پیشنهادهای علی باقری (٣٦,٣٧٤)
دهر ایمن ؛ در اصطلاح فلسفه وعاء عقول طولیه مترتبه و عرضیه متکاثفه. ( از یادداشت مؤلف ) .
دهر اسفل ؛ در اصطلاح فلسفه وعاء وطباع کلیه را از حیث انتساب آنها به مبادی عالیه دهر اسفل گویند.
از دهر گذشتن ؛ مرادف از جهان گذشتن که کنایه از رحلت به عالم باقی است. ( آنندراج ) .
دهردونده ؛ فلک گردان : وین دهر دونده به یکی مرکب ماند کز کار نیاساید هرچنددوانیش. ناصرخسرو.
لاآتیه دهرالدهرین ؛ نخواهم آمد او را گاهی. ( ناظم الاطباء ) .
ما دهری بکذا ؛ وقتی برای آن ندارم. ( ناظم الاطباء ) .
ما ذالک بالدهر ؛ این معمول نیست. ( ناظم الاطباء ) .
دهر کاسه گردان ؛ دنیا و روزگار و عالم سفلی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( آنندراج ) .
فرومایه دهر ؛ دهر فرومایه. روزگار دون : بخایندش از کینه دندان به زهر که دون پرور است این فرومایه دهر. ( بوستان ) .
فی اوائل الدهر ؛ زمانی دراز پیش از این. ( ناظم الاطباء ) .
دهر دهیر ؛ روزگار سخت. ( ناظم الاطباء ) .
دهر سفید ؛ روزگار جوانمرد. ( ناظم الاطباء ) .
دهر غدار ؛روزگار حیله گر و فسونکار : کیسه عمر سپردیم به دهر دهر غدار امین بایستی. خاقانی.
دایره دهربند ؛ کنایه از روزگار و گرفتاریهای آن : من که در این دایره دهربند چون گره نقطه شدم شهربند. نظامی.
دهر داهر ؛ روزگار سخت. ( ناظم الاطباء ) .
دهر دهاریر ؛ روزگار سخت. ( ناظم الاطباء ) .
دهانه قرحه ؛ سر قرحه که باز شده باشد. ( یادداشت مؤلف ) .
دهانه چاه ؛ دهنه چاه. سر چاه که باز است. ( یادداشت مؤلف ) .
دهانه شیر ؛ کنایه است از افق. ( حاشیه وحید بر هفت پیکر ص 244 ) : صبح چون زد دم از دهانه شیر حالی از گردنش فکند به زیر. نظامی.
ده ودوده ؛ قریه و دودمان : ده و دوده را برگرفتم خراج نه ساو از ولایت ستانم نه باج. نظامی.
ده رانده ؛ که از دیه رانده شده باشد. که از ده بیرونش کرده باشند : ده رانده دهخدای نامیم چون ماه به نیمه تمامیم. نظامی. ده رانده ؛ رانده شده از ده. ...
ده زده ؛ ده ویران. ( غیاث ) ( آنندراج ) .
ده هزار دینار ؛ ده قران ( دراصطلاح پول دوره قاجار ) . ( از یادداشت مؤلف ) .
ده یار بهشتی ؛ عشرة مبشره. ( یادداشت مؤلف ) . و رجوع به ماده ٔعشره شود.
دور هفتم از بازی نرد ( در قدیم ) . نرد دارای هفت دوره به ترتیب زیر بود . 1 - فارد 2 - زیاد 3 - ستاره 4 - ده هزار ( و ده هزاران ) 5 - خانه گیر 6 - طو ...
دور پنجم از بازی نرد ( در قدیم ) . نرد دارای هفت دوره به ترتیب زیر بود . 1 - فارد 2 - زیاد 3 - ستاره 4 - ده هزار ( و ده هزاران ) 5 - خانه گیر 6 - طو ...
دور سوم از بازی نرد ( در قدیم ) . نرد دارای هفت دوره به ترتیب زیر بود . 1 - فارد 2 - زیاد 3 - ستاره 4 - ده هزار ( و ده هزاران ) 5 - خانه گیر 6 - طوی ...
دور دوم از بازی نرد ( در قدیم ) . نرد دارای هفت دوره به ترتیب زیر بود . 1 - فارد 2 - زیاد 3 - ستاره 4 - ده هزار ( و ده هزاران ) 5 - خانه گیر 6 - طوی ...
دور اول از بازی نرد ( در قدیم ) . نرد دارای هفت دوره بهترتیب زیر بود . 1 - فارد 2 - زیاد 3 - ستاره 4 - ده هزار ( و ده هزاران ) 5 - خانه گیر 6 - طویل ...
ده هزار ؛ ده بار هزار. عشرة الف. ( یادداشت مؤلف ) . - || اغلب برای کثرت و مبالغه با صرف نظر از کمیت واقعی آن در نظم و نثر به کار می رود.
ده هزار ؛ ده بار هزار. عشرة الف. ( یادداشت مؤلف ) .
ده و دو برج ؛ دوازده برج فلکی : هفت کوکب بر فلک گشته مبین بر زمین در ده و دو برج پیدا گشته در لیل و نهار. سنایی. ای آفتاب تا کی در بیست و هشت منزل ...
دهها ؛ ده روز اول ماه محرم. ( از ناظم الاطباء ) .
ده و چهار ( یا ده و چار ) ؛ چهارده. ( از شرفنامه منیری ) : چون به جمال نگار خود نگریدم مه به شمار ده و چهار برآمد. سوزنی.
ده و دو ؛ دوازده ، ده به اضافه دو. ( یادداشت مؤلف ) .
ده مسکن ادریس ؛ کنایه است از بهشت عنبر سرشت. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از آنندراج ) .
ده نگهبان ؛ ده انگشت نی زن. ( حاشیه سجادی بر دیوان خاقانی ص 1019 ) .
ده و پنج با کسی داشتن ؛ ظاهراً بدهکاری و درگیری داشتن. ( امثال و حکم ) : فتوی دهی و علم همی گویی ولیکن با کس ده و پنجیت نه و شور و شری نیست. سنایی ( ...
ده شاخه ؛ قسمی شمعدان. ( یادداشت مؤلف ) . قسمی جار. قسمی چلچراغ.
ده شاهی ؛ پول نقره معادل نصف قران ( که در گذشته معمول بود ) . پناه آبادی. ( پناباد ) . ( یادداشت مؤلف ) .
ده گله ؛ کنایه از گله بسیار. ( آنندراج ) : تنم از صنوبر کند ده گله که بهرچه شد همچو من صد دله. ملاطغرا ( از آنندراج ) .
ده روز ؛ ده روزه. کنایه است از مدت قلیل و زمان اندک. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از غیاث ) : ما از این هستی ده روز به جان آمده ایم وای بر خضر ک ...
ده روزه ؛ ده روز. کنایه از مدت قلیل : ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا. حافظ. و رجوع به ترکیب ده روز شود.
ده سیر ؛ وزن معینی است که ربع من شاهی باشد و در تداول شهرهای دیگر چارک گویند. ( از لغت محلی شوشتر ) .
ده دوازده ؛ بیعی که ده دهند و دوازده به ربا و فزونی گیرند : انا اکره بیع ده دوازده ده یازده. ( منسوب به حضرت صادق ع ) .
ده رنگ ؛ کنایه است از متلون ورنگارنگ : گر دهر دو روی و بخت ده رنگ است باری دل تو یگانه بایستی. خاقانی.
ده رنگ دل ؛ که هوسهای گوناگون در دل بپرورد. که دلی با خواهشهای مختلف دارد. مقابل یک دل و یک رو : بیداد بر این تنگدل آخر بس کن ای ظالم ده رنگ دل آخر ب ...
ده در دنیا صد در آخرت ؛ که به طور دعا می گویند یعنی ده در این عالم بده تا در آخرت صد به تو عوض دهند. ( از ناظم الاطباء ) . ظاهراً مراد ده برابر در ای ...
ده درم شرعی ؛ دو توله و هشت ماشه و ده نیم جو. ( ناظم الاطباء ) .
ده ختنی ؛ کنایه از ده انگشت است. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : نای عروسی از حبش ده ختنیش پیش و پس تاج نهاده بر سرش از نی قند عسکری. خاقانی ( دیوان ...