پیشنهادهای علی باقری (٣٦,٣٤٨)
دیالمه فارس ؛ شعبه ای از سلسله آل بویه که از ( 320 تا حدود 447 هَ. ق. / 932 تا 1055 م. ) در فارس فرمانروایی کرده اند و بعضی از امرای این شعبه بربغداد ...
دیالمه اصفهان و همدان ؛ شاخه ای از سلسله آل بویه از شعبه دیالمه ری که در اصفهان و همدان از حدود سال 366 هَ. ق. غالباً بطور مستقل و گاه در هر یک ازدو ...
دیالمه بغداد یا عراق ؛ شعبه ای از سلسله آل بویه که از حدود 320 - 447هَ. ق. / 932 - 1055 م. در بغداد فرمانروائی کرده اند و بعضی از امرای آنها بر اهواز ...
یونان دیار ؛ دیار یونان : عروس گرانمایه را نیز کار برآراست تا شد بیونان دیار. نظامی.
دیار بودن ؛ ( در لهجه قراء شمال طهران ) ، مشهوربودن. مرئی بودن. آشکار و هویدا بودن : درست بنشین همه جات دیار است. ( یادداشت مؤلف ) .
دَیّاری نیست ؛ احدی نیست. آفریده ای نیست. ( یادداشت مؤلف ) .
روسی دیار ؛ دیار روس. کشور روس : ز شیران بر طاس و روسی دیار گرفتار شد تیغ زن ده هزار. نظامی.
دیماه ؛ دیماه جلالی ماه دهم از سال شمسی و یکی از ماههای زمستان که اول آن مطابق است تقریباً با شانزدهم دسامبر : تا به مرداد گرم گردد آب تا به دیماه سر ...
دهن شمشیر ؛ لبه و دمه شمشیر. ( ناظم الاطباء ) .
دهن فرنگ ؛ دهنه فرنگ ، سنگی که از ادویه چشم است و آن رازنگار معدنی نیز گویند. ( آنندراج ) : هم مس بار است و هم طلا بار طبع دهن فرنگ دارد. میر الهی ه ...
دهن تیر ؛ سوفارتیر. ( ناظم الاطباء ) . || لبه. دمه.
دهن گنده ؛ که دهانی فراخ دارد. ( یادداشت مؤلف ) .
یک دهن خواندن ؛ یک بار خواندن آواز. ( یادداشت مؤلف ) .
دهن کسی را شیرین کردن ؛ کنایه است از رشوت دادن و راضی ساختن به چیزی. ( از آنندراج ) : سخن آخر به دهان می گذرد موذی را سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن. ...
دهن کسی شیرین شدن ؛ شیرین کام و راضی شدن با خوردن شرینی یا گرفتن چیزی از کسی : دهن تیشه فرهاد به خون شیرین شد به چه امید کند کار هنر تیشه ما. صائب ( ...
دهن کف ؛ لعاب دهان. ( ناظم الاطباء ) .
دهن کسی را بستن ؛ با بیان و دلیل و تهدید او را به سکوت واداشتن. ( از یادداشت مؤلف ) . - || مانع شدن که کس سخنی را بر زبان آرد: دهن مردم را نمی شود ...
دهن کسی را شکستن ؛ خرد کردن دهان او را. کنایه از مانع شدن از تکلم او : گر گشاید گل دهن او را دهن باید شکست ور کشد سوسن زبان او را زبان باید کشید. مظ ...
دهن کسی بازماندن ؛ سخت حیران شدن او. ( یادداشت مؤلف ) .
دهن کسی چاک و بست نداشتن ؛ کنایه است از ناتوانی در رازداری و رازپوشی. ( از یادداشت مؤلف ) .
دهن کسی چاییدن ؛ کنایه است از عهده برنیامدن و آرزوی محال یا صعب الحصول داشتن : فلان دهنش می چاید که مثل کلهر بنویسد، یعنی هرگز به خوبی او نتواند نوشت ...
دهن کسی آب افتادن ؛ با دیدن چیزی یا کسی شیفته و فریفته او شدن. ( امثال و حکم دهخدا ) .
دهن کژ ؛ لوش. ( یادداشت مؤلف ) .
دهن کژ کردن ؛ کج کردن دهان. والوچانیدن کسی را به قصد استهزاء و ریشخند : آن دهن کژ کرد و ازتسخر بخواند نام احمد را دهانش کژ بماند. مولوی.
دهن شیرین کردن ؛ با خوردن شیرینی و خوردنی شیرین دهان خود را شیرین نمودن. - || کنایه است از فایده و نفع عظیم بردن. ( ازلغت محلی شوشتر ) : صائب از بو ...
دهن غنچه کردن ؛ گرد آوردن دهن برای آواز دادن و بوسه گرفتن و مانند آن. ( آنندراج ) : دهن خویش کند غنچه صفت غنچه سهیل بوسه از دور زند سیب زنخدان ترا. ...
دهن در دهن ؛ به سماع. به روایت. لفظ به لفظ. دهان به دهان : مهر دهن در دهن آموخته کینه گره بر گره اندوخته. نظامی.
دهن دوز ؛ که دهان مردم بدوزد. که مردم را ساکت و خاموش سازد: حاکمی دهن دوز آمده. ( از یادداشت مؤلف ) . و رجوع به ماده دهن دوختن شود.
دهن شکوه واکردن ( یا دهن به شکوه واکردن ) ؛ لب به شکایت گشودن. گله و شکایت آغازیدن : حاشا که زخم ما دهن شکوه واکند خود در میان ناز تو شمشیر بسته ایم. ...
دهن پرکن ؛ عنوان یا مقام یا اصطلاح که ظاهری فریبنده و آراسته داردبدون ارزش و اهمیت واقعی. ( از یادداشت مؤلف ) .
دهن پشت ؛ کنایه است از مقعد. ( از شرفنامه منیری ) : گرچه پستان خایه را دایم دهن پشت او همی پوشد. انوری.
دهن تر کردن به چیزی ؛ کنایه است از استفسار کردن از آن. ( آنندراج ) : چو موی شد تنم از شوق آن میان و نکردی دهن به پرسش بیمار خویش یک سر مو تر. بساطی ...
دهن تلخ بودن از چیزی ؛ کنایه از گله مندبودن از آن است. ( از آنندراج ) : بهار دل افروز در بلخ بود کز او تازه گل را دهن تلخ بود. نظامی.
دهن به آب کشیدن ؛ با آب دهان را شستن. - || کنایه است از وضو کردن. ( از آنندراج ) .
دهن به دهن کسی گذاشتن ؛ با او به سؤال و جواب درآمدن. با او به مشاجره پرداختن. با او جدال و بحث کردن. با او دشنام رد و بدل کردن. ( یادداشت مؤلف ) .
دهن پرآبی ؛ آگنده بودن دهان از آب. اشتیاق و خواهانی چیزی یا مشاهده خوردنی و غذایی را : دلو از کله های آفتابی خاموش لب از دهن پرآبی. نظامی.
دهن بمسمار ؛ دهن بسته ، که گویی دهانش را به مسمار دوخته اند. کنایه از خاموش و ساکت : گنج علمند و فضل اگرچه ز بیم در فراز و دهن به مسمارند. ناصرخسرو. ...
دهن بوس ؛ آنکه بر دهن کسی بوسه دهد. ( آنندراج ) . بوسه دهن. ( ناظم الاطباء ) : لاله که شد باد دهن بوس او دیده نرگس شده جاسوس او. امیرخسرو ( از آنندر ...
دهن بوسی ؛ عمل دهن بوس. بوسیدن دهن کسی : چو کار از پای بوسی برتر آمد تقاضای دهن بوسی برآمد. نظامی.
دهن بر هم نهادن ؛ لب روی لب گذاشتن و خاموشی گزیدن : گشادستی به کوشش دست و بربسته زبان و دل دهن برهم نهادستی مگر بنهی درم برهم. ناصرخسرو.
دهن بسته دهن باز ؛نام دارویی است. ( یادداشت مؤلف ) .
دهن آلوده ؛ که دهانش به چیزی آلوده باشد : در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دهن آلوده یوسف ندریده. سعدی.
- دهن باز ؛ تعجب و شگفتی. گویند فلان کس وقتی این حادثه را شنید دهنش ( از تعجب ) بازماند. ( فرهنگ لغات عامیانه ) .
دهن باز کردن ؛ شحی. ( دهار ) . شحو. ( تاج المصادر بیهقی ) . دهان گشودن. گشادن دهان : باز آ که از جدایی تیغ تو زخمها چون ماهیان تشنه دهن باز کرده اند. ...
در ( یا اندر ) دهن آمدن سخن ؛ برای گفتن آماده شدن. بر زبان جاری شدن آن : سعدی آن نیست که در خوردتو گوید سخنی آنچه در وسع خود اندر دهن آمد گفتم. سعدی.
دریده دهن ؛ دهن دریده. که ضبط راز نتواند : دریده دهن بدسگالش چو باد. نظامی. و رجوع به ماده دهن دریده شود.
توی دهن شیر رفتن و درآمدن ؛ کنایه است از خطر کردن و پیروز آمدن و رهایی یافتن از خطری بزرگ. ( یادداشت مؤلف ) .
در دهن افتادن ( یا به دهنها افتادن ) ؛ مشهور شدن امری. رسوا شدن کسی. فاش شدن. نقل محافل شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
در دهن کسی حرفی یا عقیده ای نهادن ؛ تلقین کردن آن حرف یا عقیدة او را. ( از یادداشت مؤلف ) .
در دهن گرفتن کسی را ؛ بدی او گفتن. ( یادداشت مؤلف ) : نه آنی که از بهر پیوند من گرفتند عالم ترا در دهن. شمسی ( از یوسف و زلیخا ص 332 ) .