پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٢,٣٧٠)
کمی آب در چشمه یا چاه ویا هر جای دیگر را زِق و ( زقو= زق آب ) گویند پس ساغر کمی ویا جرعه ای آب است. چه آب شیرین وچه آب تلخ. ونیز ساقی همین روند را د ...
عشق آمد و خانهء دلت دیگر شد*از غیر تکید. غم آمد و خانهء دلت آذر شد*معشوق رسید. عاشق همه در تاب و تب روی نگار*آمد یار. دل آینه دار رخ دلبربر شد*جاو ...
یاران نگر کنید به یاران سر نوشت. اندوه نا خورید به باران سر نوشت نوشت. ساز جهان به آهنگ نیکو به جا شود. نیکو نگر کنید به نیستان سر نوشت . تا گل ز ...
آیین این جهان و روند روای او سیمرغ کجا تا کیمیا گر خدای او. استاد و آموزگار سخن دان دامغان. تا بهرهء سرایندگی است برای او. آنک بهار را بنگر نیز چ ...
بردفتر گل بزن تو لبخند. ای دختر گل بزن تو لبخند. تا دفتر گل پر از غزل شد . بلبل که رسد بزن تو لبخند. دشت ودمنش پر است لاله. آلاله نمون بزن تو لب ...
ای مهر فزای مهربانم. وی چهر گشای شادمانم. پیغام گذار از ره دور . پیغامک توست نقش جانم. در دل به کوی تو که هستم. گامی به فرای آن نتانم. تا زنگ ز ...
اگر چه ره شب و روز ماهرانه زدیم. بهر بهانه نهادیم یک بهانه زدیم. ببین که ریش ما در این آسیا سپید شد. کجا به دانش زی به هرزه چانه زدیم. به تیرهء سی ...
دانشوران دانشوری آغاز دارید. هر راه جز دانشوری زان باز دارید. اندیشه و دانشوری سنجشگری راست. راه و روند این روش را ساز دارید. خواهید تا رهروی راه ...
یاران منا آدم شدن دیری نیست. با بیسار وبا بهمان در گیری نیست. باید که روند خویش را راه روی. وین راه وروند جوانی و پیری نیست. زآغاز بباید تا به پا ...
فرزانهء فرزانهء فرزانهء خویشم. دیوانهء دیوانهء دیوانهء خویشم. گفتم که سرودی بفرستم زبر خود. پندانهء پندانهء پندانهء خویشم. گفتم که پرستم بت و بتخ ...
دخو: در زبانش لری به کسی که دارای گوسفنداست در برابر چوپان دوخا گفته می شود. شاید به دریافت و پنداشت ( خواهندهء دویدن باشد. ) مانند پادو.
" دَرِه "دَرِش":مدخل.
مرا از چام خود رازی بود افسانه افسانه. تو را از جام خود رمزی بود رندانه رندانه. مرا از خود چه می پرسی که من افسون جانانم. تو را از خود چه می خواهم ...
یاد مرا یاد مرا یاد مرا یاد کن. اشک مرا اشک مرا اشک مرا شاد کن. دل که به دست تو بود جای بسی مهر است. وین دل من وین دل من وین دل من راد کن. گفتی که ...
نشان زندگانی چیست ای یار . جوانی و جوانمردی است می دار. اگر روزی جوانی باز آید . بیارد بت پرستی را به بازار. گرامی کیست در هر جا که هستی. نباشد ...
در چهار چوب خرد اندیشه کن. نی به دکان و فرای گیشه کن. تا که انسانی به دانش می گرای. جستجویش چون رگ و چون ریشه کن. وین روند روزگار تا بنگری. گاه ...
بنشینم و اینک یک غزل ساز کنم. و آن را به نگاه تو من آغاز کنم. سازی که باشدش به رنگ تو بود. گویی که یکی موسیقی جاز کنم. آهنگ چنان بود که می خواهی ...
" راهدار ":رادارradar
بادست تهی چگونه زر افشانیم. چون بی سر وپا چگونه سر افشانیم. چون باد به دست دام تا میباشد. بی بار و زبرگ چگونه زر افشانیم. باید که به گنج خویش دست ...
روز چون از سخن عشق کبابش کردم. شب که آمد زسرودیش بخوابش کردم. مه و خورشید به دیدار رخش می آمد. اختر اوج هما بود ورکابش کردم. می پرستیم و ز چشم سی ...
دی شب پیشین که حرف از مرد واز نامرد رفت. نیز ازهم روی سرخ و یا که روی زرد رفت. تا نسیم روز به بیداری سخن از یار بود. نیز هم از مهرورزی شد که همچون ...
آن پری چهره که دی راز ونیازم می گفت. از من دل شده بنگر دلنوازم می گفت. مهرورزی بنمود وناز فرمود و بگفت. تا ز پیوند به جاوید ترازم می گفت. کور دل ...
هر چند به جاودانگی سر خوشیم و مست. کز جاودان ساخته ایم و بویم هست. یک چند در پی آرمان می شویم روان. یک چند به پیروزیمان که هم نیست و هست. با یکدگر ...
گاه آن است که آیین اهورا نگری. برتر از آنچه نهان باشد وپیدا نگری. باغ زرتشت جهان پر گل و پر لاله ببین. روشنای دل وجان را زین زوایا نگری. مهر را آ ...
هر چه باشم و هر کجا باشم بی نبود تو داد می کنم. همه پار ه های بود ونبود پر از آن همه یاد می کنم. فرزانش همه آفرینش است همه بنگر همه بینش است. به ر ...
گواهکده:مشهد.
غزل برد من را به سوی عدم. . عدم راچشیدم بدیدم قدم. شدم بودن خویشتن را گواه. فرای همه هست پرچم زدم. چو لبخند زد یار دلجوی من. شده در سخن هردو پهل ...
بنگر به کسی که دیگری را رام می کند. یا باهمند و کار دلارام می کند. آن دو زهم دوربدند نزدیک گشته اند. اینک به دل چون می وچون جام می کند. دوری دو ر ...
درود بر آزادی و آیینش. درود بر مرام و قوانینش. درود بر آزادی خجسته آزادی. درود برسرزمین حماسینش. درود برآزادی خجسته آزادی. درود بر اندیشه و آیین ...
نگر تا که کجایی یا که چندی. اگر یابی به اندرزی و پندی. روند روزگاران مردمانند. کم و بیشش نخواهی یا روندی. به زاد و مُرد مردم نیک بنگر. نگیرش هم ...
به راه آدمی شد ای بسا کار. تلاش و زندگی وشور در کار. اگر خامه نماید کار و دانش. نباشد دانش و نی هرگزش کار. به هر فردی توانی رشته ای بست. کنون آه ...
ای که خواهی به زیگار تو خوش دل باشی. مرج آن است کنار گل خوش گل باشی. بی شکیبند بهاران همه مرغان چمن. باشد افسوس اگر باشی و خوردل باشی. فصل مهمانی ...
به نگاه عشق بنگر نگرش از بود وهستم. زهمای مهر برتر ننهد بازی به دستم. من از آن کبوتران که شدست عشق آشیانم. به پرم به کار ناید به پرش شاهین شستم. ...
ای یار مرا بنگر و از خود دگری بین. وز چشم خرد بنگر و از خود مگری بین. چون موج زخود رفته به ساحل بخروشم. چون یم که به دریا بفشاند گهری بین. چون نا ...
دوستانند و برای دوستان می سوزند. در نیایش به خدایند به شب یا روزند. راستی را که نخست جملهء نابی آرند. دوستان امروزه روزی دشمنی آموزند. کس ندانست ...
رفتی و عهد شکستی و نشد آوازی. راستی کج کله ها تا نقش خود می بازی. راستی در عهد وپیمان کجا بود وفا. تا که در نقش تو دیدیم شگفتی رازی. سر به سر دان ...
کجا گیتی بود از بهر سوری. ازل را تا ابد باید سروری. به روز رویدادم هر چه خواهید. که این گیتی نمی ارزد به گوری. به نزد باند راند و خواند بازی. چ ...
در کوچه باغ نیستی گشتم روانه. تا بهر مهر و دوستی یابم نشانه. دور از هیا هوی جهان و این زمانه. آرام یابم زندگی آنجاست خانه. آبی بر آرم از پس تن جا ...
ساقی ره عیش و طرب خوب می زنی. گفتی سلام و بر سر من چوب میزنی. مارا نخست بر عشق رخت کرده پای بند. بر دست وپایِ بستهء میخکوب می زنی. روزی نوازش تو ...
آنان که راه عشق به یاران نموده اند. با جاودان عاشق ودلدار بوده اند. با سر خوشان وادی عیش و طرب بگوی. اینان لباس اطلس و دیبا گشوده اند. هوراگنان ب ...
۱_پرستشگاه خورشید. ۲_معبد خورشید.
اکوان :اخوان. اکوان دیو :برادران دیو. پس فارسی می باشند.
رام بردن:تسلیم. رامبرد:تسلیم شد. رام شدن. رام نمودن. رام کردن.
تراز؛ دو یا چند تراز دارد.
هر کس در زندگی به نیت خود به کار وبار زندگی می پردازد پس؛ ۱_اگر کار وبارش با نیت نیک باشد دست با شاهد مقصود در آغوشش باد. ۲_اگر بد نیت باشد یک زرشک ...
به بوی گل شبدر به روی گل شبدر. رود کودک زیبا به کوی گل شبدر. نگر تا چه که زیبا وز این رنگ چه غوغا. نگر آنکه ببینی ز روی گل شبدر. چو خواهی بگردی ب ...
در جاودان هر کو نشیند به سور عشق. بر دیگرش مخوان چو بگرفت شور عشق. فرزانگان که یگانه به کوی آفرینشند. دلخوش بوند وسر خوش اندر شعور عشق. غمخوار کو ...
گفتم که دور و زمانت مر آشکار نیست. گفتا درست دماغ ودلم به کار نیست. گفتم که چیست بر داشت تو از شبانه روز. گفتا بجز وصال مرا کار وبار نیست. گفتم ک ...
روز پیروزی ایران شادباد. شاد باد آن روزگاران شاد باد. کام بهمن گشت شیرین جاودان. بانگ آزادی و انسان شاد باد. لاله ها اندر خیابان ها و کوی. کشت گ ...
گاه می باشد که مردم شاد و خندان می شود. گاه دیگر همچنان خندان و شادان می شود. گفته ای دارم که هر کس خواند پر جان می شود. هر کسی اندر هوای جان و جا ...