پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٤٦٦)

بازدید
١٠,٦٩٣
پیشنهاد
٠

- دست [ کسی ] بالا بودن ؛ برتر و فائق بودن : تسلیم تو سعدی نتواند که نباشد گر سر بنهد ورننهد دست تو بالاست. سعدی ( کلیات ص 361 ) . || سلطه. تسلط. چ ...

پیشنهاد
٠

- دست کم گرفتن کسی یا چیزی را ؛ حقیر و خرد شمردن. خوار شمردن. استخفاف کردن. اهانت کردن. توهین کردن. استهانت کردن.

پیشنهاد
٠

دست کم گرفته شدن ؛ خوار شمرده شدن. استخفاف شدن. || ظفر. پیروزی. تفوق. برتری. فتح. نصرت. فیروزی : هرآینه نبود دست خاک را بر باد چنانکه آتش سوزنده را ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دست پر ( با اضافه ) ؛ حد اعلی. اکثر. حد اکثر. دست بالا.

پیشنهاد
٠

دست کم از فلان نداشتن ؛ با او برابر بودن.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

دست کم ؛ لااقل. حد اقل. اقلاً. خانه کم. مقابل خانه پر و حد اکثر.

پیشنهاد
٠

- به دست کم گرفتن ؛ حقیر و بی قدر دانستن. مرادف به چشم کم دیدن. ( آنندراج ) ( از غیاث ) : ما سبکروحان مشرب را بدست کم مگیر کز کف بی مغز باشد چهره عما ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دست پائین ؛ دست کم.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دست بالا ؛ حد اکثر.

پیشنهاد
٠

دستی که نتوان برید باید بوسید ؛ یعنی چیزی را که از خود جدا نتواند کرد اورا به اعزاز تمام پیش خود نگاه باید داشت. ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

دستی از دور بر آتش داشتن ؛ به تمام رنج و تعب کار آگاه نبودن. ( امثال و حکم ) .

پیشنهاد
٠

دست کار می کند چشم می ترسد ؛ هر کار صعب و دراز را به مرور زمان انجام توان کرد. ( امثال و حکم ) .

پیشنهاد
٠

دست ما برای سر کچل خوبست ؟؛ مگر دست من برای انجام این کار قادر نیست. ( فرهنگ عوام ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دستش می خارد ؛ پول گیرش می آید. عوام عقیده دارند وقتی کف دست کسی خارش پیدا کند از جائی یا از ناحیه کسی پولی نصیب او شود. ( از امثال و حکم ) ( از فرهن ...

پیشنهاد
٠

دستش نمک ندارد ؛ به هرکس محبت کند به وی ناسپاسی کنند. ( از فرهنگ عوام ) .

پیشنهاد
٠

دستش را به هفت دریا شور کند بی نمک است ؛ دستش بی نمک است. ( فرهنگ عوام ) .

پیشنهاد
٠

دستش شیره ای است ؛ عادت به دزدی و کش روی دارد. ( امثال و حکم ) .

پیشنهاد
٠

دست شکسته وبال گردن است ؛ از تحمل بدی خویی و روش خویشاوندان و نظایر آن گزیر نیست. ( از امثال و حکم ) .

پیشنهاد
٠

دستش به دم گاو بند شده است ؛ کاری که با آن امرار معاش متوسط تواند کرد پیدا کرده. ( امثال و حکم ) .

پیشنهاد
٠

دستش به عرب و عجم بند شده است ؛ دستش به دم گاو بند شده است. ( امثال و حکم ) .

پیشنهاد
٠

دستش چسب دارد ، دستش چسبناک است ؛ دستش به هرچه برسدآنرا می دزدد. ( فرهنگ عوام ) .

پیشنهاد
٠

دستش به ته تاپو ( یا به ته کیسه ) خورده است ؛ فقیر و بی چیز شده است. ( فرهنگ عوام ) .

پیشنهاد
٠

دست دکاندار، دست فروشنده ، دست کاسب تلخ است ؛ هرمتاعی را که فروشنده برای خریدار انتخاب کند مشتری غیر آنرا بهتر گمان برد. ( امثال و حکم ) .

پیشنهاد
٠

دست دکاندار، دست فروشنده ، دست کاسب تلخ است ؛ هرمتاعی را که فروشنده برای خریدار انتخاب کند مشتری غیر آنرا بهتر گمان برد. ( امثال و حکم ) .

پیشنهاد
٠

دستش به پشتش نمی رسد ؛چون داخل خانه شود در را نبندد. ( امثال و حکم ) .

پیشنهاد
٠

دست به کیسه وعشق به دروازه ؛ اشاره به کسی است که زر و مال را بهتر از عشق و محبت بداند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . عاشق دروغین آنگاه که به ...

پیشنهاد
٠

دست در کاسه مشت بر پیشانی ؛ در حال تنعم از نعمت کسی با او عداوت ورزیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

دست دست را می شناسد ؛ آنکه از من گرفته باید به من بازدهد. علی الید ما أخذت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

دست به دنبک هر کسی بزنی صدا می دهد ؛ وقتی به باطن اشخاص برخورد می کنیم ، آنرا برخلاف ظاهرشان می بینیم ( ازفرهنگ عوام ) .

پیشنهاد
٠

دست به رانکیش نمی رسد ؛ مزاحی است نزدیک به دشنام که بجای دست به دامنش نمی رسد گویند. رانکی قسمتی از ساز اسب باشد که بر دو ران افتد. ( امثال و حکم ) .

پیشنهاد
٠

دست بچه یتیم دراز است ؛ مزاحی است که مهمان کند در موقعی که میزبان نزل را به میهمان نزدیکتر کند. ( امثال و حکم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

دست به دست سپرده است ؛ از مکافات عمل غافل مشو. ( امثال وحکم ) . مال امانت باید به همان دستی داده شود که در اول امر داده است. ( فرهنگ عوام ) .

پیشنهاد
٠

یکدستی گرفتن کسی را یا چیزی را ؛ خوار و ناچیز و زبون شمردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

یک دست به پیش و یک دست به پس داشتن ؛ سخت عریان بودن. کاملاً برهنه بودن. - || سخت مفلس و تهیدست بودن. رجوع به ترکیب دستی پس دستی پیش شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یکدستی زدن ؛ کنایه زدن.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یکدستی ؛ اتحاد. یکدلی. همدستی : دشمنان ما چون حال یکدلی و یکدستی ما بدانند دندانهاشان کند شود. ( تاریخ بیهقی ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یکدست ؛ واحدالید. آنکه تنها یک دست دارد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- یکدست ؛ واحدالید. آنکه تنها یک دست دارد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . - || یک نواخت. جور. هموار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . و رجوع به یکدست در ردیف خ ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

همدستی ؛ اتفاق و موافقت.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

وردست ؛ دستیار و کمک

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

همدست ؛ شریک و رفیق : همدست کسی که در تو دل بست آنگاه شدی که او شد از دست. نظامی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نرم دست ؛ لطیف دست.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نرم دست ؛ لطیف دست. - || نوعی از پارچه.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نغزدست ؛که دست و پنجه ای هنرمند دارد.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

لطیف دست ؛ نرم دست.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مزد دست ؛ دستمزد. اجرت.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گشاده دست ؛ جوانمرد. کریم.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گستاخ دست ؛ چابکدست و جلد.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

گردیدن دست ؛ تغییر وضع و حال صورت یافتن. انتقال : دشمنت خود را بدست خود بدستت می دهد تا مگر دستی بگردد پایه اش بالا شود. سلمان ساوجی ( دیوان ص 79 ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

کوته دست ؛ کوتاه دست : کند هر آینه غیبت حسود کوته دست که در مقابله گنگش بود زبان مقال. سعدی ( گلستان ) .