پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
فرمان داشتن ؛ فرمان کردن. اطاعت کردن ، فرمان نداشتن ؛ اطاعت نکردن : و محمدبن الحصین باز ایشان را فرمان نداشت. ( تاریخ سیستان ) .
صحبت داشتن ؛ صحبت کردن : نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار خودپسندی جان من برهان نادانی بود. حافظ.
غمگین داشتن ؛ غمگین کردن : بدو گفت پس نامور شهریار که دل را بدین کار غمگین مدار. فردوسی.
شکار داشتن ؛ شکار کردن : لاجرم اکنون جهان شکار منست گرچه همیداشت او شکار مرا. ناصرخسرو.
دوستی داشتن ؛ دوستی کردن : آورده اند که یک روز پسر خود را وصیت میکرد که راز خویش با زن مگو واز مردم نوکیسه وام مگیر و با عوام و فاسق دوستی مدار. ( قص ...
رنجه داشتن ؛ رنجه کردن : خروشی برآمد که ای شهریار به آهن تن پاک رنجه مدار. فردوسی.
شادمان داشتن ؛ شادمان کردن : بدان ای پسر کاین سرای فریب ندارد کسی شادمان بی نهیب. فردوسی.
دل شاد داشتن ؛ دل شاد کردن : بدرد کسان دل مدارید شاد که گردون همیشه نگردد بداد. اسدی.
- دور داشتن ؛ دور کردن : دل و مغز را دور دار از شتاب خرد با شتاب اندر آید بخواب. فردوسی.
دل تنگ داشتن ؛ دل تنگ کردن.
دل خوش داشتن ؛ دل خوش کردن.
درنگ داشتن ؛ درنگ کردن : ازین بیشتر اندرین جای تنگ نخواهم که دارد روانم درنگ. فردوسی.
خراب داشتن ؛ خراب کردن. ویران ساختن : دگر کشور آباد بیند بخواب که دارد دل اهل کشور خراب. سعدی.
خراب داشتن ؛ خراب کردن. ویران ساختن : دگر کشور آباد بیند بخواب که دارد دل اهل کشور خراب. سعدی.
خالی داشتن ؛ خلوت کردن : دیگر روز با من خالی داشت و این خلوت دیری بکشید. ( تاریخ بیهقی ) . - || پر نکردن. نینباشتن : اندرون از طعام خالی دار تا در ...
خدمت کسی داشتن ؛خدمت ادا کردن : و دویست غلام را مقرر کرد تا خدمت او بدارند. ( قصص الانبیاء ص 69 ) .
تیره داشتن ؛ تیره کردن : رخ مرد را تیره دارد دروغ بلندیش هرگز نگیرد فروغ. فردوسی.
حرمت داشتن ؛ حرمت کردن ، احترام کردن : صدر به وی دادند و وی را حرمتی بزرگ داشتند. ( تاریخ بیهقی ) .
تعزیت داشتن ؛ تعزیت کردن : چون دارا گذشته شد او را به رسم پادشاهان فرس دفن کرد و تعزیت داشت. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 56 ) .
- تباه داشتن ؛ تباه کردن : بگردان زمن دیو را دستگاه بدان تا ندارد روانم تباه. فردوسی. و ما رادوزخی میخواند و کار ما را تباه میدارد و لشکر ما را چند ...
پنهان داشتن ؛ پنهان کردن : بخندید ازو نامور شهریار بدو گفت فرزند پنهان مدار. فردوسی.
بسغده داشتن ؛ بسغده کردن. آماده کردن : همی بایدت رفت و راه دورست بسغده دار یکسر شغل راها. رودکی.
بی اندوه داشتن ؛ بی اندوه کردن : سپه را ز دشمن بی اندوه دار. فردوسی.
باور داشتن ؛ باور کردن : وگر نامور شد به قول دروغ دگر راست باور ندارند از اوی. سعدی.
بانگ داشتن ؛ بانگ کردن. آوا برآوردن : قضا را همائی بیامد و بانگ داشت. ( نوروزنامه ) .
- اندیشه داشتن ؛ اندیشه کردن : خضر گفت اندیشه مدار و آتش کن. ( قصص الانبیاء ص 198 ) .
- اسیر داشتن ؛ اسیر کردن : اسیر طبع مخالف مدار جان و خرد زبون چارزبانی مکن دوحورلقا. خاقانی.
ارسال داشتن ؛ ارسال کردن. فرستادن.
زحمت کسی داشتن ؛ سبب رنج او شدن : ای مگس عرصه سیمرع نه جولانگه تست عرض خود میبری و زحمت ما میداری. حافظ.
آباد داشتن ؛ آباد کردن. آباد ساختن : جهان یکسر آباد دارم بداد همه زیردستان بمانند شاد. فردوسی. بدو گفت رستم که جان شاد دار بدانش روان و تن آباد دار ...
در گوش داشتن ؛ مطلبی را بیاد داشتن.
در دل داشتن ؛ چیزی را در ضمیر پنهان داشتن.
دور داشتن از ؛ باز گرفتن. کف از دامن کسی داشتن ، برگرفتن دست از دامن او. باز گرفتن دست ازدامن او : بدارید چندی کف از دامنش وگر میگریزد ضمان بر منش. ...
حد بچیزی داشتن ؛ بدان پیوسته بودن : خفجاق را حد جنوبش به بجناک دارد و دیگر همه با ویرانی شمال دارد. ( حدود العالم ) .
بکار داشتن ؛ بکار بردن : بگیرند جندبیدستر و شحم الحنظل و پلیل و کندس همه را بکوبند و آب مرزنگوش بسرشند و شیاف کنند و بوقت حاجت بکار برند. ( ذخیره خوا ...
پیش داشتن ؛ پیش بردن.
سر بر آسمان داشتن ؛ سر بر آسمان افراشتن. سر به آسمان بلند کردن : نه چو تو سر بر آسمان دارم. سعدی.
با خود داشتن ؛ با خود بردن : بتا! نگارا! از چشم بد بترس و مکن چرا نداری با خود همیشه چشم پنام. شهید بلخی
بر سر چیزی داشتن ؛ بر آن آوردن. وادار کردن که بکند آنرا : حسد مرد را بر سر کینه داشت یکی را بخون خوردنش برگماشت. سعدی. به معنی افراختن ، افراشتن در ...
- دیر پیوند : کسی که زود گسل نیست دیر پیوند است. نظیری.
پیوند چیزی ؛ وابسته بدان. جزئی از آن : دبیران چوپیوند جان منند همه پادشا بر نهان منند. فردوسی.
پیوند خون ؛ بستگی بخون به خویشی نسبی : مرا با تو مهر است و پیوند خون نباید که آیی ز پندم برون. فردوسی.
پیوند به پهنا ؛ اتصال به عرض ( از اصطلاحات نجومی )
پیوند به طول ؛ اتصال بطول. اتصال طولی ( اصطلاح نجومی ) : و این اندر پیوند بطول بیک وقت راست نیاید. ( التفهیم بیرونی ص 480 ) .
نظر شهید مطهری در مورد : واژه ولاء : ( ( مطلبی در دین مقدس اسلام که دینی اجتماعی است مورد تأکید و اصرار واقع شده است به نام موالات مؤمنین یکدیگر ر ...
:دکتر کزازی در مورد واژه ی "مَی " می نویسد : ( ( مَی: در پهلوی مَیْ. در ریشهٔ اوستایی آن به معنی نوش و انگُبین نیز هست. ) ) ( ( مستان صبح چهره، مُط ...
:دکتر کزازی در مورد واژه ی "مُطرّا " می نویسد : ( ( مطرا: اسم مفعول از تَطْریه، مصدر باب تفعیل، از طراوت: تر و تازه کرده شده. ( این همه از واژه تر پا ...
:دکتر کزازی در مورد واژه ی " به صحرا افکندن" می نویسد : ( ( به صحرا افکندن: کنایه ای است از گونهٔ "ایما" از آشکار کردن؛ در زبان مردمی آفتابی کردن. هر ...
:دکتر کزازی در مورد واژه ی " عمدا" می نویسد : ( ( عمدا: به عمد، از روی عمد، آگاهانه و به خواست. در پارسی تنوین های نصب تازی ( ا ) خوانده می شود؛ حتی ...
:دکتر کزازی در مورد واژه ی " به عمدا " می نویسد : ( ( از سه پاره ( به/عمد/ا ) ساخته شده است. این ساخت، به این شیوه، کاربردی در پارسی است. در تازی عمد ...