایمانت. شهرام. ص
برخی بنگر تو که به روز می باشند. برخی به فرا روز به روز می باشند. برخی که به ارزشند بی چون وچرا. پیروز از این شبانه روز می باشند. شهرام . ص
مردم بنگر فراشناخت می باشند . دانستهء خود به برد و باخت می باشند. این است شناسهء ز مردم اینک. آنک بنگر به تاز و و تاخت می باشند. شهرام. ص
تا خواستهءتو خواسته می باشد. ناخواسته ات نا خواسته می باشد. اینک به روند زندگی هست درست. بی خواسته هم بی خواسته می باشد. شهرام. ص.
دهرانی و عقلانی و وحیانی بین. خود را تو دراین روند زندانی بین. گر خانه و خانواده گردیم اینک. پایانه و آغازهء یزدانی بین. شهرام. ص.
امروز مرا دسترس دیروز است. واندیشهء اینسان جهان افروز است. اندیشهء دیروز و پریروز بوند. دانسته که مردمی چنین پیروزاست. شهرام. ص
ماییم و فرای پیشوایان هستیم. بنگر به فرا پیامبران دل بستیم. هر چیز بجای خود در ست می باشد. ماییم و فرای این وآن تا رستیم. شهرام. ص
باید که زهر چه شد پدافنده کنیم. نی آنکه ندانسته سر افکنده کنیم. گوییم که نیکان چنین می بودند. تا خویش بدین روندها زنده کنیم. شهرام. ص
نیکو بنگر پیکره است سایهء تو. بنگر تو نکو گوهره است مایهء تو. تا پیکره و گوهره ات می بایست. بنگر به کجا یست و کجا پایهء تو. شهرام. ص
باید که بپیمود روزکی جامی چند. هرگز نخوری غصهء از خامی چند. پیمود که راز جاودان می باشد. آن هم زبرای یک دل آرامی چند. شهرام. ص
خواهی تو اگر دارندهء کام شوی. باید که بکوشی و فرا نام شوی. آنجا که فر ازل فرا ابد می باشی. با خویش و خدا و خلق با وام شوی. شهرام. ص