پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
خانه گرفتن ؛ خانه انتخاب کردن. اجاره کردن. لانه و مسکن کردن : همواره پر از پیچ است آن چشم فژآگن گوئی که دو بوم آنجا بر خانه گرفته است. عماره. دنیا ...
خبر گرفتن ؛ استخبار. استعلام.
حمام گرفتن ؛ به حمام رفتن. استحمام کردن.
حمله گرفتن ؛ مصروعی را غش دست دادن.
حرص گرفتن ؛ حرص یافتن. مجازاً عصبانی و ناراحت شدن : حرصم گرفت.
حصبه گرفتن ؛ مبتلا به بیماری حصبه شدن.
حصار گرفتن ؛ محاصره کردن.
- چله گرفتن. . . ( مرده ای را ) ؛ اطعام مساکین و قرائت قرآن در روزچهلم مرگ او.
حجاب ( حجیب ) برگرفتن ؛ رفع حجاب. برکنار زدن حجاب : به حجاب اندرون شودخورشید چون تو گیری از آن دو لاله حجیب. رودکی. به بینش کوش هان تا چند گفتن حجا ...
جمال گرفتن ؛ زیبا شدن. روشنی یافتن : و عقل به تجارب و حزم و صبر جمال گیرد. ( کلیله و دمنه ) . ملک از خردمندان جمال گیرد و دین از پرهیزگاران کمال یابد ...
جفت گرفتن ؛ همسر گزیدن. انتخاب زوج یا زوجه.
جوجه گرفتن ؛ جوجه کشیدن ( از مرغ ) .
جای کسی را گرفتن . اشغال کردن جای و مکان وی : چگونه فراز آمدش رای این به گیتی نگیرد کسی جای این. فردوسی. ندیده ست کس بند بر پای من نه بگرفت شیر ژیا ...
جزیه گرفتن ( از یهود و نصاری ) ؛ گزیت ستدن.
- جشن گرفتن ؛ برپا کردن و منعقد کردن سوری.
جان گرفتن ؛ تازه جان شدن. روح. . . تازه شدن. تجدیدقوی یافتن. زور گرفتن. ( آنندراج ) : از وصال ماه مصر آخر سلیمان جان گرفت دست خود بوسید هر کس دامن پا ...
جام گرفتن ؛ ساغر باده گرفتن : نهادند خوان و گرفتند جام بیاد شهنشاه گیریم جام. فردوسی. ترک مه دیدار دارد زلف عنبربوی بوی جام مالامال گیرد تحفه بستان ...
جا گرفتن ؛ اشغال کردن جای و مکانی.
ته گرفتن ؛ آب خورش و مانند آن بخار شدن. به ته رسیدن مظروف دیگ.
تنگ گرفتن ؛ سخت گرفتن بر کسی مثلاً برای ادای وامی.
تماس گرفتن با ؛ ارتباط یافتن با. با کسی دیدار کردن برای انجام دادن امری.
تب گرفتن ؛ مبتلا به تب شدن : این چنین آسان فرزند نزاده ست کسی که نه دردی بگرفتش متواتر نه تبی. منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 147 ) . برآمد یکی بومه ...
تکه گرفتن ( غذا ) ؛ لقمه ساختن آن را.
پیه گرفتن ؛ پیه زیاد در بدن پیدا شدن. مجازاً بمعنی چاق و فربه شدن است.
پیه گرفتن ؛ پیه زیاد در بدن پیدا شدن. مجازاً بمعنی چاق و فربه شدن است. - تاب گرفتن ؛ حرارت آن را گرفتن. اثر کردن وی : سرم چون ز می تاب مستی گرفت سخ ...
پیشی گرفتن ؛ سبقت گرفتن. جلو افتادن : شتر پیشی گرفت از من به رفتار که بر من بیش از او بار گران است. سعدی ( بدایع ) .
- پیوند گرفتن ؛ بهم پیوستن اجزاء چیزی : زخم شمشیر غمت را ننهم مرهم کس طشت زرینم و پیوند نگیرم بسریش. سعدی. - || انس گرفتن : دیگر نرود بهیچ مطلوب خ ...
برهنگی در آیین یوگا در بین هندوان شگفت آورترین سنت قوم یوگا در هندوستان ، این است که پوشیدن لباس را حرام می دانند و معتقدند مهاویرا در حال ریاضت و ت ...
سمساری از واژه ی سَمسارا ( sams�ra ) به معنای تناسخ در آیین هندی گرفته شده است در آیین سمسارا پیاده شدن از چرخه تولد و مرگ در عمل مطلقا محال و غیر مم ...
بر اساس قانون کارما ( karman ) ( آیین تناسخیان هندوستان ) که می گوید : آدمی نتیجۀ اعمال خود را در دوره های بازگشت مجدد خود در این جهان می بیند . کسان ...
بر اساس قانون کارما ( karman ) ( آیین تناسخیان هندوستان ) که می گوید : آدمی نتیجۀ اعمال خود را در دوره های بازگشت مجدد خود در این جهان می بیند . کسان ...
بر اساس قانون کارما ( karman ) ( آیین تناسخیان هندوستان ) که می گوید : آدمی نتیجۀ اعمال خود را در دوره های بازگشت مجدد خود در این جهان می بیند . کسان ...
بر اساس قانون کارما ( karman ) ( آیین تناسخیان هندوستان ) که می گوید : آدمی نتیجۀ اعمال خود را در دوره های بازگشت مجدد خود در این جهان می بیند . کسان ...
( karman ) ( کارما در زبان هندی به معنی کردار است و به نظر نگارنده این واژه از دو قسمت تشکیل شده قسمت اول: کار که در واژه کردار هم دیده می شود به معن ...
پی چیزی گرفتن ؛ دنبال آن رفتن. آن را تعقیب کردن : مسیح وار پی راستی گرفت آن دل که باژگونه روی داشت چون خط ترسا. خاقانی. ز گرمی روی خسرو خوی گرفته ص ...
پهلو گرفتن کشتی ؛ به ساحل متصل شدن آن .
پیاله گرفتن ؛ جام شراب از دست ساقی ستدن. مجازاً شراب نوشیدن : حدیث چون و چرا دردسردهد ای دل پیاله گیر و بیاسا ز عمر خویش دمی. حافظ. جریده رو که گذر ...
پیچ گرفتن دل و جز آن ؛. . . درد گرفتن امعاء در اسهال. شکم روش پیدا کردن. پیچ زدن شکم. رجوع به پیچ گرفتن شود.
پند گرفتن ؛ نصیحت پذیرفتن. اندرز شنودن : بگیرم پند تو بر یاد از این بار بکوشم هرچه بادا باد از این بار. نظامی. و دیگران بهیچ وجه پند نگرفتند. ( قصص ...
پس گرفتن ، مثلاً درس را از شاگرد ؛ بازخواستن آن را. درسی را که به شاگرد داده شده از او بازپرسیدن.
پای گرفتن و پاگرفتن ؛ استوار شدن. محکم گردیدن : درختی که اکنون گرفته ست پای به نیروی شخصی برآید ز جای. سعدی ( گلستان ) . سرو از آن پای گرفته ست به ...
سعدی ( رباعیات ) . - پستی گرفتن ؛ پست شدن : پستی گرفته همت من زین بلندجای. مسعودسعد.
بیرون گرفتن ؛ بیرون آوردن. بیرون کردن. به در آوردن : و آنجا اندر خانه ها کوچک ساخته بود یکی را در بگشاد و خرقه سیاه برون گرفت. ( مجمل التواریخ والقصص ...
پاچه گرفتن ؛ پاچه کسی یا حیوانی را به دندان یا به چنگال گرفتن. - || مجازاً برآشفتن بر کسی. سخن درشت گفتن.
به هیچ گرفتن ؛ بی ارزش شمردن. بی بها دانستن. بها ننهادن. ناچیز شمردن : تو روی از پرستیدن حق مپیچ بهل تا نگیرند خلقت بهیچ. سعدی ( بوستان ) .
- به زخم گرفتن ؛ ضربت زدن. کوفتن : بازاریان چون بقال را بر آن صفت دیدند صیاد را بزخم گرفتند و چندان بزدند که هلاک شد. ( سندبادنامه ص 202 ) .
به زر گرفتن و در زر گرفتن : دیوت از طاعت پری گردد چنانک چون بزر گیری کمر گردد دوال. ناصرخسرو.
به زنی گرفتن ؛ عقد کردن. به ازدواج درآوردن. عقد زناشوئی بر زنی نهادن.
به دندان گرفتن چیزی یا کسی را ؛ گاز گرفتن. گزی دن.
به ریش گرفتن ؛ بعهده خود گرفتن ( مخصوصاً از روی نادانی ) . به گردن گرفتن.