پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٢,٩٣٥)
اسپوسیپوس که با در گذشت افلاطون جانشین وی در آکادمی شد که نوشته اند که خواهر زادهء افلاطون بوده است و بسیاری نیز اسپوسیپوس را پسر افلاطون می دانند و ...
. . . . . . افلاطون در گذشت و جانشین از شاگردانش از خانواده اش و فرزندانش شش تا بودند. و ایشان ۱_میروس که به بیماری شناسی گماردش. ۲_فوریوس ، که به ت ...
پردازش. پیرایش. ویرایش. آراستش. ایراستش. ایرایش. آمایش. آرایش. آمادش. فرایش. گزینش. چینش. آذینش. پرچینش. بینش. فرمایش؛ تصحیح. تنقیح. تهذیب.
تنقیح:آراستش تهذیب:پیرایش. تصحیح:ویرایش.
" واسَت. واسه تو. برات. برایَت. برای تو. برای شما. برای دل تو. برای دل شما. برای شما. ناب شما. بودن شما. دلای شما ":محض خاطر. واسم. واست. واسش. واس ...
" رخنه. سوراخ. روزنه. درز. در. شکاف. دریده. باز. گشوده. ترک. دریچه. گنگ":نفوذ.
" راسته ":حقیقته. " درسته ":واقعیته.
" راست و درست ":حقیقت و واقعیت. " راستین و درستین ":حقیقت و واقعیت.
گروهش خویشی ای که به آن انجام می دهد نیکیها و کارهای زیبایی را که اینها برتریها یند، و آنچه با آن انجام میگیرد بدی ها و کارهای زشت اینها پستیها وپلید ...
اعتدال:" میانش. میان. میانگی. میانه. میانه وار، گی، مندانه. باشی. هایشان. برابرش. برابری. برابروار. برابرواره. برابروارش. برابرایانه. برابرواری. براب ...
" برانگیخته ":مبعوث.
"برانگیختش. برانگیختا. برنگیختایی. برانگیختایانه. برانگیختایانگی. برانگیختایانش. برانگیختایشانگی. برانگیختامندانه. برانگیختامندانگی. برانگیختامدانگی ...
برانگیختش:باعث.
هردرستی و راستی راهم. شهرام. آن همه حرف است که نهند به هیچ . . . . . . .
" گذراند ":امضا. اینجا را گذراند کنید. گذراند شد. و ؛ پیرامون ودربارهء گذراند سندی که . . . . . . . . . . . . . . . که با تصویب هم درست است؛ نما ...
" نشان دادن. نمودن. به پزشک نشان دادن. به پزشک نمودن. نزد پزشک رفتن. سر دست پزشک رفتن ":معاینه.
" نمایهء دستانه ( ها ) و پاهانه ( ها ) و پایابه ":فهرست مآخذ و مراجع و منابع.
" آیین . آیین دین. آیین دیندار. ها. ان. دینایین ( . دین آیین ) . دستورات دین. دستورات دینی. فرمان دین. فرمان دینداری. فرامین دینداران ":احکام دین و ن ...
" خُرد گام. گام خرد ":حَتک.
" بازیکن خط تازش در توپا "بازیکن خط حمله در فوتبال.
" خط تاز. خط تاخت و تاز . خط تاخت. خط تاز و تاخت. خط پیش. خط جلو. خط بَر. خط پیشتاز. خط جلوتاز :خط حمله.
" نوک تاز . پیشتاز. پیشور. پیشورز. نوک تاخت. نوک تاخت و تاز ":نوک حمله.
" برترش. برتری. برترانه. برترینه. برترایی. برترا. برتران ":تفاضل. " برترش گل ":تفاضل گل. . . . .
" آریه. آری. می آری. آوردن. آوردن ":عاریه. فارسی است.
" اندکی از زندگی دانشوران ":نبذهً من حیاه العلما. گوشه ای. بخشی. تیکه ای. اندکی. چکه ای. چکیده ای. برگه ای. برگی. گزینه ای. گزینشی. گلچینی ...
گوشه. کرانه. کمی. اندکی. بخشی. اندازه ای. پَرِشی. پَرِه ای. برگی. برگه ای . ورقی. ورقه ای. تیکه ای. کچولویی. یک کوچولو. زره ای. :نبذه. " گوشه ای از ...
هم چو باد می رویم به سمت جلو. پرسشی داریم که شتاب کجاست. شهرام. ص.
ویراست. ویرایش. ویراستار:تصحیح ( . متنها ) . پیراست . پیرایش. پیراستار:توضیح ( . متنها ) . ایراست. ایرایش. ایراستار: گرامر ( . زبانها ) . آراست. آ ...
نویسشه مند. نویسشه ناک. نویسشه وار. نویسشه یار. نویسشه تار. نویسشه بار. نویسشه زار. نویسشه پاک. نویسشه چرک. نویسه پاک. نویسه چرک. چرک نویس ...
نویس شناسی. نویس شناسه. نوشت شناخت. نوشت شناخته. نوشت نویس. نوشت نویسه. نوشت نویسی. نوشت نویسا. نوشت نویسان. نوشت نوشت. نوشت نویس. نویس نویس. نویس نو ...
نویسه. نویسش. نوشت. باز نوشت. نوشتگری. نویسگری. نویسه گری. نویساگرایانگی مندانه وار. نوشتواره. نویسواره. بازنوشت واره. نویسگری واره ؛ و مانند؛ نسخه و ...
لار:پیکر به لری و به لکی.
تجزیهء جنازه:" فروپاشی پیکر".
" الحق شارح کبیر خود حکیم است ":" به راستی وارس بزرگ خود فرزانه است ". وارس:وارسگر کسی که وارسی مینماید.
" به. از. دربارهء. با ":خطاب. " به او ":خطاب به او. " از او " :خطاب از او. " دربارهء او ": خطاب دربارهء او. " با ( او ) " : خطاب با او.
" دیباچه. سخنرانی. گفتار. اُرد ":خطبه. " گفتار پارسایان ":خطبهء متقین. " سخنرانی پرهیزگاران ":خطبهء متقین. " اُرد پاکان. نیکان. نابان. خوبان. باخد ...
دیباچه:خطبه
" انگبین پالوده ":عسل مصفی.
" رخنه کاری. رخنه کار. کاررخنه. کار رخنه ای . رخنه گرا. رخنه گرایی. رخنه ور. رخنه وری. رخنه ورز. رخنه ورزی. رخنه وریگرایانگی مندانه ها ":اعمال نفوذ.
" ستایش و نکوهش ":مدح و ذم. " ستوده و نکو هیده ":ممدوح و مذموم. " ستایشگر ":مداّح. " ستایشگرانه ":مداحانه. " نکوهشانه ":مذمومانه. " ستوده گرانه ...
" آفرین. آفرین کسی را گفتن، نخست آفریدگار را آفرین باد. ستایش. ستاییدن. ستایشیدن. ستایاندن. ستایانیدن. ستای. ستایه. ستایا :مدح. ستایشگر:مداح. " ستو ...
" اجاق برقی. اجاق برق. برقی اجاق. برق اجاق":heater.
" گِندِه نما. مرزنما. کِر نما ":G. p. s
خان و مان:" خانه و مانه . مانه آنچه می ماند ( ارث ) شاید چنین باشد. ".
" رشک ":حسد.
رشک ورز. رشک ورزنده. رشک ور. رشک ورنده:مُحَسِد. رشک برده برای محسِد و محسَد. رشک یافته:مُحَسَد.
" نارشک برده. رشک نابرده ":نامحسود.
رشک یافته. رشک برده:محسود.
" همگنان. همگنانگی. همگنانه شد. همگنانگی یافت. . رشک همگنان. رشک نزدیکان ":محسود اقران.
تین . تینش. تینشایی. تین شوید ، دوری گزینید. تینشاییدن. دوری گزیدن. دورگرفتن. نزدیک نشدن:حذر. تین کردن:دور نمودن. دورش. دورایی. دورنمایی. دورکرد.