پیشنهادهای علی باقری (٣٦,٣٧٤)
دورمدام ؛ حرکت دایم. ( ناظم الاطباء ) .
ربح دور شرعی ؛ سود و منفعت و مرابحه شرعی. ( ناظم الاطباء ) .
دور گنبد دوار ؛ گردش آسمان. دور چرخ : زیر این دور گنبد دوار هست دی با بهار و گل با خار. سنایی.
دور گردون ؛ دور چرخ. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به ترکیب دور چرخ شود.
دور قمر ؛ دور قمری : تا بداند سعد و نحس بیخبر دور تست این دور نی دور قمر. مولوی. سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار در گردشند برحسب اختیار دوست. حافظ ...
دور قمری ؛ دور آخر کواکب سیاره ، چه دور هر کوکبی را هفت هزار سال دانند هزار سال به خودی خود صاحب عمل باشد و شش هزار سال به مشارکت شش کوکب دیگر و آدم ...
دور شمسی ؛ یکبار حرکت زمین به دور خورشید که یک سال طول می کشد. مقابل دور قمری.
دور فلک ؛ چرخ گردون. گردش آسمان. ( یادداشت مؤلف ) : کار این دهر بین و دور فلک وآن دگر بازده به مردم لک. خسروی. دور فلک چون تو بسی یار کشت دست قوی ...
دور فلکی ؛ دور آسمانی. دور گردون : دور فلکی یکسره بر منهج عدل است خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل. حافظ.
دور سپهر ؛ دور آسمان. گردش چرخ. دور گردون : بر مراد تو باد دور سپهر دور او تا به حکم یزدان است. سوزنی. تاکه ز دور سپهر هست مدار و مدر تا که به گرد ...
دور سمایی ؛ گردش آسمان. دور آسمانی : آنچه با ما می کند اندرزمان آفت دور سمایی می کند. سعدی. رجوع به ترکیب دور گردون و دور آسمانی شود.
دور زمان ؛ گردش دهر. ( ناظم الاطباء ) . گردش چرخ. دور آسمان. دور چرخ. صروف دهر کنایه از حوادث ونوایب روزگار. ( یادداشت مؤلف ) : چنین بود تا بود دور ...
دور جهان ؛ گردش دنیا. دورگردون : دور جهان روز نو از سرگرفت موسم نوروز جهان درگرفت. امیرخسرو دهلوی ( از آنندراج ) .
دور چرخ ؛ حرکت افلاک. ( ناظم الاطباء ) . گردش آسمان و ستارگان. ( یادداشت مؤلف ) : دربند دور چرخ هم ارکان هم انجم است در زیر ران دهر هم ادهم هم ابرش ...
دور دهر ؛ دور چرخ. گردش روزگار. دور گردون : از گشت چرخ کار به سامان نیافتم وز دور دهر عمر تن آسان نیافتم. خاقانی. رجوع به دور گردون شود.
دور آسمان ؛ گردش چرخ. دور فلک. گذشت روزگار : سالهای عمر تو بادا ز دور آسمان بی حد وبی مر که بی حد زیبد و بی مر زید. سوزنی. همه کارم ز دور آسمانی چو ...
دور آسمانی ؛ کنایه است از تصادفات و حادثات روزگار. نوائب دهر. ( یادداشت مؤلف ) : همه کارم ز دور آسمانی چو دور آسمان شد زیر و بالا. خاقانی.
دور به کام کسی رفتن ؛ دور به کام کسی زدن. گردش روزگار بر وفق مراد وی بودن : صائب کنون که دور به کام تو می رود بشکن به ساغری سر و دست خمار را. صائب ( ...
دور اندر شدن ؛ به گود افتادن. گود افتادن. غائر گشتن. ( یادداشت مؤلف ) . تقعر. ( تاج المصادر بیهقی ) : اندر این حال تن زود لاغر شود و ریم کند و چشمها ...
دور و دراز ؛ طولانی و بسیار دراز. ( ناظم الاطباء ) .
دور کشیدن ؛ دیر کشیدن. مدتی زیاد گذشتن. ادامه داشتن برای مدتی دراز : ابومطیع مردی بود با نعمت بسیار از هر چیزی و پدری داشت بواحمد خلیل نام ، شبی از ا ...
از دور و نزدیک ؛ از بیگانه و خویش.
از خدا دور ؛ غافل از خدا. از خدا بیخبر. از حق غافل : به تندی برزد آوازی به شاپور که از خود شرم دار ای از خدا دور. نظامی.
خدا دور ( یا خدا به دور ) ؛ از خدا دور. از خدا بی خبر. از خدا غافل. ازحق غافل : چند از این دوران که هستند این خدادوران در او شاید ار دامن ز دوران درک ...
دور نیست که ؛ بعید نیست که. استبعاد ندارد که. ( یادداشت مؤلف ) .
دور از کسی ؛ در فراق او. بی حضور او : دور از تو گذشت روز عمرم نزدیک شد آفتاب زردش. خاقانی.
دور از مجلس ؛ دور از جناب. رجوع به ترکیب دور از جناب شود.
دور باد ؛ برکنار باد. بیرون باد. خارج و رانده باد. خدا دورکند. گسسته و منقطع باد. مباد. ( از یادداشت مؤلف ) : نباشد و گرچه بود بد نهان که بدخواه تو ...
دور بادا دور ؛ برکنار باد. مباد : چرخ گردهستی از من گر برآرد گو برآر دور بادا دور از دامان نامم گرد ننگ. هاتف اصفهانی.
دور از رو ؛ دور از جناب. دور از حضور. ( یادداشت دهخدا ) . دور از رو ؛ دور از جناب. حاشا عن الحاضرین. برای مراعات ادب با مخاطب هنگامی دور از رو گویند ...
دور از کار ؛ خارج از کار و مخالف اراده و قصد ( ناظم الاطباء ) .
دور از ما ؛ خارج از ما و مخالف با ما. ( ناظم الاطباء ) .
دور از حاضرین ( یا حاضران ) ؛ از وجود حاضران دور و برکنار باد : چو دور از حاضران میرد چراغی کشندش پیش ازآن در دیده داغی. نظامی. رجوع به ترکیب دور ا ...
دور از حضور ؛ دور از جناب. دور از مجلس.
دور از دوستان ؛ دور از حاضران. دور از حضور. دور از جناب : در چنین سالی مخنثی دور از دوستان که سخن در وصف او ترک دل است. ( گلستان ) .
دور از جان تو ؛ جان تو از گزند آن برکنار باد.
دور از جناب تو ؛ حاشاک. ( یادداشت مؤلف ) .
دور از جناب ؛ حاشا عن السامعین. دور از رو. دور از شما. دور از تو. دور از حاضران. دور از مجلس. دور از رویتان. در تداول عامه و زبان ادب از نظر احترام و ...
دور از اینجا ؛ دور از ایدر. دور از حضور. برکنار باد از اینجا. ( یادداشت مؤلف ) : بر حرام آنکه دل نهاده بود دور از اینجا حرامزاده بود. نظامی.
دور از این خجسته سرای ؛ دور از اینجا. دور از حضور : مطربی دور از این خجسته سرای کس دوبارش ندیده در یک جای. سعدی.
دور از تو ( یا از شما ) ؛ دور از جناب. از ساحت وجود تو دور باد. ( یادداشت مؤلف ) : یکی پادشه زاده در گنجه بود که دور از تو ناپاک سرپنجه بود. سعدی ( ...
از این شهر دور ؛ دور از این شهر. دور از اینجا. دور از حضور. ( از یادداشت مؤلف ) : به مرگ همه شهر از این شهر دور نگرید کس ار چه بود ناصبور. نظامی.
به دور افکندن ؛ دور افکندن. دورانداختن. برکنار داشتن : سدیگر که پیدا کنی راستی به دور افکنی کژی و کاستی. فردوسی.
دور از ایدر ؛ خدانکرده. ( یادداشت مؤلف ) . دوراز حالا. دور از اینجا : و در ولایت دو دشمن دور از ایدر اگر یک تا موی بر سر پادشاه کژ گردد العیاذ باﷲ خ ...
دور نگریستن ؛ دوربینی کردن. زمان آینده را دیدن. مآل اندیشی کردن : دور نگر کز سر نامردمی برحذر است آدمی از آدمی. نظامی.
سر کسی را دور دیده بودن ؛ در غیاب ناظر یا مسئول امری به دلخواه کاری کردن.
دور خواستن تن از ( ز ) سر کسی ؛ جدا خواستن تن از سر وی. آرزوی مرگ او را کردن : ز بهر یکی تاج و افسر پسر تن باب را دور خواهد ز سر. فردوسی. وگر سر بت ...
دور گرفتن خود را از چیزی یا کاری ؛ دور داشتن خود را از آن کار یا چیز. دوری نمودن از آن. ( از یادداشت مؤلف ) .
دورترک ؛ کمی دورتر. ( ناظم الاطباء ) .
دورتر ؛ فاصله دارتر و بعیدتر. ( ناظم الاطباء ) . قصوی. ( ترجمان القرآن ) . اقصی. ابعد. ( یادداشت مؤلف ) : سطاء؛ دورتر نهادن اسب گام خود را. ( منتهی ...