پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٧٩٧)
ریش حنایی ؛ که ریش خود را به حنا خضاب کرده باشد. ( از یادداشت دهخدا ) .
ریش حنایی ؛ که ریش خود را به حنا خضاب کرده باشد. ( از یادداشت مؤلف ) . - || متظاهر به رعایت آداب نظافت و طهارت.
ریش خر ؛ پرسیاوشان. لحیةالحمار. ( از منتهی الارب ) . رجوع به پرسیاوشان شود.
ریش پرباد ؛ با غرور و تکبر. ( از غیاث اللغات ) .
ریش جوگندم ؛ مرد میانه سال. کهل. ( از مجموعه ٔمترادفات ص 167 ) . موی آمیزه. ( آنندراج ) : این را عزت به فضل بود و به هنر او را حرمت به ریش جوگندم بود ...
ریش جوگندمی ؛ سیاه و سپید.
ریش برکندن ؛ کندن موهای ریش. کنایه از زاری و اظهار تأسف شدید کردن ، مانند برسر زدن : ریش برمی کند و می گفت ای دریغ کآفتاب نعمتم شد زیر میغ. مولوی.
ریش به دوغ سفید کردن ؛ کنایه از مردم بی عقل و کسی که کم تجربه باشد. ( برهان ) . ناتجربه کارو کم عقل. ( مجموعه مترادفات ص 351 ) ( آنندراج ) . عمر را ب ...
به ریش نزدیک ؛ نوجوان. نوجوانی که ریش آمدن وی نزدیک باشد. نوخط : دو سرهنگ سرای محتشم نیز بخواست بادویست غلام. . . به ریش نزدیک. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ...
ریش بر باد دادن ؛ کنایه از ریش تراشیدن است. ( آنندراج ) : مگر ز منهی رایت شنیده ای عالم که ریشهای حریفان همی دهی بر باد. عرفی شیرازی ( از آنندراج ) .
- بی ریش ؛ که ریش ندارد. نابالغ. - || امرد.
به ریش گرفتن ؛ پذیرفتن. قبول کردن. به مزاح دروغی را چون راست پذیرفتن. پذیرفتن تملق و تبصبص از کسی با علم به خلاف. پذیرفتن گفته تملق آمیز از کسی با وج ...
به ریش کسی پیاز خرد نکردن ؛ از او نترسیدن. به او وقعی نگذاشتن. ( یادداشت مؤلف ) .
به ریش کسی نگریستن ؛ کنایه از متوسل شدن بدو. توقع داشتن از وی : با در و دشت ساز خاقانی خانه و خوان ناسزا منگر تا برون ریشه گیا بینی ز اندرون ریش ده ک ...
به ریش کسی بستن ؛ دختری زشت را به مردی ابله دادن. - || به زور یا فریب کسی را به کاری واداشتن. ( یادداشت مؤلف ) .
ترجمه : وَإِذْ قَالَ مُوسَیٰ لِفَتَاهُ و [یاد کن] آنگاه که موسی به جوان همراه خود ( یوشع بن نون ) گفت لَا أَبْرَحُ حَتَّیٰ أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْر ...
Lesbian Ethics: اخلاق همجنس گرایی زنانه
Lesbian Ethics: اخلاق همجنس گرایی زنانه
Lesbian Ethics: اخلاق همجنس گرایی زنانه
Libertarian sexual Ethics: اخلاق جنسی آزادی طلبانه
Libertarian sexual Ethics: اخلاق جنسی آزادی طلبانه
Libertarian sexual Ethics: اخلاق جنسی آزادی طلبانه
Libertarian sexual Ethics: اخلاق جنسی آزادی طلبانه
New feminist: فمینیسم نو
Naturalized seismologist : معرفت شناسی های بومی شده
Naturalized seismologist : معرفت شناسی های بومی شده
Multiculturalism: چند فرهنگ گرایی
Moral paternalist اخلاق گرای پدر مآب
Moral paternalist اخلاق گرای پدر مآب
Meta self فراخود
Meta - narratives فراروایت ها
Meta narratives فراروایت ها
Matrimony اندام های جنسی یا زناشویی
Masturbatory insanely جنون استمنایی ( روتلیج، فمینیسم ، 1382: 373 )
در کتاب فارسی هفتم می خوانیم: ( ( شوهرش را به کمک خواست : - هه ژار . . . هه ژار هژار آن سمت " قُروِه " بود . ) ) ( فارسی هفتم ص 26 ) قُروِه " در ...
هه ژار یا هژار : تغییر یافته هزار ، هزار دستان ، یک نوع بلبل و کنایه از مرد عاشق و یا مرد خوش آواز است . واژه "هه ژار "که در کتاب هفتم ص 24 آمده است ...
هه ژار یا هژار : تغییر یافته هزار ، هزار دستان ، یک نوع بلبل و کنایه از مرد عاشق و یا مرد خوش آواز است . واژه "هه ژار "که در کتاب هفتم ص 24 آمده است ...
ریسمان تافتن یا تابیدن بهر کسی یا برای کسی یا بر کسی ؛ کنایه از فکر برای تخریب یا هلاک کسی کردن. ( از آنندراج ) . خراب کردن شخصی را. ( مجموعه مترادفا ...
آسمان و ریسمان ؛ کنایه است از سخن دراز و بیهوده و نامربوط.
ریسمان بودن آسمان در چشم ؛ کنایه از عدم تمیز است. ( آنندراج ) : ملک از مستی آن ساعت چنان بود که در چشم آسمانش ریسمان بود. نظامی ( از آنندراج ) .
ریسمان پاره کردن ؛ کنایه از شفا یافتن از بیماری سخت. ( از آنندراج ) . از بیماری و مهلکه شدید خلاص یافتن. ( مجموعه مترادفات ص 30 ) . - || ناگهان به ...
آسمان را از ریسمان نشناختن ؛ بسیار گول و نادان بودن. ناآشنا به امور و علوم بودن : وانکه او پنبه از کتان نشناخت آسمان را ز ریسمان نشناخت. نظامی.
رسن ریس ؛ که رشته و رسن بریسد : آویخته از گوش گهر زال رسن ریس. ؟ ( از آنندراج ) .
ریس باف ؛ بافته شده از ریس.
ریزش کردن ؛ افتادن قسمت دهانه چاه و قنات و جز آن. - || کنایه از بخشش کردن :
خون ریز ؛ سفاک و کسی که خون می ریزد. ( ناظم الاطباء ) .
جرعه ریز کردن ؛ جرعه جرعه ریختن : سکندر منش کرد بر باده تیز ز می کرد یاقوت را جرعه ریز. نظامی
خونابه ریز ؛ اشک ریز. اشک خونین ریز : به شب زنده داران بیگاه خیز به خاک غریبان خونابه ریز. نظامی.
آب ریزی کردن ؛ آب ریختن : ز دریای او آبریزی کنند بر آن گنجدان خاک بیزی کنند. نظامی.
ابر سیلاب ریز ؛ ابری که باران سیل آسا ببارد : تغافل نسازی که سیلاب تیز به جوش است در ابر سیلاب ریز. نظامی.