پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٧٩٧)
بروید، سبک و سنگین. رفتیم سفیده و سیاهه. سفیده :تنها. سیاهه:همراه، بار ویابا دیگران.
descriptions:گشودن. باز نمودن. آشکارسازی.
" خواهندگان ":اولوالعزم
یکی از بهترین شناسه های از " مردم " آن است که جوزجانی شاگرد پورسینا از نوشته ای داستانی رمزی با نام حی بن یقظان که جوزجانی به " زندهء بیدار " ترجمه ک ...
در همهء تمدن ها و گراها و گرایشها نیکماندها هست ، نیکماندها که ؛ ۱ - نهادی. ۲ - نسلی. ۳ - نوشته ای. می افزایم که؛ یکی پررنگ. دوتا کم رنگ. سه تا ...
دوستان و اولیای خدا در این جهان از خدا درد وبلا و گرفتاری می خواهند؛ ایوب از بلا نشد سیر* ما از خدا بهشت واره ای می خواهیم ؛ شد سیر ز ملک خود سلیمان*
چام باشد از سرشت با فن آن. گر به باز و بست آراید جان. شهرام ( ص ) *
بورن سوته دلان خاک ایران. سر افرازی بکیمن اژ دلیران. بورن تا بهر فردا زنده واییم. چه کودکمان جوانان یا که پیران. شهرام ( ص ) *
" نیکخوانی ":تجوید. دانستِ نیکخوانی:علم تجوید.
ریزتَه:فوتون.
سرمایه شناسی تاریخی.
" آیا ":مضارع. " آیا ( ی ) گزارشی ". مضارع اخباری. " آیا ( ی ) راهشی ". مضارع التزامی. " آیا ":آینده.
مسقبل:آینده. مثبت . منفی. خاج:" ها. نا. خا " . امر و نهی:" فرمان نا فرمان" . معین :" کمک". اسم زمان اسم مکان: نام جا نام گاه=جایگاه. های ملفوظ و ...
" ایستا ":قاعده. " ایستاها ":قواعد. " ایستا برای گفتن بندارهای سه تک و یا سه بیش ":قاعده برای تلفظ مصدرهای ثلاثی مجرد و مزید. " سه بیشدار ":ثلاثی ...
سنگش گِرد در تازی:اوزان جمع در عربی؛ سنگِشهایی که در زبان فارسی آمده اند.
درخور : لازم. نادرخور :متعدی.
صورت:صیغه. صورت پرکارگی:صیغهءمبالغه. صورت فرایین:صیغه مبالغه.
چونش:صفت چونشمند:موصوف چونش رها. صفت مطلق. چونشِ کردگی:صفت فاعلی. چونشِ شدگی:صفت مفعولی. چونش برتری:صفت تفضیلی.
افزون:مضاف. افزونمند:مضاف الیه.
" بنجاق " :مسند. بنجاقمند:مسند الیه صفت:چونش. موصوف:چونشمند. سند فارسی است.
" بُندارجایی":مصدر جعلی. " بندار درهم ":مصدر مرکب. " بندار بی نوک":مصدر مرخم. بُندار:مصدر.
" بُندار جایی ":مصدر جعلی. " جاییدن ":جعل کردن.
شمایید شماییدشمایید شمایید. همی نیک نمایید ز یاران خدایید* بیایید بیایید. بیایید بیایید. کجایید کجایید کجایید کجایید* فراتر ببینید اگر همره مایید. ...
" خواند شناسی ":رادیو لوژی. نُماند شناسی:t. v ology
گوییم صدا هست ونوا می باشد. یا آنکه زسیما به جدامی باشد* ای خط تو روشنایی چشم و دلی. آیینهء چشم و دل وفا می باشد* خواهیم به شهر سینما روی آریم. شه ...
دیار : دیدار به لری دیارت ( تان ) بخیر دیدارت ( تان ) به خیر و شادی و خوشی.
" دیار آشنا ":وطن ماءلوف
شهر:شار، شاریدن و پَرچیدن و تاخت و تاز آوردن به جایگاهی است. روستا:شاید راسته باشد.
مُستی شاید پایه واصل مصیبت باشد. مُستی مکن که نشنود او مُستی . زاری مکن که نشنود او زاری* رودکی** مُسِیَه به لری یا فارسی کهن که به مصیبت گراییده ...
داور:دادآور. دادور.
" زورشکار ":تزویر. زورشکاری .
حجت: راه. دلیل: نشان. برهان: آشکار. حجت خود راه است ، دلیل کجایش و آدرس راه است و برهان روشنی راه است.
" مورد پیشواز " : مورد استقبال. " پیشواز " :استقبال. پیشواز شد. بدرقه شد.
" غم ": انگیزهء زندگی. " شادی ":آمیزهء زندگی.
ای غزل بیا تا بگویمت. مثل جان خود تا بجویمت* عشق را بهر تو نشان کنم. واژه به واژه اش بگویمت* زلف ناز تو تا کنم شانه. خود آینه ای من بکویمت* یار مه ...
وزن و شعر شناسی آنها باید نموده گردد تا شناسه گردد. قافیه اندیشم ودلدار من . گوییم مندیش جز دیدارمن. ( این فعلاتن فعلاتن فعلن کشت مرا. )
سرودها باید از دید دانست سرود سرودشناسی گردند. تا وزن و بُرِش آنها نموده شود.
گل لاله هستم. آلاله پرستم* این است که مستم. از خویش برستم* تا یار بدیدم. از خود بگسستم* این است و بودم. پیمان ببستم* پیمان بگیرم. بگذار بدستم* چ ...
یاران چو گویند خدا هست و جهان هست. باهر پدیدار خرد هست و روان هست* گویند دگرها که همه هست وخدا هست. هرگز نتوان گفت خدا هست و جهان هست* انجام وآغاز ...
" تقدیر ":توقهء دیر. چاره نویس. پیشانی. قسمت. نصیب. بهره. زندگی، این چه زندگیست زندگیِ من است!. توقهء دیر و دهر مانند؛ تقویم:توقهء بام.
غم عشق فرا دارد در سر غم و دل در غم. دل عشق به غم پوید دل برغم و جان بر غم* بردل چو نهی مرهم مرهم نکند سر غم. دارو چه کند در مان زهرت بزند ار غم* د ...
ای نام تو ارج خواستانها. یاد تو شکوه آرمانها* اندیشه برای توست جاوید. زنده به هوای تو روانها* آنها که خرد بپر ورانند. شادند ز گفت بر زبانها* آن طو ...
بود هستی پی نمود فلسفه. نیست هستی بی نبود فلسفه* آن سهی فرزانگان روزگار. فکرشان است و نمود فلسفه* راز ودانش عشق و آیین و هنر واله از کشف و شهود فلس ...
به غار برده . به غاررفته:غارت.
" نوشته خوان": کتابخوان. " نوشته نویس ": کتاب نویس. نوشته ویرا، ویراستار نوشته. پیراستار نوشته. خوانش نوشته.
" کُ تَ هَرّ ( کتهر ) به لری و لکی":آتش پاره.
ای دوست دوستی به جای نسیم ماست. وای یار یاوری همای شمیم ماست* گفتا خرد آینهء دل را چه می کند. گفتم نگو که ارزش زر وسیم ماست* گفتم که نیک نقشهء راه ...
نیمقیمتعسلسِهمَنیبیشهم.
کیک ( فلان ) شوخ است. کیک ( فلانی ) شوخ نیست.
چشم که از یابش های مردم است از آنجایی که آن را از دیگر یابشها مانند زبان و گوش و بینی و دیگر یابشها برتر می شمردند و به سیاهی چشم نمونه می زدند و نمو ...