پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٧٩٧)

بازدید
٢٦,٨٦٢
تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زاویه سرین ؛ برآمدگی حرقفی در ساختمان زاویه سرین شرکت میکند. ( کالبدشناسی هنری تألیف نعمةاﷲ کیهانی ص 172 ) . و رجوع به حرقفه شود.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زاویه ضلعی ؛ زاویه واقع میان دو ضلع کاذب متقابل نزدیک سینه. ( معجم طبی انگلیسی ، عربی ) .

پیشنهاد
٠

زاویه حد فاصل ؛ زاویه ای است واقع در میان یک خط عمودی و شعاع نوری که ازوسط جسمی لطیف عبور کند بر جسمی سخت تر از آن می تابدو منکسر شود. ( معجم طبی انگ ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زاویه حمل ؛ آن است که از تقابل دو محور زند و ساعد و در نقطه فرد ساعد حادث شود. ( معجم انگلیسی ، عربی ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زاویه خنجری ؛ زاویه حادث در دو طرف شکافی که بوسیله خنجر ایجاد میشود. ( معجم علمی انگلیسی ، عربی ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زاویه بصری ؛ زاویه واقع میان دو خطی که از نقطه ابصار در شبکیه چشم بطرف جسم مرئی امتداد دارد. ( معجم علمی انگلیسی ، عربی ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زاویه تکسیر ؛ زاویه واقع میان دو سطح شکننده نور در یک منشور. ( معجم علمی انگلیسی ، عربی )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زاویه چهره ؛ بر طبق طریقه کامپر هنرمند هلندی در قرن 18 عبارت است از زاویه تلاقی دو خط که یکی از خار بینی و مجرای گوش خارجی میگذرد و دیگری از دندانهای ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زاویه انعکاس ؛ زاویه ٔحادث از انعکاس نور. ( از دائرة المعارف بستانی ) . || زاویه حاصل از بالا رفتن و فرود آمدن جسمی در فضا. ( از دائرة المعارف بستانی ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زاویه انفتاح ؛ آن است که میان دو خطی که از بوره عدسه بسوی دو طرف قطر آن ممتد است حادث میشود. ( معجم طبی انگلیسی ، عربی ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زاویه انکسار ؛ زاویه ای است حادث از تقاطع شعاع منکسر با خط عمودی واقع بر سطح کاسر. ( معجم علمی انگلیسی ، عربی ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زاویه آکرمیه ؛ زاویه حادث میان نوک استخوان بازو و ترقوه. ( معجم طبی انگلیسی ، عربی )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زاویه آلفا ؛ زاویه حادث از تقاطع خط بصری و خط محور بصر. ( معجم طبی انگلیسی ، عربی ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زاویه ارتفاع . رجوع به زاویه نظر و شود.

پیشنهاد
٠

سر به زانوی بی کسی نهادن ؛ متفکر و اندوهگین نشستن. سر به زانوی غم نهادن ، بحالت غم و اندوه. سر زانو قدم ساختن.

پیشنهاد
٠

سر زانو صفا و مروه است ، سر زانو کم از صفا و مروه نیست ؛ کنایه از اهمیت حال مراقبه و سیر در خلوت عارفان است : چو دل کعبه کردی ، سر هر دو زانو کم از م ...

پیشنهاد
٠

سر زانو قدم دل کردن ؛ بحال مراقبت رفتن. از سر زانو قدم ساختن : چون سر زانو قدم دل کند در دو جهان دست حمایل کند. نظامی.

پیشنهاد
٠

زانوی کفتار به گفتن کلوخ بستن ؛ مثل است که چون کفتار را ببینند کلوخ گویندو او از ترس از رفتن بازماند. ( آنندراج ) : ز موذیان به دغا باید انتقام کشید ...

پیشنهاد
٠

زنخ بر سر زانو نهادن ؛ سر به زانوی تفکر نهادن. زانوی غم در بغل گرفتن : چون گردنت افراخته وآن عاجز مسکین بنهاده ز اندوه زنخ بر سر زانوش. ناصرخسرو.

پیشنهاد
٠

سر به زانو آوردن ؛ بحال مراقبه فرورفتن. سر زانو قدم دل کردن. از سر زانو قدم ساختن : چون سر بسر دو زانو آرم قرب دو سر کمان ببینم. خاقانی.

پیشنهاد
٠

دو زانو نشستن ؛ طوری نشستن که دو زانو بر زمین باشد و اسفل بدن هم روی ساق قرار گیرد. ( فرهنگ نظام ) . - || کنایه از مؤدب نشستن است و در ایران ادب م ...

پیشنهاد
٠

در پس زانوی ریاضت [نشستن ] ؛ بحالت مراقبه مانند مرتاضان نشستن : ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت مأمور میان بسته روان بر در و دشتیم. سعدی. و رجوع به ...

پیشنهاد
٠

پس زانو نشستن ؛ چنباتمه نشستن.

پیشنهاد
٠

دبستان سرزانو ؛ کنایه از آنکه حالت مراقبه و زانو رصد ساختن عرفا خود مدرس و آموزشگاه حقائق است : خود آنکس را که روزی شد دبستان سر زانو نه تا کعبش بود ...

پیشنهاد
٠

به زانو نشاندن ؛ به زانو درآوردن : شب تیره بهرام را پیش خواند بر تخت شاهی به زانو نشاند. فردوسی. که کسری مرا و ترا پیش خواند بر تخت شاهی به زانو نش ...

پیشنهاد
٠

به زانو نشستن ؛ دو زانو نشستن. کنایه از به ادب نشستن. بر زانو نشستن : نشاندند او را و در پیش زن به زانو نشستند آن انجمن. فردوسی. بلیناس دانا به زان ...

پیشنهاد
٠

به زانوی عزت نشستن ؛ حالت عظمت و برتری بخود گرفتن : پس آنگه به زانوی عزت نشست زبان برگشاد و دهانها ببست. سعدی ( بوستان ) .

پیشنهاد
٠

به زانو درآوردن ؛ مغلوب کردن. فائق شدن.

پیشنهاد
١

زانو به دل برنهادن . زانو بر خاک مالیدن. زانو بر زمین نهادن. زانو بر زانو شدن. زانو به زانو نشستن. زانو تا کردن یا زانو ته کردن. زانو در گل نشستن. زا ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زار گفتن ؛ بزاری و ناله یا بعجز سخن گفتن : سپهبد از آن کار شد دردمند همی گفت زار ای گو دردمند. فردوسی. همی گفت زار ای سوار دلیر کز او بیشه بگذاشتی ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زار مردن ؛ مردن بزاری : چون آتش زرد است و سیه سار ولیکن این ز آب شود زنده و آتش بمرد زار. ناصرخسرو.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زار نالیدن ؛ بزاری ، از روی عجز یا بشدت و سوز ناله کردن : بدان زهر تریاک ناید بکار ز هرمز بیزدان بنالید زار. فردوسی. بنالد همی پیش گل ، زار بلبل که ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زار سوختن ؛ سوختن توأم با زجر و سختی : همچون بنفشه کز تف آتش بریخت خون زان زلف چون بنفشه دل من بسوخت زار. خاقانی.

پیشنهاد
٠

زار کشتن یا کشته شدن ؛ کسی را بزاری و عجز کشتن یا خود به زبونی و عجز کشته شدن : مردمان که از مدینه گریخته بودند پیش او گرد آمدند و او را صفت کردند که ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زار گریستن ؛ بزاری گریستن : درخش ار نخندد بگاه بهار همانا نگرید چنین ابر، زار. ابوشکور بلخی. همه یکسره زار بگریستند بدان شوربختی همی زیستند. فردوس ...

پیشنهاد
٠

به زاد برآمده ؛ پیر. سالخورده : سوده زنی بود بزاد برآمده. . . ( ترجمه طبری بلعمی ) . زنی بزاد برآمده ام و مرا به محمددادی و مقصودی نیست. ( ترجمه طبری ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیرینه زاد ؛ معمر. سالخورد. سالخورده : جهاندیده پیر دیرینه زاد جوان را یکی پند پیرانه داد. سعدی ( بوستان ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شربت ریواس ؛ شربتی که با عصاره ریواس تهیه کنند. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریواس دردادن ؛ فریب دادن. گول زدن : گناه کردن هر خس بدان همی نرسد که عذر خواهد و خواهد که دردهد ریواس. سیدحسن غزنوی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریو و رنگ ؛ مکر و فریب. حیله و نیرنگ : اهل ثنا و مدحت ارباب نظم و نثر مطلق تویی و نیست در این باب ریو و رنگ. سوزنی. در بحر مدحت تو چو زورق روان کنم ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریم ور ؛ صاحب ریم. ریمناک : الاغثاث ؛ ریم ور شدن. ( المصادر زوزنی ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریم گوش ؛ چرک گوش. ( ناظم الاطباء ) . سملاخ. سملوخ. صملاخ. وسخ اذن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریم کردن ؛ چرک کردن. ( ناظم الاطباء ) : بباید دانست که حال خداوند تب اندر تب هم حال عضوی باشد که در وی آماس بود که پخته خواهد شد و ریم خواهد کرد همچن ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریم خورده ؛ چرکین. ریمناک. جامه ریم گرفته. جامه آلوده به ریم : به آب دیده بشوییم نامه عصیان که هست نامه عصیان چو ریم خورده ثیاب. سوزنی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریم دوزخ ؛ غساق. غسلین. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ فرب ؛ نام رود و ریگستانی بوده است : مر او را به ریگ فرب در بیافت رکابش گران کرد و اندر شتافت. فردوسی. رسیدم از ایران به ریگ فرب سه جنگ گران کرد ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ هبیر ؛ اندر بیابان بادیه یک ریگ است از کران دریا بردارداز حدود بحرین و پهنای او جای هست که دو منزل است وجای هست که چهار منزل است و درازای او بیست ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ آموی ؛ ظاهراً همان ریگ فرب است. ( یادداشت مؤلف ) . لسترنج گوید: آمل در قرون وسطی معروف بود به آمویه و از آن پس معروف شد به چهارجوی و هنوز به همی ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ احقاف ؛ ریگی است اندر جنوب بیابان بادیه از گرد شهرهای حضرموت برآید بر کرانه دریا. ( حدود العالم ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریگ جفار ؛ ریگی است اندر حدود مصر، شرق او از عسقلان تا به بحیرةالمیت و جنوب وی و مغرب وی هر دو ناحیت فسطاط است و شمالی وی از بحیره تفلیس تا به عسقلان ...