پیشنهادهای علی باقری (٣٦,٣٧٤)
دورتر ؛ فاصله دارتر و بعیدتر. ( ناظم الاطباء ) . قصوی. ( ترجمان القرآن ) . اقصی. ابعد. ( یادداشت مؤلف ) : سطاء؛ دورتر نهادن اسب گام خود را. ( منتهی ...
دور از صواب ؛ ناصواب. نادرست. دور از واقع. ( یادداشت مؤلف ) .
دور از ذهن ؛ بعید از ذهن. خارج از زمینه ذهنی. ( از یادداشت مؤلف ) . بیرون از زمینه انفعالی. دور از اندیشه. ناآشنا به ذهن.
به دور رفتن از ( ز ) چیزی ؛ فاصله گرفتن از آن. دور شدن از آن : برفتند هر دو ز لشکر به دور چنان چون شود مرد شادان به سور. فردوسی.
چشم بد دور ؛ چشم بد بر کنار باد. از چشم بد در امان باد : چشم بد دور که نوشیروانی دیگراست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385 ) . چشم بدت دور ای بدیع شمایل م ...
دور آمدن ؛ دور برآمدن. بدبخت و بی نصیب شدن. ( ناظم الاطباء ) .
از دور دست بر آتش داشتن ؛ خطابی طعن آمیز کسی را که در معرض آسیب حادثه و سختی و بلا نیست اما خود را در حادثه جلوه دهد. ( یادداشت مؤلف ) .
از دور رسیده ؛ مرادف از راه دور آمده باشد وکنایه از مضمون تازه و نازک. ( آنندراج ) . - || عبارت است از مهمان عزیز. ( از آنندراج ) .
دوده مرکب ؛ به معنی مداد و حبر است. سیاهی. زگالاب. دوده. حبر. مداد. مرکب رنگ. نقس. سیاهی. زگالا. خضاض. دوده مخلوط به صمغ و مازو و غیره که هنگام نوشتن ...
مثل دوده مرکب ؛ نهایت سیاه شده مخصوصاً از بیماری و لاغری. سخت سیاه. ( یادداشت مؤلف ) .
آب دوده ؛ کنایه است از مرکب : من ز آب دیده نامه نوشتم هزار فصل او ز آب دوده یک رقم از من دریغ داشت. خاقانی.
خنبره دودناک ؛ گنبد دودناک. کنایه است از آسمان کبود و تیره : دامن از این خنبره دودناک پاک بشوییدبه هفت آسمان. نظامی.
گنبد دودناک ؛ کنایه است از آسمان : دماغی کزآسودگی گشت پاک بچربد بر این گنبد دودناک. نظامی.
دودل شدن ؛ مردد شدن. به تردید افتادن. دچار شک گردیدن. ( از یادداشت مؤلف ) .
دودل شدن ؛ به دو جا اظهار محبت کردن. دودل شوم چو به زلفش مرا نگاه افتد چو رهروی که رهش بر سر دو راه افتد. صائب ( از آنندراج ) .
بادودمان ؛ اصیل. والاتبار. با اصل و نسب. - || باخانواده. باخویشان : سپهدار گودزر بادودمان که باشند برسان آتش دمان. فردوسی.
دودل بودن ؛ تردید. ارتیاب. شک ورزیدن. مردد بودن. تردید داشتن. تذبذب. ( یادداشت مؤلف ) . دودلی : دو دلبر داشتن از یکدلی نیست دودل بودن طریق عاقلی نیس ...
دودمان زاینده ؛ بسیاری از جانوران پست می توانند به وسیله تولید مثل غیر جنسی زیاد شوند و هرگاه قطعه ای از بدن آنان جدا گردد بعد از مدتی به حیوان کامل ...
سر پر از دود بودن ؛ غمناک شدن. ( ازیادداشت مؤلف ) : چو افراسیاب این سخنها شنود دلش گشت پر درد و سر پر ز دود. فردوسی.
سر چیزی پر از دود گشتن ؛ تیره و تار و تباه شدن : بدانست کآن کار بی سود گشت سر تاج شاهی پر از دود گشت. فردوسی.
دود برکردن ؛ کنایه از برپا داشتن سحرو جادویی است : دودافکن را بگو که بس نالانم دودی برکن که دودگین شد جانم. خاقانی.
دل خانه دود گشتن ؛ کنایه از جایگاه غم و اندوه شدن : توانگر بود هر که خشنود گشت دل آزرده و خانه دود گشت. فردوسی.
دود و گرد ؛ خاطرآزرده. - || پریشانی. ( ناظم الاطباء ) .
دود دماغ ؛ تکبر و غرور و خودبینی. ( ناظم الاطباء ) . نخوت و غرور. ( آنندراج ) .
دل از چیزی پر غم و دود کردن ؛ اندوهگین شدن از آن : سبک شاه را زال پدرود کرد دل از رفتنش پر غم و دود کرد. فردوسی.
داغ و دود ؛ کنایه از مصیبت و عزا و ماتم : جهان تا جهان بود کوچی نبود مگر شهر از ایشان پر از داغ و دود. فردوسی. همی گفت هر کس که شاها چه بود که روشن ...
دود دم ؛ دود و دم. دود دل. کنایه از آه باشد. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از برهان ) : پای چون هیزم شکسته دل چو آتش بیقرار مانده در اطوار دود دم چو ...
دود دل خالی کردن ؛ خلاصی خاطر از کاری. ( ناظم الاطباء ) . درد دل بیرون دادن. ( آنندراج ) . شمتی از غمهای دردناک بزبان آوردن : پر ز دست خویش چون غلیان ...
دود دل گرفتن ؛ به مزاح قلیان و چپق و غیره کشیدن. ( یادداشت مؤلف ) : آخر آهن نه ای ز آب و گلی از چپق پس بگیر دود دلی. ( یادداشت مؤلف ) .
دود دل ؛ دود جگر. کنایه ازآه باشد. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از برهان ) . آه دل غمزدگان. ( شرفنامه منیری ) : دود دلم گر به فلک برشود هفت فلک هشت ...
دود درون ؛دود دل. کنایه است از آه : حذر کن ز دود درونهای ریش. سعدی ( گلستان ) . رجوع به ترکیب دود جگر و دود دل شود.
اهل دود نبودن ؛ عادت به کشیدن سیگار و قلیان و امثال آن نداشتن. ( یادداشت مؤلف ) . || بخار. ( ناظم الاطباء ) : روزم از دودش چون نیم شب است شبم از با ...
دود به سرداشتن ؛ غرور و نخوت داشتن. بخود بالیدن : سرو نبود اینکه بیدل در چمن بالیده است از خیال قامتش دودی به سر دارد بهار. بیدل ( از آنندراج ) .
دود جگر ؛ سوختن جگرو دود برآمدن از آن. دودی که از سوختن جگر حاصل شود. آه سوزان : نباشد خالی از دودجگر پیغام مشتاقان گشایی چون سر مکتوب تا بوی کباب آی ...
کم دود ؛ که در سوختن دود اندک از آن خیزد. ( یادداشت مؤلف ) .
مانند [ یا بمانند ] دود ؛ به سرعت بسیار. سخت تند و تیز. ( یادداشت مؤلف ) : چو زین گونه بسیار زاری نمود سپه را برانگیخت مانند دود. فردوسی. سوی زابل ...
اهل دود ؛ کسی که با نوعی از دخانیات یا مخدرات ( سیگار، غلیان ، تریاک ، شیره ) آشنایی و بدان اعتیاد دارد. ( فرهنگ لغات عامیانه ) .
دود نازک ؛ دود سیگار و غلیان و نظایر آن ، در مقابل دود کلفت. ( فرهنگ لغات عامیانه ) .
چو دود ؛ تند. زود. به سرعت بسیار. با چالاکی و تندی بی اندازه. ( یادداشت مؤلف ) : شما جنگ را خود میایید زود شتابید از ایدر به توران چودود. فردوسی. ...
شکمش را پردود کردن ؛ در تداول لوطیان او را با اسلحه ناریه کشتن. ( یادداشت مؤلف ) .
به دود چراغ تن نهادن ؛ دود چراغ خوردن. رنج و تعب که در تحصیل و کسب کمال کشند. ( آنندراج ) . کوشش و سعی دشوار. ( ناظم الاطباء ) : تن به دود چراغ و بیخ ...
به کردار دود ؛ بر سان دود. سریعاً. بچابکی. بتندی. سخت تند. شتابان. با سرعت بسیار : طلایه هیونی برافکند زود به نزدیک پیران به کردار دود. فردوسی. کمر ...
بر سان دود ؛ مانند دود. سخت تند و تیز. با چالاکی : چو پیران چنان دید کینه فزود درآمد بر گیو بر سان دود. فردوسی. به میدان بشد گیو بر سان دود به نیزه ...
بوی دود گرفتن طعام ؛ دودگرفتن. دودزده شدن. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به ترکیب دود گرفتن شود.
دود مشعل ؛ دودی که از مشعل خیزد : می رسی آخر به دولت گر کنی تحصیل علم از ترقی دود مشعل می شود دود چراغ. اشرف ( از آنندراج ) .
از آتش جز دودندیدن ؛ بهره دود داشتن. کنایه است از اینکه از امید و کوشش نتیجه مثبت و سودمند بدست نیاوردن وهنوز رنج و زحمت نصیب داشتن. ( یادداشت مؤلف ...
دود کلفت ؛ کنایه از دود مواد مخدره مانند تریاک و شیره ، در برابر دود نازک که مراد از آن دود سیگار و غلیان و نظایر آن است. ( فرهنگ لغات عامیانه ) .
دود چیزی به چشم کسی رفتن ؛ عواقب بد و شوم آن چیز یا کار بدان شخص عاید شدن. به عواقب بد آن دچار شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
دود رفتن ؛ دود برخاستن. دود برشدن. دود برآمدن. دود بررفتن. ( یادداشت مؤلف ) .
دود رنگین برکردن صبح ؛ کنایه است از دمیدن سپیده و نور آفتاب : خواب چشم ساقیان بست آشکار دود رنگین کز نهان برکرد صبح. خاقانی.