پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٨٨٣)

بازدید
١٣,٣٧٠
تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی صورت ؛ روسبی. فاحشه. مخنث. ملوط. آنکه عفت ندارد. رجوع به بی صورت کردن و بی صورتی در همین ماده شود.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

اهل صورت ؛ آنانکه ظاهر را نگرند. آنکه بظاهر قضاوت کند. مقابل اهل معنی : ولی اهل صورت کجا پی برند که ارباب معنی به ملکی درند. سعدی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بدصورت ؛ بدشکل. بدقیافه. زشت. زشت صورت.

پیشنهاد
٠

از صورت بگردیدن ؛ مسخ گردیدن. مسخ شدن. تغییر قیافه یافتن.

پیشنهاد
٠

از صورت خواری شستن ؛ عزیز کردن و آراستن و زیب و زینت دادن. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آدم صورت ؛ بصورت آدمی. آنکه شکل او آدمی را ماند نه سیرت او : هرکه چون خر فتنه خواب و خور است گرچه آدم صورَتَست او هم خر است. ناصرخسرو.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ناتمامی ؛ نقصان : بدر تمام روزی در آفتاب رویت گربنگرد بیارد اقرار ناتمامی. سعدی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ناتمام ؛ ناقص. فاقد کمال. نابالغ. نابسنده : از طاعت تمام ، شود ای پسر ترا این جان ناتمام ، سرانجام کار، تام. ناصرخسرو. این دو چیزم بر گناه انگیختند ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

علی التمام ؛ بطور کامل. به تمامی. کلاً. تماماً : گر آنچه بر سر من می رود ز دست فراق علی التمام فرو خوانم ، الحدیث یطول. سعدی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

تمامتر ؛ کاملتر. به حد اعلا. به حد کمال : و وی را باز گردانیده می آید با نواخت هرچه تمامتر. ( تاریخ بیهقی ) . علی میکائیل بر وی گذشت با ابهتی هرچه تم ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دین پاک ؛ دین درست و راست : و بت پرستی آغاز کردند مگر آنانکه از قوم موسی بنی اسرائیل بودند که بر دین پاک بودند. ( قصص الانبیاء ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عشاء آخرت ، عشاء آخره ؛ نماز خفتن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

اَثری ؛ منسوب به اَثر. اخباری. محدث. راوی. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رفتن ِ اثر ؛ محو شدن اثر. برطرف شدن اثر : جگرم خون شد و از دیده برون رفت و نرفت اثر داغ فراق تو هنوز از جگرم. سلمان ساوجی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اثر ماندن ؛ نشانه ماندن از کسی یا چیزی : اثر خواجه نخواهم که بماند بجهان خواجه خواهم که بماند بجهان در اثرا. ( از المعجم شمس قیس )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اثر گذاشتن ؛ نشانه نهادن. علامت گذاشتن : ز آب تیغ اثر در گلوی ما بگذار ازین شراب نمی در سبوی ما بگذار. صائب.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اثر کردن ؛ تأثیر. کارگر شدن : بر من آن گفت بس اثر نکند که به تن آشنای حرمانم. مسعودسعد. عاقبت هم نکند ناله سلمان اثری کی کند کی ، مگر آن دم که نما ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اثر گرفتن ؛ تأثیر پذیرفتن : از موی تو ربوده نشان ملک و غالیه وز روی تو گرفته اثر ماه و آفتاب بنموده در ولی و عدو خلقش آن اثر کاندر قصب نموده گهر ماه ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اثر داشتن ؛ نشانه داشتن. علامت داشتن : بر سمن از مورچه داری نشان بر قمر از غالیه داری اثر. معزی. - || تأثیر. مؤثر بودن : ناله سینه مجروح اثرها د ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اثر بستن ؛ پیدا کردن اَثر : دل است اینکه از گریه ریزد شرر دل است اینکه بر ناله بندد اثر. ظهیری.

پیشنهاد
٠

خود را به موش مردگی زدن ؛ اظهار ناتوانی کردن.

پیشنهاد
٠

خود را به کوچه علی چپ زدن ؛ اظهار نادانی و بی اطلاعی کردن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غایب از خود ؛ از خود بدرشده. ازخود خارج شده. متوجه بخود نبوده : یکی غایب از خود یکی نیم مست یکی شعرخوانان صراحی بدست. سعدی ( بوستان ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سرخود ؛ به اختیار خود. به اراده خود. بدون پرسش از دیگری. بدون توجه بنظر دیگری : سر خود این کارهامی کند.

پیشنهاد
٠

در خود فروشدن ؛ در اندیشه شدن. بفکر رفتن : و در خود فروشده بود سخت از حد گذشته. ( تاریخ بیهقی ) .

پیشنهاد
٠

خود را شناختن ؛ بالغ شدن. مراهقه. ببلوغ رسیدن. بجای مردان یا زنان رسیدن. ( یادداشت بخط دهخدا ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خود را باختن ؛ کنایه از ترسیدن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- بیخودی کردن ؛ مستی کردن. بی تابی کردن : تو بیداری او بیخودی می کند. نظامی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- بیخودی ؛ از خود بدرشدگی. حالت متوجه خود نبودن : دیده ای آنکه چون کند باد بگرد پیرهن بادم و کرد بیخودی پیرهنم دریغ من. خاقانی. بسی شب بمستی شد و ب ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بیخود شدن ؛ مست شدن. بیهوش شدن : ما بیک شربت چنین بیخود شدیم دیگران چندین قدح چون خورده اند؟ سعدی ( طیبات ) .

پیشنهاد
٠

بیخود گرداندن ؛ بیهوش کردن. شخص را از توجه خود خارج کردن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بر خود چیدن ؛ بخود بستن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بر خود گرفتن ؛ بخود گرفتن. منتسب بخود کردن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخودی ِ خود؛ بی واسطه. بی محرکی. بی عامل خارجی : کسی نیاورد این را بدین مقام که این ز آسمان بخودی خود آمده ست ایدر. فرخی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخود گرفتن ؛ بخود منتسب کردن. بخود نسبت دادن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخود گفتن ؛ بخود خطاب کردن. خود را مخاطب خود ساختن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- بخود پرداختن ؛ از خود مواظبت کردن : چند گفتند که سعدی نفسی با خود آی گفتم از دوست نشاید که بخود پردازم. سعدی ( طیبات ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخود رسیدن ؛ خود را دریافتن. اصطلاحی است عارفان را : عارف چو بخود رسید بیند همه را. ؟

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخود کشیدن ؛ جذب کردن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخود بازآمدن ؛ استحضار. بهوش آمدن : تا بخود بازآیم آنگه وصف دیدارش کنم از که می پرسی در این میدان که سرگردان چو گوست. سعدی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخود بستن ؛ منتسب بخود کردن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخود ؛ باختیار : نه خود را به آتش بخود میزنم که زنجیر شوقست در گردنم. سعدی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخود آوردن ؛ بهوش آوردن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخود آمدن ؛ بهوش آمدن. افاقه حاصل کردن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باخود ؛ مقابل بیخود. بهوش. باافاقه : باخودی تو لیک مجنون بیخود است در طریق عشق بیداری بد است. مولوی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

با خود آمدن ؛ افاقه حاصل کردن. بهوش آمدن. متوجه خود شدن : محبت باکسی دارم کز او با خود نمی آیم چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد. سعدی.

پیشنهاد
٠

ازخودگذشتگی ؛ فداکاری.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از خود گذشتن ؛ خود را بمهلکه انداختن. کنایه از فداکاری کردن.

پیشنهاد
٠

از خود غایب شدن ؛ بی خیال بودن. غافل و بی خبر بودن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از خود رفتن ؛ بیهوش شدن. از خود بدرشدن : احوال او دیگر شد و از خود رفت. ( انیس الطالبین ) . حال من دیگر شد و از خود رفتم. ( انیس الطالبین ) .